واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: 4 ميليون تا آخر همين هفته
تا چشم برميگردانم محسن همه خانه را بههمريخته و اسباببازيهايش را ولو كرده كف اتاق، كاش لااقل با يكيشان سرگرم ميشد، اسباببازيها، تنها رسالتشان شلوغ كردن و بههمريختن خانه كوچكمان است. براي سرگرمي پناه ميبرد به كابينت آشپزخانه و كاسهبشقابها. صداي برخورد قابلمه و قاشق، صداي زمين خوردن ظروف چيني با سراميك و صداي خرد شدن جهيزيه نازنينم، به كابوسهايم اضافه شده. مامان ميگويد: اعصابت ضعيف شده والا اين بچه كه كاري نميكنه، بچهاي كه شيطوني نكنه، مريضه!
نویسنده : مريم رضوي
تا چشم برميگردانم محسن همه خانه را بههمريخته و اسباببازيهايش را ولو كرده كف اتاق، كاش لااقل با يكيشان سرگرم ميشد، اسباببازيها، تنها رسالتشان شلوغ كردن و بههمريختن خانه كوچكمان است. براي سرگرمي پناه ميبرد به كابينت آشپزخانه و كاسهبشقابها. صداي برخورد قابلمه و قاشق، صداي زمين خوردن ظروف چيني با سراميك و صداي خرد شدن جهيزيه نازنينم، به كابوسهايم اضافه شده. مامان ميگويد: اعصابت ضعيف شده والا اين بچه كه كاري نميكنه، بچهاي كه شيطوني نكنه، مريضه!
اعصابم ضعيف شده، سرم شلوغ است، هزارتا كار دارم و به نصفشان هم نميرسم. پاياننامه مانده روي دستم و اگر تا آخر تابستان دفاع نكنم، سنوات ميخورم و بايد هزينه چندبرابر به دانشگاه بدهم. گاهي با خودم فكر ميكنم چرا بايد اين همه وقت و زمان بگذارم، از خانه و زندگي و بچهام بزنم و در نهايت به چيزي برسم كه قرار است برود توي آرشيو كتابخانه دانشگاه دست چندممان و تا ابد خاك بخورد. بعد خودم را دلداري ميدهم: «عوضش فوقليسانست رو ميگيري!» دختر ناراضي درونم نهيب ميزند كه حالا فوق ليسانس هم گرفتي، يه مدرك به بقيه مدركها اضافه شد، بعدش چي؟ كارمندي كه حقوقت رو زياد كنند؟ چيزي بيشتر از دوره ليسانس ياد گرفتي؟ رشتهاي خوندي كه به مهارتهات اضافه كرده و تو خونهداري و تربيت بچه كمكت كنه؟
آه بلندي ميكشم و مقابل دختر ناراضي تسليم ميشوم اما چاره ديگري هم ندارم. كافي است همين پدر محترمم بفهمد قصد ندارم پاياننامه را تمام كنم يا جا زدهام، تمام خرجهايي كه از بدو تولدم براي خريد شيرخشك هم كرده يادش ميآيد و با صداي خشدارش ميگويد: «اين همه خرجت كرديم كه تهش جا بزني؟ دختر من كم آورده؟ جواب مردمو چي بدم؟»
دختر ناراضي، صدايش در ميآيد كه «دو ساله داري همينا رو هر روز با خودت تكرار ميكني، به جاي اين حرفها بشين اين مقاله رو ترجمه كن تا زودتر كلك اين پاياننامه كنده بشه.» صداي جيغ محسن از جا ميپراندم. ميدوم سمت آشپزخانه و پايم گير ميكند پشت ميز ناهارخوري و زمين ميخورم، آنقدر دستپاچه و «يا ابالفضل» گويان به درو ديوار خوردهام كه بچهام متعجب و وحشتزده نگاهم ميكند، طفلك يادش رفته كه از دستش دارد خون ميچكد، خونهاي روي دست محسن را كه ميبينم دلم ضعف ميرود، زياد نيست اما كدام مادري در چنين موقعيتي حواسش به كم و زياد خون است، همين كه خون را ببيند پس ميافتد. دست محسن را چسب ميزنم و دلدارياش ميدهم كه تلفن زنگ ميخورد و صداي مسئول آموزشگاه دانشگاه كه از صداي همسرم هم برايم آشناتر شده ميپيچد توي خانه: «سلام خانم صفري، آخرين مهلت براي واريز شهريه اين ترمتون آخر همين هفته است، در غير اين صورت واحد پاياننامه خودبه خود حذف ميشه، 4 ميليون، تا آخر همين هفته...»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۴ تير ۱۳۹۵ - ۲۰:۰۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]