واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۶
او 23 سال دارد اما جثه لاغرش باعث شده بیشتر شبیه یک نوجوان به نظر برسد. چشمان درخشان و لبخند آرامش بخش او به سادگی هرچه تمامتر، ترس و وحشت درونیاش را پنهان میکنند؛ تمام کابوسهای جسمی و روحی که هرکدام شکنجهای دردناک بودند. ماجرای این زن مکزیکی را در ادامه بخوانید. به گزارش ایسنا، «فرادید» به نقل از سی.ان.ان نوشته است: او اسم خودش را «زوندوری» گذاشته اما ما میدانیم که اسم واقعیاش این نیست. او پس از اینکه دوباره طعم آزادی را چشید، نامش را به زوندوی تغییر داد؛ نامی که به زبان ژاپنی به معنای «دختر زیبا» است. زوندوری میگوید ماجرا به وقتی برمیگردد که او تنها 17 سال داشت و همراه با پسر مورد علاقهاش فرار کرد. وقتی زوندوری به خودش آمد دید که در شهر بزرگ مکزیکوسیتی هیچ جایی برای ماندن ندارد. او به جای اینکه به خانه پدریاش برگردد، به سراغ زنی در جنوب پایتخت مکزیک رفت که صاحب یک خشکشویی بود.
آن خشکشویی یک شغل خانوادگی برای آنها بود. مادر خانواده صاحب مغازه بود و پدر خانواده نیز به او کمک میکرد. هر دو دختر خانواده هم گاهی اوقات به آنها در اداره مغازه کمک میکردند. خاله بچهها همراه با دو دخترش نیز در این کسب و کار دستی داشتند. زوندوری میگوید که آن زن اوایل آنقدر مهربان بود که او را «مادر» صدا میزد، اما به تدریج بر حجم کارهایی که زوندوری انجام میداد اضافه شد. او علاوه بر کارهای خانه، دیگر باید به خشکشویی هم میرفت. بعد از مدتی مجبور شد روزی چند مرتبه لباسها را اتو بزند تا اینکه روزی 16 ساعت به کار گرفته میشد. او میگوید که گاهی اوقات تا 20 ساعت هم کار میکرد. با افزایش زمان کار، از میزان غذایی که به او داده میشد، کاسته شد. او میگوید که یکبار برای 5 روز از غذا خبری نبود و او حاضر بود کیسههای پلاستیکی را گاز بزند. او از آب کثیفی که در مخزن اتو بود، مینوشید. از جای خواب هم دیگر خبری نبود. تنبیه بدنی او علاوه بر تمام مشکلاتش باید تنبیه بدنی را هم تحمل میکرد. زوندوری میگوید: «اولین باری که او مرا کتک زد به من گفت که حق ندارم جوابش را بدهم، زیرا او مثل مادر من است.» زوندوری میگوید که علاوه بر سوءاستفادههای جسمانی، او شستشوی مغزی نیز شده، چراکه مدام به او میگفتند که بیارزش است. زوندوری میگوید: «او همیشه تلاش میکرد چیزهایی را به من دیکته کند؛ چیزهایی مثل اینکه مادرت اصلاً تو را دوست ندارد، اگر تو را دوست داشت، الان اینجا در کنارت بود. حتی آن پسری که با او فرار کردی هم تو را دوست ندارد. او میتوانست پای تو بایستد.» با وخیمتر شدن شرایط، آن زن تلاش کرد تا با غل و زنجیر زوندوری را ببندد. زوندوری شش ماه تمام با زنجیری که به دور کمرش بسته شده بود، فقط مانند یک برده در حال اتو زدن لباسها بود.
اولین سالگرد فرار زوندوری حالا اولین سال فرارش را جشن گرفته است. او توانست در اوت 2015 وقتی که زنجیرهای کمی شل بودند، فرار کند. زوندوری پس از فرار با خانم ماریا ترسا پاردس، فعال حقوق بشر، ملاقات کرد. خانم پاردس در همان اولین برخورد متوجه شدت آسیبهای وارده به زوندوری شد. پاردس میگوید: «جایی از بدنش نبود که آثار کبودی و زخم بر روی آن مشخص نباشد. او حتی بخشی از موهایش را نیز از دست داده بود.» کارلا دِلا کوئستا، بازیگر و فعال حقوق بشر، که حالا دیگر از دوستان نزدیک زوندوری است میگوید: «او به شدت شکنجه شده است. آن خانواده مرتب بدن زوندوری را با اتو سوزاندهاند... او به من میگوید که آنها دلمههای خون روی پوستش را میکندند تا دوباره خونریزی شروع شود. آنها با ناخنهایشان مدام روی گردن زوندوری را خراش میدادند. سر او به شکل بسیاری بدی صدمه دیده و جای اتو روی آن وجود دارد.» ورود پلیس وقتی ماجرای زوندوری رسانهای شد و به گوش مقامات رسید، پلیس به محل وقوع جرم یورش برد. در آن ماجرا هفت نفر شامل دو کودک دستگیر شدند که آن دو نفر در نهایت آزاد شدند. پنج بزرگسال دیگر اما حالا پشت میلههای زندان بوده و منتظر حکمشان هستند. جرم آنها قاچاق و استثمار انسان است که دستکم 40 سال حبس دارد. خوآنا کامیلا بائوتیستا، بازجوی ویژه پرونده، میگوید که تمام اعضای آن خانواده حتی آن دو فرد خردسال نیز به نوعی در شکنجه زوندوری دست داشتند. نمونههای خونی موجود در آن خانه نیز با خون زوندوری مطابقت داده شده و صحت آن تأیید شده است. گرسنگی تا سر حد مرگ بائوتیستا میگوید: «زوندوری به شدت متحمل گرسنگی شده است. سطح کمخونی او به حدی پایین رسیده بود که پزشکان میگویند بدن و اندامهای داخلی او شبیه یک زن 80 ساله شده بود.» او برای بهبود یافتن از این جنایت هولناک دیداری با پاپ فرانسیس داشت و در چندینجا نیز سخنرانی کرد. زوندوری میگوید که دوست دارد به کلاس آشپزی برود تا روزی بتواند مغازه شیرینیپزی خودش را راه بیندازد.
زوندوری یک قربانی یا شاید هم یک بازمانده باشد؛ اما هرگاه به لبخند دوستداشتنی و چشمان معصوم او نگاه میکنید، متوجه میشوید که چه روح بزرگی دارد. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 118]