تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):كسى از شما حق ندارد از هيچ يك از يارانم چيزى به من بگويد؛ زيرا دوست دارم در حال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845282907




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات پرویز فتاح از یک عملیات ویژه زمان جنگ - پایگاه خبری تحلیلی شهیدنیوز


واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): تصور ما از عملیات ویژه شاید چندان با واقعیت مطابق نباشد. در ذهن ما عملیات ویژه با هیجان و انفجار و بازگشتی پر از خاطرات تصور می شود اما در واقعیت، رزمندگان نیروهای مخصوص با دشواری های بیشماری در عملیات ها مواجه می شوند. مهندس پرویز فتاح، رییس فعلی کمیته ی امداد و وزیرسابق نیرو در زمان جنگ جانشین لشکر شش ویژه ی شهدای سپاه بود. ماموریت اصلی این لشکر نفوذ و عملیات در شمال عراق بود. روایت ایشان از یکی از این عملیات ها را با هم می خوانیم. روایتی که برای نخستین بار است که منتشر می شود و سایت فرتصور ما از عملیات ویژه شاید چندان با واقعیت مطابق نباشد. در ذهن ما عملیات ویژه با هیجان و انفجار و بازگشتی پر از خاطرات تصور می شود اما در واقعیت، رزمندگان نیروهای مخصوص با دشواری های بیشماری در عملیات ها مواجه می شوند. مهندس پرویز فتاح، رییس فعلی کمیته ی امداد و وزیرسابق نیرو در زمان جنگ جانشین لشکر شش ویژه ی شهدای سپاه بود. ماموریت اصلی این لشکر نفوذ و عملیات در شمال عراق بود. روایت ایشان از یکی از این عملیات ها را با هم می خوانیم. روایتی که برای نخستین بار است که منتشر می شود و سایت فرمانده افتخار انتشار آن را دارد. «خاطرم هست که در یکی از عملیات ها، ماموریت ویژه ای طراحی شد که گروه خاصی به داخل خاک عراق بروند و از پشت سر، به دشمن بعثی حمله کنند. این امر در جنگ، سابقه نداشت؛ چراکه تمامی عملیات ها رو در رو بود. اگرچه نیروها در منطقه سردشت، روستای بیتوش و منطقه عملیاتی ماووت خیمه زده بودند، اما منطقه کوهستانی بود و تیم هایی باید از پشت به عراقی ها حمله می کردند. بخشی از این ماموریت را به لشگر ما واگذار کردند. بنده یک گردان و سردار «نقدی»، (رییس سازمان بسیج کشور و معاون سابق پشتیبانی ستاد کل نیروهای مسلح)، گردان دیگری را هدایت می کردیم. وی یک گردان از لشکر بدر آورده بود که تمامی اعضای آن، عراقی بودند. ۳۰۰ نفر هم در گردانی که من هدایت آن را به عهده داشتم، حضور داشتند که از بچه مذهبی ها و دانشجویان بسیجی بودند. عملیات باید به این شیوه اجرا می شد که نیروهای ایرانی از روستای بیتوش در نزدیکی مرز عبور کرده و پس از گذر از رودخانه زاب، به عمق ۷۰ کیلومتری عراق برسند. سپس از دریاچه سد دوکان عبور کرده و به مقر «طالبانی» که در یاغ سمر استان سلیمانیه عراق قرار داشت، وارد شده و از پشت سر، به ارتفاعات شیخ محمد حمله کنند. این منطقه تقریبا در ۱۷۰ کیلومتری عمق عراق قرار داشت، ولی نیروهای ایرانی باید دور می زدند و برمی گشتند. این دو گردان در مجموع باید ۶۰۰ نفر را برای رسیدن به آن نقطه هدایت می کردند. بر این اساس، حداقل ۳ شبانه روز راهپیمایی ممتد در کوهستان و نه در جاده باید صورت می گرفت. نیروها باید قله ها را بالا رفته و سپس پایین می آمدند. البته تمام راهپیمایی ها باید در شب صورت می گرفت؛ چراکه آن منطقه در روز توسط نیروهای عراقی تحت کنترل قرار داشت و ممکن بود آنها ما را شناسایی کنند. بالاخره شناسایی ها به اتمام رسیده و شب عملیات فرا رسید. آماده کردن گردانها کار سختی بود، چراکه باید برای تدارکات، خوراک و جای خواب آنها به دقت برنامه ریزی هایی صورت می گرفت. راهپیمایی بسیار سختی بود. به خصوص اینکه رزمنده ها باید با خود، تجهیزاتی نظیر اسلحه، مهمات، غذا، آب و بی سیم نیز حمل می کردند. برای حمل بارهای خود از قاطر استفاده کردیم. اما چند حیوان را در مسیر از دست دادیم و آنها به پایین دره ها سقوط کردند. در این میان، چند نفر از اعضای گردان نیز به دره ها سقوط کرده و به شهادت رسیدند. روز سوم عملیات، ما در ارتفاعات دوکانیان بوده و آنقدر راه رفته بودیم که نفس به سختی بالا می آمد. کردهای پیشمرگ «طالبانی» از داخل عراق آمده و برای ما آذوقه آورده بودند. قرار بر این بود که کردها از آن نقطه به ارتفاعات شیخ محمد حمله کنند. البته باید بیست کیلومتر دیگر به سمت خاک ایران پیش می رفتیم. خبر رسید که «طالبانی» در مقرش مستقر است و ما باید برای دیدن وی برویم. «طالبانی» آن زمان رییس حزب «یک کتی ها»ی عراق بود که با صدام در جنگ بودند و می دانیم ایشان بعد سقوط صدام رییس جمهور عراق شدند. از مکان استقرار ما تا مقر طالبانی، به دلیل نبود وسیله نقلیه، حداقل باید یک روز دیگر پیاده روی می کردیم. من، سردار «نقدی» و ۴ نفر دیگر، از اکیپ جدا شده و برای هماهنگی به سمت سلیمانیه به راه افتادیم. سلیمانیه سه روستا به نام های «یاغ سمر»، «سرگلو» و «برگلو» دارد که پیش مرگهای طالبانی، آنجا مستقر بودند. من در گذشته هم آقای «طالبانی» را در ایران ملاقات کرده بودم. به هرحال باید برای هماهنگی در خصوص عملیات، برنامه ریزی هایی صورت می گرفت. در واقع، این یک عملیات مشترک بود. خاطرات بسیاری از دیدار با «طالبانی» در خاطرم هست. یکی از این خاطره ها، صرف غذا با «طالبانی» است. ما چند روز غذا نخورده و وضع جسمانی مناسبی نداشتیم. وقتی به مقر رسیدیم، اعلام شد که «طالبانی» برای ما ضیافت شامی تدارک دیده است. رزمنده ها اغلب عادت به خوردن غذای سنگین نداشتند. من نیز بسیار کم خوراک هستم، اما «طالبانی» رو به ما کرد و گفت اینجا مقر من است و باید تا می توانید غذا بخورید. البته آنها هم چریک بوده و امکانات کمی داشتند. به هرحال شامی تدارک دیده شده بود و تعدادی از دوستان نیز حضور داشتند. در مقر، من روبروی «طالبانی» نشسته بودم. او دستور داده بود تا چند بوقلمون درسته را آماده کرده و در سفره قرار دهند. من فرد کم غذایی هستم و وی متوجه این موضوع شد. سپس رو به من گفت:« کاکا، چه گوارا می گوید که چریک وقتی به جایی رسید که غذا پیدا می شود، باید تا می تواند بخورد، شاید تا چندین روز غذایی برای خوردن به دست نیاورد». «طالبانی» این جمله را گفت و با دست، قسمتی از بوقلمون را جدا و به سمت من پرتاب کرد و گفت: «بخور، ممکن است دیگر به آن دست پیدا نکنی.» البته وی راست می گفت. معلوم نبود که در روزهای آینده غذایی بدست آوریم. بالاخره ما آن شب، با «طالبانی» و همکارانشان، طرح ریزی عملیات را صورت دادیم. آبان سال ۶۵ بود و به هرحال بعد از سپری کردن چندین شبانه روز در مقر طالبانی، شب عملیات فرارسید. عملیات به گونه ای طرح ریزی شده بود که یک لشگر دیگر از سمت ایران حمله کند. ما دو گردان نیز باید به ارتفاعات شیخ محمد، حمله می کردیم. چند روز بود که برای آن شب، آماده شده و کار شناسایی را انجام داده بودیم. بقیه رزمنده ها هم در کوهستان مانده بودند و از فرط خستگی، گرسنگی و سرما فشار زیادی را تحمل می کردند. از سوی ایران، زمان سین عملیات اعلام شد. من با بی سیم با طرف ایرانی، ارتباط داشتم. گاهی اوقات به دلیل قرار گرفتن ما در ارتفاعات ممکن بود بی سیم به راحتی ارتباط برقرار نکند، اگرچه فاصله ما با ایرانی ها، تنها ۵۰ کیلومتر بود. از قضای روزگار، ۲۴ ساعت قبل از موعد حمله، باران و برف شروع شد. سرما، باران و تگرگ ما را فرا گرفت و تمام راههای مواصلاتی و کل منطقه دچار آب گرفتگی شد. زمان سین عملیات فرا رسید و شروع عملیات، اعلام شد. حمله از جبهه های مختلف در داخل خاک عراق آغاز شد؛ اما باران اجازه انجام هیچ کاری را نمی داد. سرما آنقدر فراگیر بود که حتی ادای نماز را نیز مشکل کرده بود و از فرط سرما، دندان هایم به شدت به هم می خورد. حمد و سوره را خواندم و در دل با خدا راز و نیاز کردم که نماز ادا شده در این شرایط را از من بپذیرد. به هرحال، فرمان حمله در تاریکی مطلق داده شد و ما حق روشن کردن چراغ قوه را نداشتیم. ابرها در آن منطقه به حدی پایین آمده بودند که گویی به کوه چسبیده اند. فرمان عملیات داده شده بود؛ ولی از طرف ایران به ما اعلام می شد که آب رودخانه زاب بالا آمده و پل های مواصلاتی را از بین برده است. در طرف ایران، آقای «محصولی» که از فرماندهان سپاه بود، کنار آقای «شمخانی»، فرماندهی عملیات را به عهده داشت. در نهایت از سمت ایران فرمان آمد که عملیات را متوقف کنید؛ اما ما نمی توانستیم، دستور عقب نشینی دهیم. بالاخره آقای «محصولی» پشت بی سیم آمد و به زبان ترکی اعلام کرد که باید عقب نشینی کنیم. در آن زمان نمی توانستیم با رمز، حرفهای خود را رد و بدل کنیم، چراکه به دلیل تاریکی هوا، خواندن دفترچه رمز عملیات مقدور نبود. به هرحال، فرمان عقب نشینی صادر شده بود و ما باید جمعیت رزمنده ها را به مقر، برمی گرداندیم. این کار به سختی امکان پذیر بود و ما آن شب تا صبح راهپیمایی کرده تا توانستیم جمعیت را به مقر هدایت کنیم. به دلیل تاریکی مطلق، آن قدر زمین خورده بودیم که تمامی پاهایمان غرق در خون بود. با نزدیک ترین توقفگاه، ساعت ها فاصله داشتیم. زمین یخ زده، آب رودخانه زاب بالا آمده و عملیات به هم خورده بود و ما دوباره، باید به داخل عراق برمی گشتیم. به علت یک ماه خستگی و غذا نخوردن، برخی از اعضای گردان بیمار شده بودند. بهیار حاذق نیز همراه تیم نبود تا رزمنده ها را مداوا کند. دستور رسید که افراد بیمار را به ایران برگردانیم. فهرستی تهیه و ۱۵ نفری انتخاب شدند که حقیقتا نمی توانستند ادامه راه را همراه ما باشند. یک فرد سالم به همراه راهنمای کردزبان نیز با آنها همراه شد. این افراد، از بهترین فرزندان این آب و خاک و اکثرا دانشجو بودند، اما با وجود اشتیاق برای ماندن باید برمی گشتند تا زنده بمانند. آنها نیز باید سه روز راهپیمایی می کردند تا به ایران برسند. اما متاسفانه در میانه راه و به دلیل بالا آمدن آب زاب، تمامی آنها به شهادت رسیدند و تنها اجساد یک نفر از آنها به دلیل همسویی با جریان آب، به سمت ایران آمده و توسط رزمنده ها دریافت شد. بعد از آن عملیات که به دلایل مذکور، انجام نشد ما همچنان در سلیمانیه ماندیم. البته نوع انجام عملیات تغییر یافت و نیروهای ایران به صورت پراکنده، چند عملیات را در آن منطقه انجام دادند. به هرحال دستور رسید که من به همراه چند تن دیگر، به ایران بازگردیم. برای این کار لازم بود تا چند روز راهپیمایی کرده تا به مرز ایران برسیم. روز سوم به حد غیرقابل باوری خسته شده بودیم، تا آنجا که بخشی از راه را سینه خیز طی کردیم. پاهایمان آسیب دیده بود. به هر ترتیب خود را به زاب زدیم تا بتوانیم به ایران برسیم. خوشبختانه دوستان از ایران به مرز آمده بودند تا ما را از زاب عبور دهند. آب زاب هم بر اثر بارندگی ها بالا آمده بود. سیم بکسلی را به طریقه دستی برای عبور ما از روی رودخانه زاب، آماده کرده بودند. این کار باید در شب صورت می گرفت چراکه در روز، عراقی ها بالای سر محل عبور ما قرار داشتند و ممکن بود ما را ببینند. کار باید به صورت دستی و با کمترین سروصدا انجام می شد؛ چون با شنیدن کوچکترین صدایی، عراقی ها همه ما را گلوله باران می کردند. مقدمات کار فراهم شد و من به عنوان اولین نفر، تا نیمه های زاب، از رودخانه عبور کردم. وسط رودخانه، سیستم ناگهان از کار افتاد. حدود سی دقیقه ای بین زمین و آسمان معلق بوده و تنها با خدا راز و نیاز می کردم. البته دلم مطمئن بود و اضطراب نداشتم و در آن لحظات، خداوند آرامش عجیبی به من هدیه داده بود. آرامشی که در مواقع عادی و در آن شرایط، هیچ گاه دست یافتنی نیست. به هر طریقی، تمامی بچه ها از زاب عبور داده شدند. برای رسیدن به اولین مقر، نصف روز دیگر باید راهپیمایی می کردیم. بالاخره به ایران رسیدیم.


شنبه ، ۱خرداد۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[مشاهده در: www.shahidnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن