واضح آرشیو وب فارسی:قدس آنلاین: قدس آنلاین- تکتم بهاردوست: پذیرفتن نقش های منفی و منفور تاریخی که مابه ازای حقیقی دارند، برای هیچ بازیگری لذت بخش نیست.؛نقشی که مردم نسبت به فرد حقیقی حتی در جاهایی نفرت دارند. علی رغم اینکه در برخی از آثار نقش های منفی دوست داشتنی می شوند، این نوع نقش ها هیچگاه دوست داشتنی نخواهند شد و حتی گاهی خون غیرت و تعصب را به جوش می آورد. یکی از این آدم ها که هیچ وقت در طول تاریخ برای شیعیان دوست داشتنی نخواهد بود و همواره مورد لعن و نفرین نیز بوده و هست، «ابن ملجم مرادی» قاتل حضرت علی (ع) است.حال تصور کنید یک بازیگر بخواهد نقش این فرد ملعون را ایفا کند و داغ دل میلیون ها شیعه را دوباره تازه کند! یکی از افرادی که این ریسک را پذیرفت و توانست در قالب یکی از منفورترین چهره های تاریخ یعنی ابن ملجم قرار بگیرد، «کریم اکبری مبارکه» است؛ بازیگر کم کاری که بعد از سال ها هنوز مردم او را به اسم ابن ملجم می شناسند. با این بازیگر از سختی های پذیرش این نقش صحبت کرده ایم: از سابقه آشناییتان با داوود میرباقری بگویید. من از سال 65-66 و از سریال «گرگ ها» با میرباقری آشنایی داشتم.ک از پیشنهاد نقش ابن ملجم و حضورتان در این سریال تعریف کنید. به خاطر دارم آن زمان مشغول بازی در فیلم سینمایی «مسافران» بهرام بیضایی بودم. داوود مرا در تلویزیون دید و گفت: ریش هایت را نزن برای کاری که من دارم. و من گفتم چشم. چند ماه گذشت و خبری نشد تا اینکه در نامه ای که بر روی تابلوی اداره تئاتر نصب شده بود، از طرف آقای میر باقری یک سری اسامی را اعلام کرده بودند. آنجا بود که متوجه شدم میر باقری می خواهد «امام علی» (ع) را بسازد.با خودم گفتم شاید قبلاً می خواسته کار دیگری بسازد چون الان فضای کار در کشورهای عربی است و چشم های من هم که روشن است، پس دیگر به من نیازی ندارد. بعد از مدتی، دوباره یک نامه دیگر در تابلو زدند که اسم چند نفر همراه با اسم من بود و خواسته بودند برویم سیما فیلم. وقتی رفتم، میرباقری گفت: چرا الان می آیی؟ من اولین نفر به تو گفتم.گفتم: داوود جان! من فکر می کردم شما قبلاً می خواستی یک کار دیگر انجام بدهی. الان هم که سریال «امام علی» (ع) را می سازی، نمی خواستم شما را تحت فشار قرار بدهم. چون رنگ چشم های من به درد کار شما نمی خورد. گفت: نه، من همان موقع که گفتم، می دانستم تو را برای چه نقشی می خواهم.بعد، چند جلد کتاب به من داد و خواست که آنها را مطالعه کنم. گفتم: چشم. این را هم بگویم که نه میرباقری به من گفته بود و نه من می دانستم که قرار است چه نقشی را بازی کنم. چند روز بعد که دوباره همدیگر را دیدیم. از من خواست دو جلد دیگر از یک کتابی را بخوانم. همه اینها که تمام شد، در جلسه ای که شریفی نیا هم حضور داشت، به من گفت: شخصیت ابن ملجم را برای من در نظر گرفته است. از شنیدنش شوکه شدم.از پیشنهاد نقش به این سنگینی و خاص ماتم برده بود. گفتم: داوود جان! در من چه دیدی که چنین پیشنهادی دادی؟ این نقش خیلی برای من سخت است. ولی او گفت: نه، تو می توانی. و من گفتم: چشم! اغراق نمی کنم ولی تا لحظات آخری که این نقش را بازی کردم، وحشت سنگینی آن با من بود. این شخصیت از حساسیت زیادی برخوردار بود و من مرتب نگران این بودم که کاری نکنم که به کلیت سریال لطمه بخورد. به شکلی که حتی دو سه شب قبل از اینکه بروم جلوی دوربین، خواب نداشتم. بعد از مطالعه کتاب ها چه چیزی در ابن ملجم پیدا کردید؟ این شخص را چگونه یافتید؟ برایم جالب بود. ابن ملجم مرد خیلی زیبایی بوده، یک آدم باخدا و مؤمن. تا حدی که اگر یادتان باشد، در جایی می گوید چون می خواسته عبادت کند و عاشق خداوند باشد، ازدواج نکرده است. او آدمی خداترس و مفسر و مدرس قرآن بوده است ولی از یک جایی، عشق زمینی باعث لغزشش می شود. آقای میر باقری چه حساسیت هایی روی این نقش داشت؟ از من خواسته بود یک سری موارد را درباره این کاراکتر رعایت کنم، مثل راه رفتن، لباس پوشیدن و.. . حتی به خاطر دارم اولین سکانسی را که از بازی من گرفت، حضور ابن ملجم بر سر قبر پسر اباقطام بود. وقتی من با اسب وارد کادر می شدم، میرباقری گفت: چرا روی اسب تکان می خوری؟ محکم بنشین. گفتید ابن ملجم مرد زیبایی بوده ولی گریمی که برای چشم او انجام داده بودند، چیزی جز این می گفت. این مشکل جسمی در تاریخ هم آمده است؟ نه اصلاً! این شخص همانطور که گفتم زیبا بوده است. نمی دانم شاید میرباقری درون این آدم را به ظاهرش کشیده و نشان داده است. گریمتان چند ساعت طول می کشید؟ اولین بار که با گریم و لباس، خودتان را در آیینه اتاق گریم دیدید، چه حسی پیدا کردید؟ روزهای اول یک ساعت و ربع ولی در روزهای بعد طی 45 دقیقه گریم تمام می شد. درخصوص بخش دوم سؤالتان هم باید بگویم که با گریم و لباسی که بر تنم کرده بودند، این آدم را در آیینه اتاق گریم دیدم. سخت ترین سکانس بازیتان کدام بود؟ دعوای ابن ملجم در آیینه اتاق قطام که مرتب با خدا دعوا می کرد و از او می خواست که کاری بکند قطام دوستش داشته باشد. خاطره ای از کار دارید؟ در اواسط کار، یک شب که به خانه برگشتم، بعد از پاک کردن گریم متوجه شدم که یکی از لنزها در چشمم نیست. آن شب به هر کسی که می توانستم، زنگ زدم تا کاری برای فردا انجام بدهد. حتی همسرم نذر کرد که مشکلی پیش نیاید و لنزم پیدا شود، ولی نشد.بالاخره مجبورشدم به دکتری که برای من لنز گذاشته بود، زنگ بزنم تا لنزی برای فردا حاضر کند که باز هم موفق نشدم. و ایشان گفتند که این لنز آمریکایی بوده و دو هفته ای طول می کشد تا یک جفت دیگر را به من برسانند. در آخر، حدود ساعت یازده شب لنز را بالای حدقه چشم چپم پیدا کردم. جالب بود، نمی دانم چه اتفاقی افتاد. من حتی مشکلی پیدا نکرده بودم که بخواهم حس کنم لنز داخل چشمم جا مانده است. از آن به بعد، سر کار وقتی بازی نداشتم یا حتی داخل سرویس بودم چشمم را می بستم که نکند دوباره لنز را گم کنم.
دوشنبه ، ۷تیر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]