واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
جوان شیشه ای که همسایهاش را آتش زد
پسری جوان که همسایهاش را در پی یک شوخی با بنزین به آتش کشیده و کشته است، همچنان در بازداشت بهسر میبرد.
روزنامه شرق: پسری جوان که همسایهاش را در پی یک شوخی با بنزین به آتش کشیده و کشته است، همچنان در بازداشت بهسر میبرد.
این متهم جزئیاتی از زندگی و جرمش را توضیح داده است.
چندسالت است، شغلت چیست؟
متولد ٦٩ هستم، قبلا پیتزاپز بودم، اما الان پایپ میفروشم.
چرا تنها زندگی میکردی؟
به خاطر اعتیاد به شیشه و درستکردن پایپ.
کجا زندگی میکردی؟
یک خانهای بود که دورتادور آن ١٠ اتاق کوچک بود که من در یکی از آن اتاقها زندگی میکردم و مقتول هم در یک اتاق دیگر.
مقتول را از کجا میشناختی؟
او را نمیشناختم فقط در یک حیاط زندگی میکردیم. او مردی ٤٧ساله بود که خانوادهاش در شهرستان زندگی میکردند. او در تهران تنها زندگی میکرد و کاری هم نداشت. میگفتند خانوادهاش کرایهخانه و خرجیاش را میدهند.
چرا تصمیم به قتل گرفتی؟
من نمیخواستم او را بکشم. اذیتم میکرد و زورم به او نمیرسید. همه همسایهها را اذیت میکرد. آنها با موضوع کنار آمده بودند اما من نمیتوانستم تحمل کنم.
یعنی چی اذیت میکرد؟
روی مخم میرفت. برایم سوت میزد و شوخیهایی با من میکرد که اصلا دوست نداشتم. مثلا یکبار که رفتم خانه دیدم از دم اتاق مقتول تا دم در و داخل اتاق من پر از آب است. او همه همسایهها را اذیت میکرد. دیوانه بود اما آنها با موضوع کنار آمده بودند و به من هم میگفتند ولش کن. من از همه کوچکتر بودم و جثه کوچکتری هم داشتم برای همین بیشتر روی مخ من میرفت.
چرا تصمیم به قتل گرفتی؟
من نمیخواستم او را بکشم.
چه شد که کار به اینجا کشید؟
روزی که این اتفاق افتاد در حیاط نشسته بود، از پشت رفتم زدم روی شانهاش گفتم آقا بیا بیخیال ما شو کاری به من نداشته باش. یکدفعه با من دستبهیقه شد و گفت انگار تنت میخارد و دلت کتک میخواهد. من هم میخواستم با دسته تی که به درخت تکیه داده شده بود، او را بزنم اما او هیکلش خیلی از من بزرگتر بود و دسته تی را از من گرفت.
بعد هم هولم داد و زمین خوردم. من هم که از رفتارهای او کلافه شده بودم قاتی کردم و گفتم ناموس ندارم اگر آتشت نزنم. بعد رفتم به اندازه یک بطری نوشابهخانواده بنزین گرفتم. رفتم اتاقم و شیشه مصرف کردم بعد هم سر بطری را بریدم تا راحتتر بتوانم بنزین را بپاشم. رفتم درِ اتاقش را زدم و بنزین را ریختم روی او و فندک را زدم که ناگهان آتش گرفت. من فقط میخواستم او را بترسانم که دیگر با من کاری نداشته باشد. نمیخواستم او را بکشم.
چرا معتاد شدی؟
چند سال پیش با زن مطلقهای ارتباط داشتم که او شیشه مصرف میکرد و به من هم گفت برای اینکه رابطه جنسی بهتری داشته باشیم، من هم شیشه مصرف کنم. بعد از آن کمکم معتاد شدم و شغلم را هم به همین دلیل از دست دادم. دائم یا برای تهیه مواد به دروازهغار میرفتم یا دنبال مصرف بودم. سر همین صاحب پیتزافروشی من را بیرون کرد و بعد از آن تنها درآمدم ساخت و فروش پایپ بود.
هر پایپ را چند میفروختی؟
دانهای هزار تومان اما دانهای نمیفروختم روزی ٧٠ تا ٨٠ پایپ میفروختم.
آیا سابقهداری و اهل دعوا هستی؟
نه سابقه دارم نه اهل دعوا هستم. فقط دو سابقه مواد دارم.
چرا مقتول را آتش زدی. میتوانستی به شکل دیگری او را بترسانی؟
فقط میخواستم از من بترسد و بعد از این به من کاری نداشته باشد، الان هم پشیمانم. فکر نمیکردم اینجور شود.
وقتی او را آتش زدی، چه شد که جان باخت؟
وقتی آتش گرفت من را هول داد و دوید. من ترسیده بودم و رفتم پتو آوردم که او را خاموش کنم، اما او به کوچه رفته بود، من هم دنبالش رفتم دیدم آدمها دورش جمع شدهاند و خودش را خاموش کرده است من هم که ترسیده بودم پتو را انداختم و راهم را کشیدم و رفتم. حتی دیدم او خودش با پای خودش به بیمارستان رفت. نمیدانم چه شد که مرد. کلا ١٠ تا ١٥ ثانیه تنش آتش گرفته بود.
آیا موضوع اختلافتان را به صاحبخانه گفته بودی؟
بله، گفته بودم، اما چون صاحبخانه یک پیر زن تنها بود و کارهای خرید و خردهکارهای خانهاش را مقتول انجام میداد، به حرفهایم توجه نکرد.
چرا شکایت نکردی؟
نمیدانستم اگر شکایت کنم، به آن رسیدگی میکنند یا نه.
چرا به دوستانت نگفتی که بیایند کمکت؟
من دوستی ندارم و به خاطر اعتیادم بیشتر با یکسری معتاد رفتوآمد داشتم که آنها هم اگر از موضوع مطلع میشدند، خودشان موضوع را دست میگرفتند و دستم میانداختند.
خب، حالا میخواهی چهکار کنی؟
امیدوارم خانواده مقتول من را ببخشند. چون تقصیر پسر خودشان هم بود. اگر او مرا اذیت نمیکرد، کار به اینجا نمیکشید. یک زمین ١٢٠متری هم دارم که آن را میفروشم و همهاش را به آنها میدهم، اما بیشتر از این برای دیه ندارم که به آنها بدهم.
زمین را از کجا آوردی؟
زمانی که در بهزیستی بودم آقای خیری آمد و یک زمین بزرگ را بین بچههای بهزیستی تقسیم کرد و به من ١٢٠ متر رسید.
چرا بهزیستی بودی؟
١٠ سالم بود که بابام ورشکست شد و خودش را در بهارستان آتش زد و مرد. بعد از آن وضع ما خراب شد و من از ١٣سالگی تا دو، سه سال بعد در بهزیستی بودم. اما چون من قبل از آن در بهزیستی نبودم، با بقیه بچههای بهزیستی فرق داشتم و همین باعث شد نتوانم در بهزیستی دوام بیاورم.
اگر اولیای دم مقتول را ببینی، به آنها چه میگویی؟
تقاضای بخشش میکنم. میگویم من را ببخشید پسر خودتان هم مقصر بود. من کلا به کسی کاری نداشتم و سرم به کار خودم بود. او با کارهایش میرفت توی مخم. اما بههرحال تقاضای بخشش دارم و پشیمانم. اصلا نمیخواستم او را بکشم.
تاریخ انتشار: ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]