واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری دانشجو:
گوشه ای از این شهر پر هیاهو عده ای به شغلی مشغولند که فردا و پس فردا، میزبان تک تک ما و شریک حزن و اشک بازماندگانمان می شوند تا جسمی را مهیای سفر به دیار باقی کنند.
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری دانشجو، به نقل از عصر هامون، غسل می دهم میت حاضر را، با آب خالص، مافی الضمه، سر و گردن، سمت راست، سمت چپ، قربت الی الله . جسدم را روی تخت سنگی بزرگی گذاشته اند و یکی از غسال ها در حال شستن من است. همه چیز تمام شده و تا ساعتی دیگر می گذارندم داخل خاک. خیلی ها بیرون منتظر تحویل گرفتن و دفن کردن من هستند. دارم برای زود رفتنم گریه می کنم. خیلی آرزوها داشتم اما ... بر آن شده بودم که گزارشی تهیه کنم از سخت ترین شغل کارگری. لذا تصمیم گرفتم به سراغ کسانی بروم که آخرین خدمت دنیایی را به ما کرده و جسم بی جانمان را مهیای سفری می کنند که برگشتی در آن نیست. غسال نام شغلی است که شاید چندان به گوشمان آشنا نیست و حتی نشنیده ایم کودکی آرزو کند بزرگ که شد شغلش غسال باشد اما همه ما یک بار در تمام طول عمر خود به این شغل نیاز پیدا می کنیم. «گاه گاهی به بهانه دوستان و اقوام به اینجا می آییم. به همه چیز فکر می کنیم جز به این قبرهای خالی که قرار است با بدن های ما پر شود.» وارد بهشت محمد رسول الله می شوم، به سمت غسالخانه حرکت میکنم. اینجا غسالخانه بهشت محمد رسول الله زاهدان یا همان ایستگاه آخری است که یک روز سر و کارمان به آن می افتد. اینجا حال و هوای دیگری دارد از همان اول که وارد می شوی، بوی صدر و کافور می پیچد توی سرت و گیجت می کند و وادار می شوی فکر کنی به چند نفری که امروز در این مکان غسل داده شدند. اتاقی سه در چهار و کاشی کاری شده، وسط اتاق سکویی سنگی است که سطح آن حالت قوسی دارد که شکل وان کوچکی را ایجاد کرده، کنار سکو شیرآبی ست با یک شیلنگ بلند. در گوشه دیگر چند ظرف آب، وسایل شستشو، چکمه، دستکش؛ بوی تند کافور و صدای بلند تهویه بعد از همه جلب توجه می کند. جو سنگینی حاکم است، غم مرگ یک انسان، که همه در این سوگ شریکند، صدای بلند صلوات و فاتحه که فضا را پر کرده؛ غسال ها دو نفرند ،سن و سال هایشان حدود 30 تا 40 سال است، به سمت غسال جوانی که در گوشه ای ایستاده می روم می گویم برای تهیه مصاحبه آمده ام که ...
[ مشاهده متن کامل خبر خاطره شنیدنی از کارمندان غسالخانه بهشت زهرا/ از بوی خوش برخی متوفیان تا جنازه ای که اشک ریخت در خبرگزاری دانشجو ]
جمعه ، ۱۰اردیبهشت۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری دانشجو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]