واضح آرشیو وب فارسی:شفا آنلاین: شفا آنلاین>سلامت>اگر بخواهیم محل و زمان دقیق تولد این علم را بیابیم به هندوها و بودایی های هزاران سال پیش می رسیم.به گزارش شفا آنلاین ،به نقل از سپید شواهد نشان می دهند آنها بر این باور بودند که چیزی در ذهن ما هست که با آن می توانیم جهان را با قوای شناختی و حسی مان تجربه و تفسیر کنیم. اهمیتی که سنت شرقی از دیرباز برای رابطه انسان با معنویت و عالم هستی قائل بوده است، قابل توجه است. مفاهیم موجود درمتون هندوها و بوداییان (برای مثال اوپانیشاد) علاقه آنها را نه تنها در رابطه با عملکرد ذهن بلکه در رابطه با هم بستگی بیولوژیکی -روانی و فعالیت های ذهنی نشان می دهد. یکی از مباحثی که در ادبیات قدیم بدان پرداخته شده است، مسئله خودآگاهی است. خودآگاهی در این متون به معنای احساسی است که بشر نسبت به خود دارد و این احساس تاثیراتی بر مراقبه خواهد داشت. مذهب بودایی خودآگاهی را وسیله ای برای تعامل میان مغز با جهان خارج می داند. با توجه به شواهد در دسترس علی رغم سنت شرقی، سنت غرب در آن زمان هیچ توجهی به رابطه میان ذهن و پدیده های دینی نداشته است. پس از ریشه دواندن مکتب پروتستان، در غرب «مارتین لوتر» اولین گام را در این حوزه برداشت. اساس کار لوتر وابسته کردن دین به خود شخص به جای وابسته کردن آن به قوانین کلیسا بود. پس از لوتر، «دسیدریوس اراسموس» مناظراتی را که با لوتر در رابطه با اراده آزاد و مرکزیت انسان در آفرینش خداوند داشت، به تحریر درآورد که انتشار این مناظرات، نظریه های فلسفی بسیاری را در مورد رابطه میان تجربه دینی و ذهن در پانصد سال اخیر بنیان نهاد که مهم ترین و تاثیر گذارترین این نظریه ها، نظریه دوگانه انگاری «رنه دکارت» بود که شاید بشود گفت علوم اعصاب شناختی امروز مدیون این نظریه است. بنا بر نظر دکارت؛ ذهن و بدن از دو جوهر متفاوت ساخته شده اند اما به گونه ای با هم تعامل دارند که تغییری در ذهن منجر به تغییر خاصی در بدن و بالعکس می شود. نظریه دوگانه انگاری ذهن و بدن به مدت چهارصد سال مورد قبول فلاسفه غرب بود. فیلسوف دیگری که نظریاتش می تواند مورد توجه نوروتئولوژی قرار بگیرد، «باروخ اسپینوزا» است. اسپینوزا فیلسوفی عقل گرا بود و معتقد بود مفهوم خدا مفهومی ریاضیاتی است. او خداوند را خالقی می دانست که جهان را بر پایه نظم آفریده و قوانین طبیعت را در تمام اجزای جهان حاکم می داند. بنا برعقیده او ذهن بشر با دقت در طبیعت می تواند خداوند را بشناسد. پس از او فیلسوفان عقل گرای دیگری چون «امانوئل کانت» به ارائه نظریاتی در این حوزه مبادرت ورزیدند. اما تا اواخر قرن هجده هیچ تلاشی برای توجه به دین از منظر علوم تجربی مشاهده نشد تا این که «ویکتور مایر» مصمم شد تا مفهوم دین را از نظریه پردازی صرف خارج کرده و جنبه شناختی و شهودی آن را افزایش دهد. پس از وی نیز «ویلیام جیمز» بود که بر جنبه تجربیات شخصی دین تاکید کرد. جیمز پردازش های ذهنی را به سلامتی ذهنی و تجربیات امور معنوی مربوط می دانست. اگرچه پس از ویلیام جیمز مطالعه علمی امروزی عصب شناسی تجربه دینی تا سال 1970 به تاخیر افتاد، اما در قرن بیستم به دلیل ایجاد امکان تصویربرداری از مغز به طور رسمی نوروتئولوژی متولد شد. پیشگامان نوروتئولوژی «یووجین دی آکیلی» و «جمیز آشبروک» بودند که علوم اعصاب را با رویکرد معنوی ادغام کردند. تحقیقات «یووجین دی آکیلی» و همکارانش «چارلز لاگلین» و «جیمز مکمنوس» به بررسی تاثیر اعمال دینی بر ذهن و بدن (چون نماز و مراقبه) اختصاص داشت. گام بعدی توسط «آشبروک» برداشته شد، او اولین کسی بود که واژه «نوروتئولوژی» را در مقاله ای تحت عنوان «نوروتئولوژی: کارکرد مغز و دین» استفاده کرد. محققان دیگری چون «ارنست گلهورن» و «دبلیو افکییلی» تاثیرات مراقبه بر سیستم عصبی بدن را بررسی کردند و پس از آنها «هربرت زیمرمان» و «بی الن والاس» تلاش برای فهم رابطه میان مغز، مذهب و اعمال معنوی را آغاز کردند. پس از آنها «اندرو نیوبرگ»و «کرتهند» در سال 2003 و پس از آنها «وینگارت» و «وینسنت» در سال 2006 با استفاده از روش های معمول در عصب شناسی امروزی عملکرد مغز را حین بروز تجربه دینی بررسی کردند.
یکشنبه ، ۲۶اردیبهشت۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شفا آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]