واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:
گیل نگاه/ پویا بازارگرد *ابتدا بگذارید کمی به عقب برگردیم؛ مدتی پیش به یکی از دوستانم که مشغول قدم زدن در خیابان مطهری بودیم، گفتم: فلانی را دیدی؟ گفتم نه! کسی که با گلش سبب برد سپید رود در یکی از بازیهای خانگی شده بود و بعد از بازی، پیاده و با لباس ورزشی به سمت خانه میرفت.چیزی که باعث تعجب میشود این است که تصور ما از بازیکنان فوتبال، برگشتن از تمرین با یک ماشین لوکس به خانه است. اما چیزی که همیشه طی این همه سال سپیدرود رود را جدا میکرد این بود که تیم از دل همین جوانان رشتی تشکیل شده بود. آنهایی که دغدغه اولشان بازی با دل و جان برای تیم شهرشان بود نه پول. آنهایی که بیهیچ ادعایی برای تیم شهر خود بازی میکردند و از جان خود مایه میگذاشتند.به زمان حال بیاییم؛ همه جا صحبت سپیدرود بود، در قهوه خانههای قدیمی از آن پیرمردیی که اگر مینشستی پای حرفش تو را با خود به ۳۰-۴۰ سال قبل میبرد و حال و هوای سپید رود در آن زمان، در پارک که قدم میزدی صدای جوانان را میشنیدی که سپیدرود موضوع بحث آنها بود، با دوستانت که بیرون میرفتی یکی از موضوعات حرف زدنتان سپیدرود بود، همه در حال برنامه ریزی برای رفتن به ورزشگاه بودند. متنهایی که میگفت: ساعت چند؟ کجا همدیگر را ببینیم؟ زودتر ورزشگاه بریم ورزشگاه پر میشه!گویا همه میدانستند که اتفاقی بزرگ در آستانه رخ دادن است.ساعاتی قبل شروع بازی در ورزشگاه بودم. نیمی از آن پر شده بود. بیرون پُر بود از کسانی که عطش ورود به داخل ورزشگاه در چشمانشان موج میزد. هزاران نفر پشت درها بودند.تشویقها از همان زمان شروع شده بود و لحظه به لحظه شلوغتر میشد. هنوز از شروع بازی ساعاتی مانده بود اما ورزشگاه پر بود و به قول معروف جای سوزن انداختن نبود. پشت و روی فنسها، روی زمین، از پنجرههای همسایه ورزشگاه، هر جا که چشمانتان کار میکرد همه فقط منتظر شروع بازی بودند.بازی شروع شد؛ اتفاقات زیاد بود اما برویم به آن دقیقهای همه انتظارش را میکشیدیم، «دقیقه ۷۸» زمان انفجار استادیوم پیر رشت بود. زمانی که همه با هم روی هوا پریدند و انگار در یک لحظه به اندازه ۲۰۰۰۰ هزار نفر از وزنی که زمین تحمل میکند کم شد. همه فقط در حال بالا پریدن بودند. همه یکدیگر را در آغوش میگرفتند و چشمهایی که از خوشحالی غرق در اشک شده بود.فقط ۱۲ دقیقه به جشن صعود مانده بود. فقط ۱۲ دقیقه تا روزی که شاید سالها مردم از آن صحبت کنند مانده بود. ۲۰۰۰۰ هزار نفر با چشمان منتظر و کسانی که پای تلویزیون های خود در خانه بازی را تماشا میکردند و یا حتی رانندههایی که با صدای رادیو صحنههای ورزشگاه را تصویرسازی میکردند. دل در دل هیچکدامشان نبود. همه آرزو و چشمها و گوش ها به یک چیز بود «سوت داور»و سوت پایان بازی زده شده دیگر هیچ کس سر جای خود نبود؛ همه در حال دویدن، عدهای اشک شوق میریختند، همه در حال تشویق، همه در حال بغل کردن هم و تبریک گفتن به یکدیگر. حال و هوای عجیبی بود. غیر قابل توصیف، از آنهایی که فقط باید خودت میبودی و میدیدی. انگار یک بغض چند ساله ترکید!یک شنبه ۲۶ اردیبهشت، ورزشگاه عضدی رشت. صحنه ای که شاید سالها از آن صحبت شود. روزی که رشت برایش اشک شوق ریخت. روزی که همه یک صدا نه تنها یک «تیم فوتبال» که یک «هویت» را تشویق کردند. روزی که در آن بازیکنان و کادر فنی تیم و تماشاگران رشت پیروز شدند. روزی که رشت خوشحالترین شهر ایران بود.*خبرنگار و عکاس خبری
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: گیل نگاه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]