واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): علی رغم آن که اکثر اعضای کاروان ما بچه های پرشور سپاهی بودند، اما «همت» و احمد و شهبازی، اصلاً عالم دیگری داشتند. نماز را که خواندند، هر سه راه افتادند. احرامها را کندند و دشداشه پوشیدند؛ سفید و بلند. از مکه زدند بیرون...راز نگین سرخ زندگی داستانی شهید محمود شهبازی به قلم حمید حسام است. این کتاب علاوه بر معرفی شخصیت برجسته شهید محمود شهبازی، از ابتدای کتاب خواننده را با شهیدانی هم چون حاج احمد متوسلیان، شهید محمد ابراهیم همت، شهید حسین قجه ای، شهید وزوایی و دیگر شهیدان معرفی شده در این کتاب همراه می کند. خاطرات شگفتی از شهید شهبازی و دوستان و همرزمان در قالب داستانی نقل شده که خواننده را وارد فضای معنوی و روایی اثر می کند و اینک در سی و چهارمین سالروز ربوده شدن حاج احمد متوسلیان برشی از این اثر ارزشمند بازنشر می شود: پاییز سال 1360 سه سردار شهید سپاه اسلام (شهیدان حاج همت، احمد متوسلیان و محمود شهبازی) در سفر حج بودند. علی رغم آن که اکثر اعضای کاروان ما بچه های پرشور سپاهی بودند، اما «همت» و احمد و شهبازی، اصلاً عالم دیگری داشتند. نماز را که خواندند، هر سه راه افتادند. احرامها را کندند و دشداشه پوشیدند؛ سفید و بلند. از مکه زدند بیرون. - متوسلیان رو به شهبازی کرد:«حتماً قبل از این که بیای مکه، مرقد رسول خدا و ائمه بقیع رو زیارت کردی؟» - شهبازی زیر لب صلوات فرستاد و سرش را پایین آورد. - متوسلیان گفت: «می ریم زیارت جناب حمزه سیدالشهدا.» - شهبازی و همت سکوت کردند و به راه افتادند. باد گرم پوست سرها را می سوزاند؛ اما هر سه ترجیح می دادند پیاده بروند. برجها یکی یکی پشت سر هم مقابل آنها قد می کشیدند و کوه های سنگی از میان آنها سبز می شدند. - از مکه زدند بیـرون. سوار اتوبوس شدنـد و خودشـان را رسـاندند به مدینـه. احـد از دور خودنمـایی می کرد. هر سه کنارسایبان ولو شدند. شهبازی نگاهی به دیوارهای تنگه احد انداخت. دو رشته کوه سیاه مثل میخ روی زمین ایستاده بود و انگار نفس نفس می زد. گفت: «جالبه... توی این برهوت دو تا کوه مثل ارتفاعات غرب هست.» - متوسلیان به شوخی گفت: «باز که پر کشیدی و رفتی تنگه قراویز!» - - و به تسلی گفت:«اما تو و بچه ها تنگه رو رها نکردین... مگه نه؟» و نگاه به سمت همت چرخاند. او هم میان دیواره های سنگی احد غرق شده بود. - بیا پایین حاجی... اینجا که نوسود و پاوه نیست! - چرا هست... خدا دست ما رو گرفته آورده اینجا تا بهمون نشون بده که احد زیاده. ما باید سرباز خوبی واسه پیامبر باشیم. -متوسلیان وقتی دید که هر دوی آنها جدی اند، خواست بیشتر سر به سر آنها بگذارد. شانه اش را بالا انداخت و قیافه جدی گرفت: «شما دو تا اصفهانی یه جور حرف می زنین که انگار سرقفلی همه تنگه های دنیا رو به شما دادن!» صدای فریادی ساکتش کرد. - اشهدان لا اله الا الله و ... چهار پلیس عرب با باتوم بر سر و بدن کسی می زدند. انبوهی از حاجی ها دور آنان حلقه زده بودند و فقط نگاه می کردند. هر سه نفر به داخل جمع افتادند. متوسلیان پرسید: «چرا اون بیچاره رو می زنن؟» زائری کف دستش را به احمد نشان داد و گفت: «این قدر خاک از قبرستان احد برداشت، اوناهم زدنش. می گن این کار کفره» و غرولند کرد: «لعنتی های وهابی!» خون در رگهای متوسلیان جوشید. فریاد زد: «ولش کنین نامردا!» و به سمت پلیسی که دست به گردن زائر گذاشته بود، دوید. شهبازی و همت هم معطل نکردند. پریدند وسط پلیس ها و فریاد الله اکبر سر دادند. گرد و خاک قبرستان احد را پر کرد. شهبازی دست به کمر پلیس انداخت و کلت او را برداشت. پلیسهای سعودی به عربی فحش می دادند. شهبازی دستش را رو به آسمان برد و چند تیر هوایی شلیک کرد. هر چهار پلیس صف مردم را شکافتند و از گوشه قبرستان گریختند. متوسلیان فریاد زد: «مردم متفرق شین اونا الان برمی گردن.» مردم بلا فاصله از گوشه وکنار احد پراکنده شدند. متوسلیان نگاهی به دست شهبازی انداخت. هنوز قبضه کلت محکم میان دست او بود و نگاهش به نقطه ای بود که پلیس ها گریخته بودند. گفت: «پیامبر حفاظت از تنگه رو به تو نسپرده که اینجور وایستادی اینجا! بریم...» و با تبسم ادامه داد: «آقا فکر کرده با خالد بن ولید طرفه!» نوید شاهد: یاد و خاطره سردار جاودان اثر قوای محمد رسول الله و لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله (ص) گرامی باد. کتاب «راز نگین سرخ» تاکنون بالغ بر 11 چاپ را تجربه کرده است و قرار است پس از عرضه در نمایشگاه کتاب تهران در کشورهای انگلیسی زبان توسط موزعان بین المللی توزیع شود. هم چنین این کتاب به زبان عربی نیز ترجمه شده است
چهارشنبه ، ۱۶تیر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 71]