واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: روز شنبه که 12 اردیبهشت بود صبح زود به مدرسه رسیدم اما سردرِ مدرسه پارچه مشکی را دیدم که نگرانم کرد کمی جلوتر متوجه شدم نام بنده روی پارچه مشکی نوشته شده است؛ با خودم فکر کردم یعنی چه کسی قصد شوخی با مرا داشته است.
به گزارش جام جم آنلاین ، سید امیرمحمد خرازانی که در کارنامه فعالیت خود معلمی، مشاور وزیر آموزش و پرورش در امور جوانان، مدیرعامل خبرگزاری پانا و سرپرستی مدارس ایرانیان خارج از کشور در شبه قاره هند را دارد، در خصوص اولین سال معلم بودن خود به ذکر خاطره میپردازد. خرازانی میگوید: 25 سال پیش زمانی که از تربیت معلم فارغالتحصیل شدم به مدرسهای در منطقه 15 تهران برای تدریس معرفی شدم و تدریس دانشآموزان چهارم ابتدایی را برعهده گرفتم. وی اضافه میکند: آن سال اولین سال کاریام بود و خیلی پرانرژی بودم؛ دوست داشتم هر آنچه در تربیت معلم یاد گرفتم را به دانشآموزانم منتقل کنم و یک رفاقت شیرینی بین من و بچه ها به وجود آمده بود. خرازانی به حس محبت دوطرفهای که میان خود و دانشآموزانش ایجاد شده بود اشاره میکند و ادامه میدهد: آن زمان دانشجوی فوقلیسانس هم بودم و پس از پایان کلاس درس در کنار اتوبان افسریه که نزدیک مدرسه محل کارم بود تاکسی گرفته و به دانشگاه میرفتم و با توجه به رابطه ام با دانشآموزانم، آنها نیز مرا تا کنار اتوبان همراهی میکردند و هنگامی که سوار تاکسی میشدم تا زمان دور شدنم برایم دست تکان میدادند. وی میافزاید: یادم میآید یک روز پنجشنبه در اردیبهشت ماه که شنبه آن روز 12 اردیبهشت (روز معلم) بود برای رفتن به دانشگاه عجله داشتم به همین دلیل به دانشآموزانم گفتم «امروز همینجا خداحافظی میکنیم » و آنها نیز پذیرفتند؛ آنروز مثل همیشه به دانشگاه رفتم و بعد از کلاس دانشگاه نیز به همراه پدر و مادرم برای زیارت به جمکران رفتیم تا روز شنبه که اعلامیه فوتم را سر درِ مدرسه دیدم. این آقا معلم میگوید: آن روز پنج شنبه یک اتفاق عجیبی افتاده بود؛ 10 دقیقه بعد از رفتن بنده از مدرسه فرد دیگری در حالی که کیفی مانند کیف من در دستش بود کنار اتوبان افسریه ایستاده بود که خودرویی با وی برخورد کرده و وی فوت می کند. وی اضافه میکند: همانطور که گفتم مدرسه ما همان نزدیکی بود؛ دانشآموزان مدرسه که خبر یک تصادف را شنیده بودند به سرعت خود را به محل حادثه رساندند؛ روی فرد فوت شده را پوشانده بودند ولی دانش آموزان کلاسم با دیدن کیفی که روی زمین افتاده بود با فریاد میگویند «این کیف آقا معلم ماست». خرازانی با یادآوری این جریان اشک در چشمانش حلقه میزند و ادامه میدهد: آن زمان نه تلفن همراهی بود و نه ارتباطات به این حد گسترده بود و با توجه به نبود ما در خانه، تماسهای مکرر مدرسه نیز بیجواب مانده بود؛ لذا آنها فکر میکردند که آقا معلم مدرسهشان فوت کرده است. این آقا معلم اظهار میدارد : روز شنبه که 12 اردیبهشت بود صبح زود به مدرسه رسیدم اما سردرِ مدرسه پارچه مشکی را دیدم که نگرانم کرد کمی جلوتر متوجه شدم نام بنده روی پارچه مشکی نوشته شده است؛ با خودم فکر کردم یعنی چه کسی قصد شوخی با مرا داشته است. وی میافزاید: با همان حال عجیب زنگ مدرسه را زدم که سرایدار مدرسه در را باز کرد و با دیدنم گفت «آقای خرازانی شما زندهاید؟». خرازانی میگوید: آن روز بچهها با پدر و مادرشان در حالی که لباس مشکی پوشیده بودند و با چشمانی گریان به مدرسه می آمدند و من مجبور شدم برای آنکه آنها را از این اشتباه درآورم همانجا در حیاط مدرسه به استقبالشان بروم. وی ادامه میدهد: آن روز پدر و مادرها با دیدن معلم دانشآموزانشان خیلی خوشحال شدند و حدود 22 جعبه شیرینی و گل در اولین روز معلم کاریام از طرف پدر و مادرهای دانشآموزان هدیه گرفتم. یادم میآید آن روز به تمام معلمان مدرسه دو جعبه شیرینی دادم و سرایدار مدرسه نیز 4 جعبه شیرینی نصیبش شد. این آقا معلم میگوید: آن روز به دانشآموزان گفتم این حادثه باعث شد تا فراموش نکنیم مرگ چقدر به ما نزدیک است و انسانهای خوب و مومنی باشیم و بتوانیم برای کشورمان کاری انجام دهیم. منبع: فارس
پنج شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 11:25
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 106]