واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
سرانجام پرونده قتل «سپهر کوجولو»
روز سيام خردادماه پزشكان و كارشناسان كميسيون پنج نفره پزشكي قانوني بعد از ٩ ماه اعلام كردند كه عامل قتل سپهر 9 ساله در هنگام قتل دچار جنون رواني بوده است.
روزنامه اعتماد: روز سيام خردادماه پزشكان و كارشناسان كميسيون پنج نفره پزشكي قانوني بعد از ٩ ماه اعلام كردند كه عامل قتل سپهر 9 ساله در هنگام قتل دچار جنون رواني بوده است. مادر سپهر ميگويد: «من روز شنبه به دادسرا رفته بودم و قرار بود آن روز خبر پزشكي قانوني را بدهند اما تا آخر وقت دادسرا بودم ولي خبري نيامد.
در آخرين لحظهها اعلام كردند كه قرار است خبر پزشكي قانوني را روز يكشنبه بدهند. صبح ديروز به خاطر بيماري نتوانستم خودم به دادسرا بروم، با آقاي منافي آذر، بازپرس پرونده كه تماس گرفتم به من گفت پزشكي قانوني جنون اشكان (قاتل) را در لحظه قتل تاييد كرده است. قرار بود روز دوشنبه هم من همراه با همسرم به دادسرا برويم كه مشكلي پيش آمد.» او ادامه ميدهد: «من هنوز نميدانم اين راي مطابق اصول پزشكي هست يا نه.
كسي كه شيشه مصرف ميكند، با اراده خودش آن را ميخرد، با اراده خودش آن را مصرف ميكند و از حالت روحي رواني نرمال خارج ميشود و با همان حال پسربچهاي را ميبيند كه وارد كوچهاي ميشود و در آن حالت توهمي كه به خاطر شيشه دچارش شده او را ميكشد، آيا اين فرد از نظر پزشكي قانوني جنون رواني دارد؟» صداي گرفته و بي رمق مادر سپهر ميگويد كه حالش همان حال روزهاي اول حادثه است.
اظهار بي خبري اشكان از لحظه قتل
اشك پشت اشك ميآيد و هقهق امانش نميدهد. هنوز باورش نميشود مردي كه پسرش را كشته جنون داشته است. اشكان را بعد از دورههاي بازجويي به بيمارستان رواني بردند تا درباره سلامت روانياش تحقيق كنند. او در جلسات بازجويي بارها و بارها به مادر سپهر و بازپرس پرونده گفته بود كه لحظه قتل سپهر را به ياد ندارد و تنها چيزي كه ميداند اين است كه بايد از مادر سپهر طلب بخشش كند تا او را قصاص نكنند. مادر سپهر ميگويد: « در يكي از جلسات كه براي بررسي سلامت رواني اشكان تشكيل شده بود روبهرويش ايستادم و در چشمهايش نگاه كردم تا داستان را براي نخستين بار از زبان خودش بشنوم. اما اشكان لام تا كام صحبت نكرد.
سرش را پايين انداخت و چيزي نگفت. پرسيدم: «سرت رو بالا بيار، با تو حرف ميزنم، تو سر سپهر رو با چاقو بريدي؟ تو سپهر رو كشتي؟ چرا كشتي؟ اما اشكان حتي سرش را هم بالا نياورد، همچنان چشمهايش را روي هم گذاشته بود و سرش را پايين انداخته بود. من هنوز هم ميخواهم داستان را از زبان اشكان بشنوم.» اشكان هنوز درباره روز حادثه چيزي نگفته. اينكه اصلا سپهر را قبلا ديده بوده يا نه؟ اينكه در ذهنش درباره قتل سپهر چه ميگذرد.
سپهر قوت قلبم بود
«سپهر مرد خانهام بود. قوت قلبم بود. با تپش قلبش جان ميگرفتم، خيلي به من نزديك بود، خواب و بيدارياش تو بغل خودم بود. تو مسافرت و ماشين و همه جا با من بود. هميشه بهم ميگفت با تو بودن خوبه، بدون تو ميميرم.» عصباني ميشود، بغضها راه گلويش را بستهاند كلمات جويده جويده از دهانش بيرون ميآيد: «من به بازپرس پرونده هم گفتهام كه از پيگيري دست برنميدارم. كسي كه با چاقو دست به قتل ميزند و بعد از آن چاقو را به خيابان ناصرخسرو ميبرد و ميفروشد و در اعترافهايش جزييات فروختن چاقو را به خاطر ميآورد آيا جنون رواني دارد؟»
قاتل سپهر كارتن خواب بود
اشكان (قاتل سپهر) كارتن خواب بود. با كارتني كه براي خواب داشت و هميشه همراهش بود در خيابانها ميچرخيد. او ٣٥ سال داشت و ١٠ سال بود كه از كرمانشاه به تهران آمده بود. خواهر و برادرش همه ازدواج كرده بودند و مادرش در خانهاي نزديك به خانه مادرسپهر در منطقه شاپور زندگي ميكرد. اشكان در اعترافهايش گفته كه از بچگي خواهر و برادرش او را اذيت ميكردند و برادرش با وجود اينكه زن و بچه دارد هفت سال است كه به خانهاش نرفته است. اولين كسي كه براي اولين بار اشكان را با مواد آشنا كرد همين برادرش بود. پليس اشكان را سه بار به اتهام ضرب و شتم و دوبار هم به اتهام مواد دستگير كرده بود. او در عمر ٣٥ سالهاش دوبار خودكشي كرده كه در يكي از دفعات آن پنج روز به كما رفته بود.
اهداي دريچه قلب سپهر
رسانهها عكسهاي گريان مادر سپهر را در روزهاي بازجويي اشكان به ياد دارند. روزهايي كه ليلا از درد به خود ميپيچيد و فرياد ميزد تا اشكان جزييات روز حادثه را به ياد بياورد. ليلا ميگويد: «بعدازظهري كه اورژانس آمد و سپهر را به بيمارستان برد خيلي دير بود. دكترها گفتند براي پيوند زدن تمام اعضاي بدنش دير شده.
آنها توانستند دريچه قلب و مغز استخوانش را پيوند بزنند. » حالا قلب يك آدم ديگر با دريچه قلب سپهر در حال تپيدن است. ليلا ميخواهد برود اين آدم را پيدا كند و با او حرف بزند و جان دوباره سپهر را در او جستوجو كند.
شرح پرونده:
يكي از آخرين روزهاي شهريورماه ٩٤ ليلا پشت ميز آشپزخانه، سيبزمينيهاي پخته شده را براي ناهار بچههايش رنده ميكرد. سحر ١٥ساله در اتاقش خوابيده بود و سپهر هشت ساله روي صندلي ولو شده بود و كلش بازي ميكرد. آن روز مثل هميشه ليلا نااميدانه سپهر را براي خريد نان مامور كرد و اينبار برخلاف هميشه سپهر بيحرف و منت پول را لاي مشتش گذاشت و پريد بيرون. ١٠ دقيقه از رفتن سپهر نگذشته بود كه يكي از همسايهها زنگ خانه را زد و پشت آيفون گفت: «ليلا خانوم! بيا ببين اين پسر شماست؟»
ليلا روسري پوشيد و پلهها را يكي دوتا كرد و تا سركوچه را يكنفس دويد. ديد مردم ايستادهاند و با چشمهاي وحشتزده جسد بيجان پسري را ميان غرقابه خون تماشا ميكنند. تيزي چاقوي اشكان، گلوي پسربچه را دريده بود و آخرين قطرههاي خون روي چاك گردنش لخته شده بود. كسي جرات نزديك شدن را نداشت. ليلا بود و نبودش را گم كرد؛ با خودش گفت: «اين كيه؟ اين پسر منه؟ صورتش كه شبيه سپهره!» گيج و مبهوت صورت سپهر را تماشا كرد و چشمش كه به نانهاي لواش پخششده روي زمين افتاد زمين و زمان ميان چشمهايش گم شد.
اشكان پسر ٣٥ساله معتاد به شيشه صورت سپهر را در روياهايش ديده بود و او را با چاقو كشته و فرار كرده بود. حالا چيزي نزديك به ١٠ ماه از حادثه ميگذرد. اشكان را بعد از بازجويي به امينآباد بردند تا يك تيم پنجنفره پزشكي درباره سلامت روانش نظر بدهند. مادر و پدر سپهر قصاص اشكان را ميخواهند و اين در حالي است كه جنون اشكان در هنگام قتل تاييد شده است.
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۵ - ۰۸:۱۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 117]