تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):در روز جمعه هيچ عملى برتر از صلوات بر محمد و خاندان او (ع) نيست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831559609




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شهادت سید راه را برای دیگر رزمندگان جنوب باز کرد - پایگاه خبری تحلیلی منبری ها


واضح آرشیو وب فارسی:منبری ها: این جوان خوزستانی اگرچه سن و سالش به حضور در جبهه های جنگ تحمیلی نمی رسید، اما وقتی موسم دفاع از حرم اهل بیت فرارسید با خدا معامله ای پرسود کرد که او را از فرش به عرش رساند. برای شناخت هرچه بیشتر اولین شهید مدافع حرم استان خوزستان، به گفت وگو با سیده اسماء موسوی همسرش پرداختیم.به گزارش "منبری ها" شاید سیدمهدی خودش هم نمی دانست که روزی اولین شهید مدافع حرم استانی خواهد شد که نام دلاور مردانش با نام دفاع مقدس گره خورده است. این جوان خوزستانی اگرچه سن و سالش به حضور در جبهه های جنگ تحمیلی نمی رسید، اما وقتی موسم دفاع از حرم اهل بیت فرارسید با خدا معامله ای پرسود کرد که او را از فرش به عرش رساند. روزنامه جوان برای شناخت هرچه بیشتر اولین شهید مدافع حرم استان خوزستان، به گفت وگو با سیده اسماء موسوی همسرش پرداخته و او برای مان از سیره و منش یکی دیگر از شهدای مدافع حرم گفت. خانم موسوی فامیلی شما و شهید یکی است، با هم نسبت فامیلی داشتید؟ اتفاقاً خیلی ها همین را از من می پرسند اما ایشان نسبت فامیلی با من نداشتند. شهید سیدمهدی موسوی همشهری من بودند. من متولد ۱۳۶۲ و عرب زبان و ساکن اهواز هستم و سید مهدی هم متولد ۶۳ در همین شهر اهواز بود. چگونه با هم آشنا شدید؟ پدر من و سید هر دو بازنشسته فرهنگی هستند که در یک مدرسه غیر انتفاعی مشغول به کار بودند، مدیر مدرسه واسطه شد و پدرم که خانواده آقاسید را کاملاً می شناختند (از نظر طایفه ای) ایشان را به من معرفی کردند. البته خود سید هم چند سال قبلش در همان مدرسه مربی قرآن بود. جریان خواستگاری کمی طولانی است. در هر حال من و سیدمهدی به هم معرفی شدیم. شغل شان چه بود؟ وقتی ازدواج کردید حرفی ازشهادت به میان آمد؟ سید کارمند اداره صنعت، معدن و تجارت بود. در زمان خواستگاری، سید کلام اولش را با توسل به بی بی فاطمه زهرا (س) شروع کرد. در واقع هر دوی ما به یک چیز وصل بودیم و این اولین نقطه اشتراک من و سید و در واقع مهم ترین مسئله و پایه زندگی مان حب اهل بیت بود. سید به هیچ وجه در مورد جهاد و چیزهای پیرامونش با من صحبتی نکرد. حتی بسیجی بودنش را هم من بعد از عقدمان متوجه شدم. سید فقط در مورد زندگی صحبت می کرد، شوق خاصی داشت. دوست داشت به معنای واقعی زندگی کند و یک زندگی آرام و معنوی داشته باشد که به حمدالله همین طور هم شد. سید مرد زندگی بود. قبل از عقد در بسیج خیلی فعالیت داشت. آن هم فعالیت شبانه روزی. اصلاً در منطقه و محله و تمامی سازمان های مربوطه سرشناس بود. اما بعد از عقدمان فقط به زندگی اش می رسید، طوری شده بود که همه تعجب کرده بودند. همسرم به مدت یک سال و چند ماهی که ما عقد بودیم فقط سرکار می رفت و پیش من و خانو اده ا ش بود. بعد از ازدواج با مشورت من به عنوان جانشین فرمانده در یکی از حوزه ها کارش را شروع کرد. چه زمانی عقد کردید؟ من جواب مثبت را در ولادت امام علی (ع) به سید دادم و مراسم عقدمان هم 29 تیرماه ۸۸ بود. روز بعثت پیامبر(ص). مراسم ازدواج مان ۵ مهر ۸۹. آن هم با یک جشن مختصر مصادف با ولادت حضرت معصومه(س) صورت گرفت اما دوشنبه ها در زندگی من و سید نقش بسزایی داشتند. چطور؟ من جواب مثبت را به ایشان دوشنبه دادم، عقد هم روز دوشنبه بود. از طرفی شهادت سید روز دوشنبه 10 تیرماه 1392 بود و تشییع و خاکسپاری اش هم روز دوشنبه 17 تیرماه. شما از وابستگی و تعلق خاطر همسرتان به زندگی مشترک تان گفتید. از طرفی ایشان یک فرد نظامی نبودند که تعهد به لباس و مأموریت او را به سوریه و عراق بکشاند، پس چطور شد که رفت؟ مرتبه اول که رفت من اطلاعی نداشتم، به من گفت برای زیارت به کربلا می روم من هم چون می دانستم که سید عاشق کربلا و زیارت امام حسین(ع) است و تا به حال سعادت زیارت ارباب نصیبش نشده بود، خیلی خوشحال شدم و رضایت دادم که برود. رفتن ایشان همزمان شده بود با انتقال ضریح امام حسین(ع) به کربلا. به من گفت ممکن است که زیارت طول بکشد. مأموریتی هم در آنجا برایم پیش آمده است. در واقع او می خواست به سوریه برود و من این را بعدها فهمیدم. ابتدا موافق نبودم زیاد در عراق بماند، برای اینکه دوری ایشان برایم یک فاجعه بود. خودش هم می دانست ولی به من دلداری می داد. در نهایت پذیرفتم اما به سختی. بهمن ماه 1391 راهی شد. بعد از هشت روز که تهران بود، تماس گرفت و گفت دارم می روم جایی که ممکن است نتوانم با شما تماس بگیرم. در ضمن هیچ وقت از من نپرس کجا هستی که نمی توانم بگویم. اگر هم زنگ زدم فقط بگو حالت چطور است و دیگر چیزی نپرس. من هم طبق خواسته اش عمل کردم. البته سعی می کردم خودم را خوب جلوه بدهم. چون سید تحمل گریه های من را نداشت. من هم دلم نمی آمد ناراحتش کنم. چون تحمل حتی لحظه ای ناراحتی اش را نداشتم. ولی بعد از تقریباً یک ماه دیگر واقعاً بریده بودم، یک روز که زنگ زد بی اختیار گریه ام گرفت، دست خودم نبود. دیگر بریده بودم. سید خیلی ناراحت شد و بعد از آن دیگر کارهایش را هماهنگ کرد که زودتر برگردد. ابتدا قرار بود تا بعد از عید بماند یعنی چیزی حدود دو ماه و نیم الی سه ماه ولی بعد از یک ماه و حدود دو هفته، 25 اسفند ماه 1391 بود که برگشت. بعد از اینکه به خانه برگشت گفت که برای دفاع از حرم رفته بود؟ نه به هیچ وجه اولش چیزی نگفت. وقتی برگشت به من گفت فقط به خاطر تو برگشتم، نمی دانی چه حال و روزی شده بودم. به بچه ها گفتم که خانمم دیگر بریده و باید سریع برگردم. کلاً سید عادت نداشت در مورد کارش صحبت کند. هیچ وقت مسئله کاری و امنیتی را باز نمی کرد و کلاً در این مسائل کم حرف بود. پس از کجا متوجه شدید که به جای عراق به سوریه رفته بود؟ سید کلی سوغاتی از آنجا برایم گرفته بود. طوری که خودم تعجب کرده بودم که چه جوری اینها را گرفته و کی فرصت خرید پیدا کرده است. سید به من گفت شاید باورت نشود من اینها را موقع برگشتن، آن هم در حدود دوساعت کمتر گرفتم چون اصلاً اجازه رفتن به جایی را نداشتیم مگر با یک سری تشریفات خاص. من از سوغاتی های سید فهمیدم در واقع کجا بوده است. در اکثر سوغاتی ها آدرس سوریه و دمشق و واحدهای تجاری آنجا بود. وقتی سید فهمید که من متوجه شدم کجا بوده اولین سؤالش این بود که بگو کی بهت گفته، من هم گفتم هیچ کس، خودم فهمیدم. بعدش گفت پاسپورتم را دیدی؟ شب پاسپورتش را از من پنهان می کرد، ولی من خیلی دقت نکرده بودم. چون ذوق آمدنش را داشتم. در جواب سؤالش گفتم من از کارت ویزیت یکی از لباس های مجلسی که خریده ای فهمیدم کجا بودی. سید فقط با تعجب من را نگاه می کرد. از لو رفتنش با این سادگی تعجب کرده بود. خیلی سعی کرده بود من متوجه نشوم اما به هر حال متوجه شدم که سوریه بوده است. وقتی متوجه شدید عکس العمل تان چه بود؟ من آن موقع اصلاً حال و روزی برایم باقی نمانده بود. در واقع دچار شک شده بودم. خیلی در آغوشش گریه کردم. سید به من گفت تو را به خدا بس است، الان که می بینی پیشت هستم. من هم چون نمی خواستم ناراحت شود به زور جلوی گریه ام را گرفتم و غمم را در سینه نگه داشتم. زمانی که سید از اعزام اولش برگشت به ایشان گفتم این اولین و آخرین مأموریتی است که رفتی. خواهشاً دیگر این کار را نکن. با خنده گفت کم کم خودت راضی می شوی. من هم با عصبانیت گفتم نه دیگر کشش ندارم. مگر قرار است چند سال زندگی کنم که باید به دلتنگی بگذرد. آن موقع آرامم کرد و سعی کرد بحث را عوض کند. با این همه حساسیت تان، چطور راضی شدید برای بار دوم به دفاع از حرم برود؟ سید کم کم برایم از آن طرف و اینکه شیعه در خطر است و حرم حضرت زینب (س)مورد تعرض قرار گرفته و وظیفه ما است که باید دفاع کنیم، صحبت می کرد. من هم می گفتم ببینم مگر سوریه خودش نیرو برای دفاع ندارد که شماها باید بروید برای آنها بجنگید؟ مگر کشور خودمان به شما نیاز ندارد؟ شماها واقعاً حیف هستید، نباید کشورمان از وجود شما خالی بشود. سید در جواب می گفت ببین مگر ما مسلمان نیستیم؟ مگر ما شیعه نیستیم؟ خب اگر به یک شیعه و مسلمانی ظلمی بشود نباید برویم و دفاع کنیم؟ تازه حرم حضرت زینب(س) مورد تعرض واقع شده، آخر چطور ما بنشینیم و بی تفاوت باشیم. به من گفت تو هیچ می دانی در یک منطقه در سوریه مردمی در محاصره هستند و در حال حاضر با علف شکم های خودشان و فرزندان شان را سیر می کنند؟ پس این چه مسلمانی است که ما آن را ادعا می کنیم. مگر در دعاهایمان نمی گوییم «یا لیتنا کنا معک» حالا زمان آن رسیده که خود را نشان دهیم و وارد میدان عمل شویم. خود واقعی مان را ثابت کنیم. ما شیعه هستیم و مسلمان باید در هر جا که حق مظلومی مورد تعرض قرار می گیرد حضور داشته باشیم. به سید گفتم همه اینها درست ولی حکم جهادی که هنوز صادر نشده است که. شما باید ببینید که حکم ولایت فقیه چی هست. سید گفت مطمئناً نظر آقا درباره بحث دفاع از حرم و دفاع از اسلام مثبت است. اینجا دیگر زبانم بند آمد و نتوانستم مخالفتی کنم. از طرفی نمی خواستم در آن دنیا شرمنده بی بی بشوم. حالا دیگر بر عکس شده بود و من برای هماهنگ شدن کارهایش و اعزام مجددش بسیار دعا می کردم. از خدا می خواستم به آنچه دوست دارد برسد. بار دوم چه زمانی اعزام شد؟ سید برای اعزام دومش بسیار نگران بود. همه اش می گفت دعا کن تا کارها و هماهنگی ها انجام شود. سید را سپردم به امام رضا(ع) و حضرت زینب(س). سید را به امانت تحویل عمه سادات دادم. او از طرف محل کارش هم کمی اذیت می شد. سید بسیار ناراحت بود. اما یکی از همرزمانش می گفت سید اینها همه موانع هستند که باید به خوبی و با توکل به خدا از آنها بگذری. همه این انتظارها چهار ماه طول کشید تا اینکه برای بار دوم اعزام شد. بار دوم ۵ تیر ۹۲ اعزام شد و دهم تیرماه یعنی ۵ روز بعد به شهادت رسید. بعد از رفتنش با دلتنگی های همسنگر زندگی تان چه می کردید؟ همه اش دلتنگی بود و دلتنگی و فراق. بنده خدا طبق وعده ای که به من داده بود با من تماس می گرفت. اما تنها پنج روز بعد در منطقه حلب با اصابت گلوله قناسه به پشت گوش چپش بعد از نماز صبح روز دوشنبه 10 تیر ماه 1392 به آرزوی همیشگی اش رسید. در مدت حضورش دائم خواب های پریشان می دیدم. تا اینکه ابتدا خبر مجروحیتش و بعد خبر شهادتش را به من دادند. وقتی پیکرش را دیدم به او گفتم سید جان تبریک می گویم. برو به سلامت حلالت می کنم. می دانم در محضر عمه سادات هستی و از ایشان برایم صبر طلب کن. مردم شهیدپرور خوزستان واقعاً لطف داشتند. اصلاً فکر نمی کردم که تشییع شهید با این همه عظمت و شکوه برگزار شود. همه آمده بودند. سید دیگر متعلق به من و خانواده نبود. او به همه مردم شهر و کشورش تعلق داشت. او اولین شهید مدافع حرم خوزستان بود که بعد از شهادتش راه برای حضور بسیاری از رزمندگان خوزستانی باز شد. بسیاری بعد از شهادت سید هم قسم و هم پیمان شدند تا برای دفاع از حرم آل الله راهی شوند و به حق بر عهد خود پایبند بودند. بسیاری از چرایی حضور رزمندگان مدافع حرم به کنایه صحبت می کنند، نظر شما چیست؟ نظر من هم مانند نظر همسرم است. امروز فرصتی پیش آمده تا ما خودمان را نشان دهیم. پایبندی به عقایدمان را نشان دهیم. انی سلم لمن سالمکم ها را به اثبات برسانیم. ندای هل من ناصر ینصرنی امام زمان(عج) را باید پاسخ بدهیم و قالوا بلی گویان خود را به صفوف مجاهدین و مدافعین حرم برسانیم. من و خانواده ام امروز حاضریم برای حفظ اسلام از همه داشته های مان بگذریم و به حکم رهبری در صفوف مجاهدان قرار بگیریم. منبع: مشرق


چهارشنبه ، ۱۲خرداد۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: منبری ها]
[مشاهده در: www.menbariha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن