تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):حق بزرگ‏تر خداوند اين است كه او را بپرستى و چيزى را با او شريك نسازى، كه اگر خال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845349940




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روایتی از دیدار با جانباز مدافع حرمی که مادرش او را نشناخت (+عکس)


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: روایتی از دیدار با جانباز مدافع حرمی که مادرش او را نشناخت (+عکس)
حبیب فکرش را هم نمی کرد که قرار است چند دقیقه دیگر توی تویوتایی که او، «محمد اینانلو» و ۱۲ نفر دیگر نشسته اند، یک موشک «کورنِت» لعنتی اصابت کند تا همه به غیر از تو شهید شوند.

به گزارش خبرگزاری دانشجو، نامش حبیب است؛ حبیب الله عبدالهی. ما ولی مثل دوستانش «آقا حبیب» صدایش می‌زنیم. قرارمان با آقا حبیب ساعت 11 است. کمی دیرتر خودمان را می‌رسانیم جلوی واحد اول ساختمانی که نامش «مادر» است، در یکی از محله‌های گلشهر.

 از «ویلچرِ» جلوی ساختمان می‌فهمیم که آدرس را درست آمده‌ایم. مادرِ آقا حبیب، مهربانانه به داخل خانه تعارف مان می کند. همة تزئین روی دیوار خانه فقط دو قاب عکس است؛ یکی تصویر پدر آقا حبیب با ته چهره‌ای شبیه چمران و لباس نظامی و دیگری تصویری از امام و رهبر.

می‌رویم توی اتاق آقا حبیب که روی تختش دراز کشیده. به احترام ما نیم خیز می‌شود و با همه مان دست می‌دهد و احوال پرسی می‌کند؛ با همان دستی که انگشت اشاره‌اش چند روز پیش در گوشه‌ای از دنیا جا ماند و تنهایش گذاشت.

آقا حبیب متولد تیر 67 است و تا 3 سالگی مشهد بوده و مثل 2 تا از برادرها مداحی می کرده. می‌گوید: «ما چند نفر بودیم که با هم رفاقت چند ساله داشتیم. همیشه منتظر این روزها بودیم. می خواستیم بدانیم توی تکرار قطعی تاریخ کی نوبت امتحان ما می شود. می‌خواستیم بدانیم حرف و عمل مان یکی هست یا نه.»


روایتی از دیدار با جانباز مدافع حرمی که مادرش او را نشناخت (+عکس)



دوست آقا حبیب برای مان چای می‌آورد؛ اسمش مرتضی است. می‌گوید از بین همه بچه‌ها رفاقت آقا حبیب و «محمد اینانلو» یک چیز دیگر بود. می‌گوید با هم بزرگ شدند، همکلاس بودند و هم محله‌ای و هم راز و هم آرزو.

آقا حبیب می‌گوید: «به خانواده نگفته بودم که می‌روم. نمی دانم کدام شیر پاک خورده ای اما به برادر بزرگترم خبر داده بود؛ به آقا مجید.» می گوید: «3 هفته بود که سر کار نرفته بودم. برادرم فهمیده بود دوره آموزشی می‌روم. یک شب صدایم زد و گفت: من مخالفم! آن شب تا ساعت 2، زیر باران، توی گلزار شهدای فدک راه رفتیم و حرف زدیم.»

آن شب آقا حبیب از زمین و آسمان برای برادرش حرف زد؛ از آرمان گفته بود و از جریان مقاومت اسلامی، از راهی که امام آغاز کرده بود؛ از مبارزه، از دفاع. خودش می‌گوید: دست آخر برادرم تسلیم شد و گفت: «برو!

آقا حبیب اما برای رفتن بیش از برادر، باید مادر را راضی می‌کرد. باید از مادر اجازه می گرفت تا دلش قرص شود. مادر وقتی فهمیده بود حبیبش می‌خواهد برود، فقط یک جمله گفته بود: «بیخود کرده!» و آقا حبیب هم فقط یک سوال از مادر کرده بود: «اگر فردای قیامت جلوی حضرت زهرا (س) ازت پرسیدند، چرا 4 تا پسر داشتی، یکی را نفرستادی برای دفاع چه می‌گویی؟» و مادر گفته بود: «راضیم به رضای اهل بیت» و رخصت داده بود به رفتن حبیبش.

آقا حبیب رفته بود سوریه؛ با محمد اینانلو و چند نفر دیگر که بهشان می‌گفتند: گروه «جی 11». جمعی شاد و سرزنده؛ با شوخی های مجاز و منشوری! آقا حبیب می گوید: «جنس خاطراتی را که توی کتاب ها درباره بچه های دفاع مقدس خوانده و شنیده بودم، توی سوریه زندگی کردم.»

چند روز بعد برای آقا حبیب و رفقایش زمان «تکرار تاریخ» فرا می رسد؛ 21 دی؛ لحظة عملیات. آقا حبیب می گوید: «عملیات ما ایذایی بود؛ عملیات فریب. باید حواس دشمن را پرت می کردیم تا زمان عملیات اصلی شود.»

محمد اینانلو تیربارچی بود و آقا حبیب کمکش. هر دو منتظر و چشم به راه لحظه موعود. تک تیراندازهای دشمن، تپه های «خان طومان» را هدف می گیرند. یکی از بچه های تیربارچی شهید می شود. فرمانده داوطلب می خواهد. محمد و آقا حبیب پیش قدم می شوند. خودشان را به بالای تپه می رسانند.

صدای صفیر گلوله گوش شان را پر می کند. محمد مدام جایش را عوض می کند. گلولة تک تیرانداز اما او را نشانه می رود. آقا حبیب فکر می کند رفیقش شهید شده؛ برادرش تنهایش گذاشته. چشمانش خیس می شود. محمد اما زنده است. لبانش تکان می خورد. آقا حبیب صدای «یا زهرا»یش را می شنود. می دود سمتش. هر طور شده چند متر عقب می کشدش. با محمد حرف می زند. می کوشد بخنداندش. خاطرات را برایش زنده می کند. زمان را می کُشد تا او را عقب بکشد. کمی بعد که محمد را سوار تویوتا می کند خیالش راحت می شود. آقا حبیب فکرش را هم نمی کرد که قرار است چند دقیقه دیگر توی تویوتایی که او، محمد و 12 نفر دیگر نشسته اند، یک موشک «کورنِت» لعنتی اصابت کند تا همه شهید شوند؛ همه جز او؛ جز نیمی از او؛ نیمی از جسم او که سمت راستش سوخته؛ سوی یک چشمش رفته و گوشت تنش ریخته. می گویند مادرش او را به سختی شناخته و چند روز طول کشیده تا «حبیبش» را به جا بیاورد.


روایتی از دیدار با جانباز مدافع حرمی که مادرش او را نشناخت (+عکس)



روی دیوار اتاق آقا حبیب، عکسی هست از محمد اینانلو و دختر یک ساله اش. عکس دیگری هم هست که در آن هر دو رفیق رو به دوربین لبخند زده‌اند. آقا حبیب می‌گوید: «بیشتر شب‌ها خوابش را می‌بینم. راستی چند روز پیش تولد «محمدم» بود.»

پدر محمد برای پسرش مراسم می گیرد. بچه ها جمع می شوند. با اینکه دکتر قدغن کرده، آقا حبیب برای رفیق رفته اش نوحه می خواند و اشک می ریزد. مثل همة غروب های بعد از «محمد» که با آهنگ «کجایی» محسن چاوشی آرام می شود.

آقا حبیب می گوید: توی دیدار رهبر انقلاب با مدافعان حرم، عکس سلفی خودش و محمد را به آقا داده و درخواست کرده که دعایی روی آن بنویسند؛ عکسی که رویش نوشته شده بود: «رفیقم کجایی؟»

از ساختمان «مادر» که بیرون می آییم، هیچ کدام حرفی نمی زنیم. توی ماشین چشمم به دوربین عکاس مان می افتد. دارد عکس هایی را که گرفته مرور می کند. صورت آقا حبیب توی همه عکس ها با لبخند است. انگار نه انگار هنوز 150 ترکش توی صورتش جا خوش کرده اند و هر از گاهی بازی در می آورند؛ 150 ترکش بازیگوش، یادگار آن موشک لعنتی.

تاریخ انتشار: ۱۷:۳۱ - ۲۳ فروردين ۱۳۹۵ - 11 April 2016





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 140]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سیاسی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن