واضح آرشیو وب فارسی:فاش نیوز: فاش نیوز - صبح روز وداع با نجف و عشق بازی با شاه مردان و ساقی کوثر فرا رسیده است. همه اهالی کاروان صبح زود صبحانه خورده، آماده حرکت می شوند. مسئولان وعده دیدار مسجدِ آبرومندِ سهله را داده اند و بعد حرکت به سوی وادی عشق ... کربلا. گفت و گوها و آشنایی و دوستیِ جانبازان و خانواده ها، هم حال و فضای خوبی ایجاد کرده است و هم جان تازه ای شاید به روح های زخمی جانبازان داده است. همه در هنگام صبحانه به صورت خانوادگی یا دوستانه عکس می گیرند و معلوم می شود که برخی به اصطلاح مؤمن کیض، تاب نیاورده اند و صبح زود به دیدار آخر مولایشان شتافته اند. وقت حرکت می شود و همه در زیر تیغِ خورشیدِ داغِ نجف، سوار اتوبوس ها می شوند و راهی می شویم. تا مسجد سهله راه زیادی نیست. در زمان کمتر از یک ساعت می رسیم و پیاده می شویم و از آنجایی که ممنوعیت و محدودیت های شدید امنیتی مخصوصا" به خاطر اتفاقاتِ بغداد وجود دارد، مجبور می شویم از بردن دوربین و گوشی پرهیز کنیم. همه وارد مسجد می شویم و سید علوی از جایگاه مسجد سهله می گوید و همچون مسجد کوفه، همگی با هم نمازهای مقام خضر و ادریس و امام زین العابدین و امام زمان را می خوانیم. در جایی که امام زمان دیده شده اند و ان شاءالله قرار است با اهل و عیال خود بیایند و سکونت نمایند. با صدای اذان ظهر پشت سر سید مالک که خود متولد نجف است، نماز شکسته جماعت می خوانیم و بعد در گرما به سرعت سوار اتوبوس ها می شویم. مادر یکی از جانبازان که بسیار پیر است نیز همراه ما آمده است و همه گروه در سفر تلاش می کنند که یاری شان کنند. چون خود جانباز قطع پاست و زیباتر این است که پسر ویلچری آورده است و گاهی خود بر آن می نشیند و گاه مادر را روی پاهای مصنوعی حمل می کند و یکی از زیباترین روابط را با مادری که مشاعر خود را از دست داده است، این جانباز صبور برای ما ترسیم می کند. همه خانواده ها و مسئولان دست به دست هم کارها را جلو می برند و حالا پس از سوار شدن، حال همه فرق می کند. با فراق علی امیرالمؤمنین را به دوش می کشیم به شوق دیدار حسین و عباس دلاورش. نقطه عطف این حال و هوا اینجاست که همه بار اولشان است و هنوز بهشت زمین، بین الحرمین را ندیده و درک نکرده اند! ساعت دو است و پس از دو ساعتی به کربلا وارد می شویم و ستون 181 که به چشم می خورد. خاطرات اربعین مرور می شود. ستون ها و دویدن ها به عشق عمه سادات زینب کبری... کم کم به هتل نزدیک می شویم. اینجا سرزمین اشک و عشق... کربلاست. تا شب اجازه می دهند که جا به جا شویم و در اتاق های تازه مان جا بگیریم و جانبازانِ خسته استراحتی بکنند. همه مشتاق رفتن به حرمین هستند و مسئول برنامه های کاروان بالاخره ساعت ده شب را برای حرکت جمعی اعلام می کند. در طول این چند سفر متوجه می شوم که بعضی ها در وقت های آزاد، به صورت انفرادی مشتاقانه برای زیارت می روند اما برخی تنها باید منتظر باشند که حرکت های گروهی برای زیارت اعلام شود، چرا که به طور مثال نمی توانند به تنهایی و آسوده به زیارت بروند! مثلا همسر یک جانباز بصیر که بعضا" به صد دلیل متفاوت جرات ندارد به تنهایی دست همسر خود را گرفته و با خود ببرد، یا برای زیارت حرم ها نمی توانند با او به قسمت آقایان وارد شود و شاید خودش هم تنها در کشوری غریب برایش سخت است رفتن و بعد هم قرار گذاشتن با همسر نابینای خویش و ... علنا" می بینم که برای برخی از مجروحیت ها تنها سفر کردن ممکن نیست و شاید همین موضوع باعث شده که خیلی از جانبازان دلیر و غریب این سرزمین، آن ها که برای آزادی و آزادی کربلا جنگیده اند، پس از این همه سال بعد از جنگ، اولین بار است که زیارت سرزمین عشق کربلا را تجربه می کنند. وقتی جمع با حالی غریب به سمتِ حرمِ قمر بنی هاشم، سقای وفادار اباعبدالله و یار غریب امام حسین، باب الحوائج اباالفضل العباس حرکت می کند و با صدای مداحی سید کاروان و پدیدار شدن گنبد عظیم و طلایی حضرت عباس علیه السلام، صدای آه و گریه جمع رهروان این قهرمان کربلا در پس کوچه های کربلا می پیچد. تازه بیشتر درجه اهمیت عمل بزرگ اداره امور ایثارگران سپاه مشخص تر می شود. وقتی رو به روی گنبد طلای ساقی عطشان کربلا می ایستیم و همه ی جمع، های های می گریند، وقتی اشک های جانبازِ نابینایی را می بینم که با احساس خود در بین الحرمین که بهشتی روی زمین است، می لرزد و اشک می ریزد، جانباز ویلچری را می بینم که از شوقِ دیدار، نزدیک است زمین بخورد، میسر شدن این سفر زیارتی بزرگ و پر مسئولیت، اهمیت خود را نشان می دهد. و به حقیقت دست مریضاد به همه ی کسانی که این احساس عاشقانه و عارفانه و شور انگیز را میسر کرده اند. آرزویی که شاید بزرگ ترین آرزوی هرکسی باشد. دست مریضاد به انجمن های جانبازان که پیگیری کردند و به ویژه به امور ایثارگران سپاه که سربازان گمنام و غریب خود را در سراسر کشور رها نکرده و امکان چنین سفر بزرگی را تامین نموده است. حتی گفتن این موضوع هم کم اهمیت نیست که داشتیم جانبازان و کسانی را که در روز و ساعات اول با حالت و چهره ای فرسوده و منزوی وارد جمع ما شدند، اما صمیمیت و وظیفه شناسی و دلسوز مسئولین و در کل قرار گرفتن در جمع عمومی، که خود حاوی انرژی مثبت بالایی است، باعث شد طولی نکشد و دلتنگ بچه های غریب امام، باز شود و قفل سکوت بعضی شان شکسته شود! باعث شد در کنار هم جمع شوند و به راحتی و به دور از نگاه بعضا" بی تفاوت و فراموش کار مردم غافل، با هم راز دل بگویند و خاطرات خود را مرور کنند و خوب می دانم که این کار کمی نیست. و چقدر نیک و بجاست که این گونه عظیم و پر مهر، از قهرمانان یک سرزمین تقدیر شود. حالا من در طی این چند روز می بینم که اگر همسر جانبازی خواست به زیارت برود، دیگر دغدغه ی تنهایی خود و همسرش را ندارد و فرزند رشید جانبازی دیگر، شانه اش را بی دریغ تکیه گاه او می کند و همراهی اش می کند. می بینم که همسر روستایی جانبازی که از زیارت به تنهایی می ترسد، با چه اطمینان خاطری در جمع همسران جانبازان برای دیدار ائمه حرکت می کند و دلش از مراقبت ها قرص است. به چشم خود می بینم که چه حالی دارند قهرمانان غریب و بعضا" تنهای این سرزمین. وقتی ساعت ها با عشق و شور در حرم امیرالمؤمنین یا قهرمان کربلا می نشینند و با مولای خود راز و نیاز می کنند. جایی که همتای دیگری ندارد و حالی از بودن در اینجا خوش تر نیست. در روز چهارم کاروان لبیک یا حسین چشمان لایق و بصیر جانبازان و خانواده شان به بین الحرمین عباس(ع) و حسین(ع) می افتد و عزاداری بی نظیری در این فضای معنوی و عاشقانه می کنند. باشد که قدوم تمام آرزومندانه به این تکیه از بهشت برسد.
چهارشنبه ، ۱۵اردیبهشت۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فاش نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 8]