تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مردى را ديدند كه موهاى ژوليده و جامه‏اى چركين و سر و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816718266




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وقتی آقای داماد، وسط عروسی به دنبال مدافع حرم رفت!


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: مادر آنها، این دو پسر را خیلی دوست داشت و به آنها بسیار وابسته بود. تا آنجا که اطرافیان نام مستعار عماد و علی را یوسف و بنیامین گذاشته بودند که یعقوب نبی (ع) از دوری آنها بیمار شد. زیرا می‌دانستند مادر نیز از دوری آنها بیمار می‌شود.
مدافع حرمحرم مردانی را به خود دیده که جانانه ایستاده‌اند و نگذاشته‌اند به اسارت تکفیری‌ها برود. داستان این مردان که عاشقانه زیسته‌اند و سختی‌های بسیاری را به جان خریده‌اند بسیار شنیدنی‌ست. در ادامه بخش نهم داستانی که توسط یکی از شاهدان مجاهدت‌های مدافعان حرم نگاشته شده است را می‌خوانید که در این بخش به دوستی و وابستگی دو برادر و بازگشت علی از سوریه بخاطر عروسی برادرش پرداخته است:عماد یک سال از علی بزرگتر است و او را بسیار دوست دارد. همه از عشق و علاقه این دو به هم مطلع هستند. با اینکه عماد فقط یک سال بزرگتر است، اما همیشه مثل پدر، با او رفتار می‌کند و مراقب اوست. علی با وجود اینکه کوچکتر است، در امور مختلف زندگی به نحوی به او کمک می‌کند که یک برادر بزرگتر به برادر کوچکترش کمک می‌کند. رابطه این دو برادر، رابطه عاشقانه‌ای است.علی به عماد توصیه کرده بود که ازدواج کند. اما عماد دوست داشت که اول برای علی آستین بالا بزند. این دو همیشه در کار خیر برای یکدیگر پیش قدم می‌شدند. بالأخره عماد راضی به ازدواج شد. در مراسم خواستگاری و عقد، علی بسیار خوشحال بود و عماد دوست داشت این روز را برای برادرش ببیند و خودش همه کارهای ازدواج او را انجام دهد.علی به سوریه رفته و عماد تنها شده بود. عماد به هر دری زد که او هم به سوریه برود، نشد که نشد و قبول نکردند.عماد بنابر توصیه و سنت ترجیح می‌داد دوره عقدش طولانی نباشد. همسرش نیز هم کفو او بود و همین اعتقاد را داشت. اما عماد بدون حضور علی نمی خواست جشن بگیرد.مادر آنها، این دو پسر را خیلی دوست داشت و به آنها بسیار وابسته بود. تا آنجا که اطرافیان نام مستعار عماد و علی را یوسف و بنیامین گذاشته بودند که یعقوب نبی (ع) از دوری آنها بیمار شد. زیرا می‌دانستند مادر نیز از دوری آنها بیمار می‌شود.مادر به عماد گفت صبر کنیم علی هم بیاید، بعد جشن بگیریم. ولی برگشت علی مشخص نبود. عماد دلش نمی خواست جشن بگیرد. او می گفت وقتی برادرانم در سوریه می جنگند و شهید می‌شوند، من چطور جشن عروسی بگیرم؟ انصاف نیست. چون امنیتی را که ما داریم مدیون خون آنهاییم. دلم راضی به جشن و سرور نیست. اما می دانست که مادرش دلش می‌خواهد زودتر او را در رخت دامادی ببیند. عماد سه مرتبه تاریخ عروسی را تغییر داده بود تا اینکه علی تاریخ برگشت اعلام کرد.روز عروسی فرا رسید. صبح و ظهر گذشت ولی خبری از علی نشد. عصر شد و عماد مثل مرغ پرکنده، کلافه به این طرف و آن طرف می‌رفت. دیگر باید به سالن می‌رفتند. مهمانها آمده بودند.کم کم عماد و مریم باورشان شده بود که علی برای اینکه جشن ازدواج عماد بیش از این به تأخیر نیفتد، مصلحتی گفته بود که می‌آید.جشن عروسی ساده بود. هیچ تجملی نداشت. داماد تمام مدت چشمش به در سالن بود که علی از در بیاید.خانواده علی یک چشم به در و یک چشم به مهمانان داشتند. اما علی نیامد. مهمانان شام خوردند و یکی یکی خداحافظی کردند. مریم در تمام لحظات آرزو می‌کرد، ای کاش علی ناگهان از در بیاید تا شادی همه کامل شود. در رویاهایش تصور می‌کرد علی کوله به دوش از در وارد می‌شود و چهره پدر و مادرش و عماد چقدر دیدنی می‌شود. با خود فکر می‌کرد اگر علی از در بیاید، من بعد از پدر و مادرم او را بغل می‌کنم چون حق پدر و مادر است که اول از دلتنگی پسرشان در بیایند.عماد برخلاف دامادهای دیگر، در شب عروسی‌اش خیلی خوشحال نبود و جای خالی برادرش او را ناراحت می کرد. باید سالن را ترک می‌کردند. خانواده عروس و داماد راه افتادند که آن دو را تا خانه همراهی کنند.موبایل عماد زنگ خورد و پس از آن ماشین عروس و داماد با سرعت زیادی از بقیه دور شد.ماشین با سرعت می‌رفت. همه نگران شده بودند. عماد چه می کند؟ مریم با او تماس گرفت و پرسید چرا اینقدر تند می‌روی؟ عماد گفت: کاری پیش آمده است باید سریع خودم را به جایی برسانم. دنبالم نیایید. به خانه بروید. مریم از تعجب چشمانش گرد شده بود. چه کاری پیش آمده؟ مریم توصیه کرد، با سرعت رانندگی نکند. عماد چشم گفت و رفت.هر دو خانواده متعجب به خانه‌هایشان برگشتند و گمان کردند که عروس و داماد بین خودشان از قبل قول و قراری گذاشتند که بقیه را سورپرایز کنند اما عماد اهل چنین غافل‌گیری‌هایی نبود که در آن به دیگران بی‌احترامی شود یا باعث نگرانی آنها گردد. خانواده عماد که روز و شب پرکاری را گذرانده بودند به منزل رفتند. پدر از خستگی به خواب رفت. مادر در حال مرتب کردن وسایل بود. بقیه هم جابه جایی‌های لازم را انجام می دادند. ساعت از 12 گذشته بود. مریم یکی دو بار به عماد زنگ زد، اما پاسخگو نبود.ساعت نزدیک یک نیمه شب بود که صدای باز شدن در آمد. مادر عماد که از دلتنگی حالش خوب نبود، بیدار بود. مریم هم در اتاقش نشسته بود. هر دو با نگرانی بلند شدند که یکدفعه علی و عماد و عروس، لبخند زنان وارد شدند و صدای جیغ خوشحالی مادر و مریم، بقیه را بیدار کرد.مادر بی درنگ دوید سمت علی و به گردن او آویزان شد و گریه می‌کرد و عزیزم عزیزم می‌گفت. مریم و عماد و بقیه، همه از خوشحالی بازگشت علی و دیدن صحنه وصال علی و پدر و مادرش، گریه می‌کردند و می خندیدند.علی بعد از مادر، سراغ پدرش رفت که قادر به راه رفتن نبود و روی تخت نشسته و آغوش باز کرده بود. به ترتیب دیگران در به آغوش کشیدن علی از هم سبقت می‌گرفتند و تا صبح دور او حلقه زده و نشستند.عماد گفت: در مسیر برگشت از سالن بودیم که علی زنگ زد و گفت که رسیده است. من دیگر سر از پا نشناختم و به دنبالش رفتم. علی گفت من آرزو داشتم عماد را در لباس دامادی ببینم، و تا صبح از دلاور مردان ایرانی، افغانستانی و ... تعریف می‌کرد که بسیار شجاعانه در مقابل داعش می‌ایستند و می‌جنگند و داعش را خسته کرده‌اند.
دفاع پرسمطالب مرتبط:جای خالی شهید مدافع حرم در جلسه آزمون! +عکسخواب راحت یک مدافع حرم بعد از جنگی تمام عیار + عکسشناسنامه جوانترین شهید مدافع حرم+ عکسوداع با پیکر دو شهید مدافع حرم ارتش+ عکستصاویر تکان دهنده از شهید مدافع حرم و پنج قلوهایش !
مطالب پیشنهادی


آموزش تهیه گل شکلاتی + فیلم بسیار زیبا


دیگه وقتشه جلوی ریزش موهات رو بگیری!!!


خوش گذرانی های بهاری/با ما باشید


نمایش تصویری اعمال جراحی پلاستیک بدن





یکشنبه 2 خرداد 1395





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن