تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز شب، موجب رضايت پروردگار، دوستى فرشتگان، سنت پيامبران، نور معرفت، ريشه ايم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833399531




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

راز مردی که روی پل میرداماد خود را دار زد


واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
راز مردی که روی پل میرداماد خود را دار زد




یك هفته پيش در خبرها نوشتند مردي ٦٧ ساله با كت و شلوار خاكستري، طنابي آبي رنگ را به پل ميرداماد بست و خودش را حلق آويز كرد.





روزنامه اعتماد: یك هفته پيش در خبرها نوشتند مردي ٦٧ ساله با كت و شلوار خاكستري، طنابي آبي رنگ را به پل ميرداماد بست و خودش را حلق آويز كرد.

چند لحظه بعد آتش نشاني، اورژانس و نيروي انتظامي جسد مرد را پايين آوردند و از داخل جيب كتش نامه‌اي را پيدا كردند كه با دستي لرزان و خطي نامفهوم روي تكه كاغذي مچاله اين جمله‌ها را نوشته بود: «... ميدان شوش، اول شوش شرقي، بهمن ميرزايي كرمانشاهي چشم‌هام آب سياه دارن هيچ جارو نمي‌بينم.

مدارك من همين جا هستند چون نمي‌بينم خودكشي كردم.» بهمن ميرزايي كرمانشاهي مردي كم حرف، مغرور و سر به زير، ساكن مسافرخانه‌اي متوسط در ميدان شوش بود. شايد هنوز هم خانواده‌اش ماجراي خودكشي او را نمي‌دانند؛ خانواده‌اي كه به گفته صاحب مسافرخانه ميانه خوبي با او ندارند. حالا شايد با ديدن اين نامه بدانند آن مردي كه هفته پيش‌روي پل ميرداماد خودش را‌ دار زده بهمن ميرزايي كرمانشاهي، پدر، همسر يا خويشاوند آنها بوده است.

كسي بهمن را نمي‌شناسد

مسافرخانه‌اي كه بهمن آدرسش را در نامه نوشته در طبقه دوم يك ساختمان دو طبقه در ميدان شوش است؛ ساختماني با يك در كوچك و قديمي. يك عكاسي قديمي در طبقه اول ساختمان است كه داخل ويترين ديواري‌اش عكس دختربچه‌ها و پسربچه‌هاي دهه شصتي نصب كرده. هر طبقه ساختمان به چند بخش تقسيم مي‌شود و راه پله مركزي تكه‌هاي شرقي و غربي ساختمان را به هم متصل مي‌كند. نيم طبقه دوم پر از توليدي‌هاي پوشاك است. مردان ميانسال و پير يكي در ميان پشت چرخ خياطي‌هاي قديمي نشسته‌اند و همين كه تازه واردي را مي‌بينند سرشان را از روي چرخ خياطي بلند مي‌كنند و نيم نگاهي به او مي‌اندازند. هيچ يك از آنها نه بهمن را نمي‌شناسد و نه خبر خودكشي‌اش را شنيده است.

 مردهاي ميانسال همين كه اسم مهمانپذير كسري، بهمن و ماجراي خودكشي روي پل ميرداماد و نامه‌اش را مي‌شنوند پشت سر هم سوال مي‌پرسند:

نامه تو روزنامه چاپ شده؟

اين بهمن اينجا زندگي مي‌كرده؟

يكي از مردها كه نسبت به بقيه كنجكاوتر شده از جايش بلند مي‌شود و جلو مي‌آيد تا داستان را كامل‌تر بداند. خنده پهني تمام صورتش را گرفته. او بهمن را از روي كم بينايي چشم‌هايش مي‌شناسد و تكان‌هاي سرش حضور بهمن در مسافرخانه را تاييد مي‌كند. عينكش را از روي چشم برمي‌دارد و چشم به راه پله مشرف به مهمانپذير مي‌دوزد. مي‌گويد: «مي‌ديدمش كه براي بالا و پايين رفتن از پله‌ها مشكل دارد اما حتي يك‌بار هم با او هم صحبت نشدم. اينجا كسي با كسي كاري ندارد.

هزارتا آدم جورواجور هر روز اين پله‌ها را بالا و پايين مي‌روند و كسي از اسم و رسم آنها خبر ندارد. » پله‌هاي موزاييكي كوچك و كم‌ارتفاع ساختمان قديمي بر اثر پاخوردن به مرور زمان ساييده و لغزنده شده‌اند. پنج تا پله مشرف به مهمانپذير را با موكت خاكستري رنگ پوشانده‌اند. برخلاف بوي دود و سروصداي اتوبوس‌هاي قديمي و آدم‌هاي خسته و معتاد بيرون، داخل مهمانپذير ساكت و آرام است. تخت‌هاي فلزي را با ملافه‌هاي سفيد و رنگي پوشانده‌اند و پتوهاي پشمي قديمي را كه از دور تميز به نظر مي‌آيد روي بالش‌ها انداخته‌اند. پرده‌ها از جنس و رنگ ملافه‌هاست كه آنها هم از دور تميز به نظر مي‌آيد. در اتاق‌هاي بي‌مسافر باز است و آفتاب ارديبهشت از پشت پرده‌ها روي تخت‌ها سايه انداخته. صداي صاحب مهمانپذير از داخل يكي از اتاق‌ها مي‌آيد. پذيرش مهمانخانه نخستين اتاق در سمت راست راهرويي است كه اتاق‌ها در دو سمت آن قرار دارند.

آقا بهمن ساكن مهمان‌پذير كسري

صاحب صدا مردي ميانسال است. پشت دخل ايستاده و با ته لهجه‌اي نامعلوم از ماجراي خودكشي مسافر شش ماهه مهمانپذيرش اظهار بي‌خبري مي‌كند. اما وقتي داستان را مي‌شنود و همزمان آدرس مهمانپذيرش را با دستخط بهمن همراه با نامه خودكشي در صفحه اول روزنامه مي‌بيند بهت زده سكوت مي‌كند. او بهمن را به اسم «آقابهمن» مي‌شناسد و بعد از شنيدن خبر خودكشي‌اش چند ثانيه بي‌آنكه پلك بزند روزنامه را جلوي چشم‌هايش نگه مي‌دارد.

يعني الان ايشون فوت شده؟ نه خودكشي كرده.

اسمش بهمن بوده؟ بهمن ميرزايي كرمانشاهي.

«ما يه آقا بهمن داشتيم كه كرمانشاهي بود اما يه مدتيه ازش خبري نيست. » بهت‌زده و شمرده شمرده خبر خودكشي آقابهمن را در روزنامه مي‌خواند. دستش را روي خط‌ها نگه داشته تا كلمه‌ها را گم نكند. روي هر كلمه اندكي مكث مي‌كند و ادامه مي‌دهد.

سفري براي خودكشي

كلمه‌ها به زور از دهانش بيرون مي‌آيد: «آقابهمن شش ماه اينجا زندگي مي‌كرد. اما اين‌طور نبود كه دايم هر شب بيايد. گاهي دو هفته پيدايش نمي‌شد، گاهي هم هر شب مي‌آمد. مي‌دانستيم چشم‌هاش مشكل دارد. يك عينك قديمي دورمشكي به چشم‌هايش مي‌زد. هيچ‌وقت به ما نمي‌گفت دنبال دوا و درمانش هست يا نه. خيلي مغرور بود و داستان زندگي‌اش را به كسي نمي‌گفت. فهم و شعورش بسيار بالا بود.

سر به زير بود و با هر كسي صميمي نمي‌شد. فقط با يكي، دو تا از بچه‌ها هرازگاهي خيلي كوتاه به صحبت مي‌نشست. البته آدم مغروري هم بود و مشخص بود كه يك زماني براي خودش كسي بوده. انگار كه مشكل مالي نداشت. به نظرم بيشتر مشكل افسردگي داشت. از خانواده‌اش طرد شده بود و دوست و آشنايي هم نداشت كه بيايد به او سر بزند. البته خودش هم دوست نداشت كه برود خانواده‌اش را ببيند يا اينكه خانواده‌اش بيايند و به او سر بزنند. پنج تا بچه داشت. يك روز يك آقايي آمد اينجا و پيغام گذاشت كه به او بگوييم يكي از پسرهايش فوت شده، گمانم دايي‌اش بود. آن شب كه خبر را به او داديم گريه كرد و غصه خورد. اين را مي‌دانم كه زن و بچه‌اش مي‌دانستند او در مهمانپذير زندگي مي‌كند اما هيچ‌وقت سراغش را نمي‌گرفتند.

خانواده‌اش ساكن كرج بودند. حدود يك هفته پيش آمد و كليد اتاقش را تحويل داد و گفت: «مي‌خوام برم شهرستان. نمي‌دونم سفرم چقدر طول مي‌كشه. وقتي رفت نگران چشم‌هايش بودم. اما نمي‌دانستم كه داستان آن چشم‌ها قرار است بالاي طنابي كه يك سرش به پل ميرداماد بسته شده تمام شود.»







تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: برترین ها]
[مشاهده در: www.bartarinha.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 114]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


حوادث

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن