واضح آرشیو وب فارسی:کلات نادر: ابوزهرا از جنایت داعشی ها سخن گفت و ماجرای مردی را که در راه آزاد کردن زن و دخترش از دست حرامیان داعش شهید شد برایمان تعریف کرد. به گزارش کلات نادر به نقل از شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ به نقل از آناج؛ هنگامی که از بستری شدن ۹ نفر از اهالی تازاخورماتو و بشیر در یکی از بیمارستان های تبریز به علت بیماری ناشی از حملات شیمایی داعش با خبر شدیم، برای عیادت و اطلاع از جزئیات حادثه به سراغشان رفتیم. با ورود به بیمارستان، ابتدا سراغ قسمت بانوان رفتیم، زنی ۵۳ ساله به نام سِوال سرم به دست با احترام و خوش رویی از ما استقبال نمود. از وی حالش را جویا شدیم، از تنگی نسبی نفس خودش گفت و اینکه مشکل پوستی دارد. وی حال فعلی خودش را بهتر از قبل توصیف کرد و دایما در بین حرف هایش با حمد و سپاس پرودگار، از مسئولین جمهوری اسلامی، کادر بیمارستان و مردم تبریز تشکر می کرد. سِوال با گله مندی از وضعیت رسیدگی به مجروحین و بیماران توسط پزشکان خارجی، روزهای گرفتار شدن به گاز شیمیایی و مداوای خود در کرکوک برایمان تشریح کرد. سوال در حال خارج شدن از مراسم ختم یکی از آشنایان بود که، بمبی تقریبا در فاصله ۲۰۰ متری محل حضورش افتاد و دچار گاز خردل داعشی ها شد. سوال در ادامه گفت که در عراق جمعا ۵۰ بار آمپول زدند، هیچ یک از پزشکان آلمانی، عراقی و ترکیه ای مستقر در بیمارستان کرکوک موفق به معالجه وی نشده بودند و اطرافیانش در نهایت او را به ایران آورده اند. او و اطرافیانش بر این باور بودند که آلمانی های مستقر در آنجا اصلا پزشک نبوده و فقط می خواستند که کار رسانه ای و تبلیغاتی داشته باشند؛ حتی سوال این را هم گفت که در نسخه اش، مهر عراقی زده بودند و همین مسئله باعث ایجاد شک بیماران در دکتر بودن آن افراد شده بود. پیش سِوال زنی مسن تر به نام معصومه بود، از حال و روزش معلوم بود که او مشکلی ندارد و فقط به عنوان همراه آمده است. از کمک های نظام و رهبری می گفت و اینکه پزشکان تبریزی چقدر اهتمام جدی در رسیدگی به وضعیت بیمارانشان دارند. کنار معصومه خانم، پسر بچه ای شلوغ در راه روهای بیمارستان به آن طرف و این طرف می دوید و زمانیکه متوجه شد با عمه اش معصومه خانم در حال مصاحبه هستیم، خودش را پیش ما رساند. اطرافیان حاضر در اتاق گفتند که اسمش مقتداست، او در اثر برخورد پودر شیمیای بمب ها، مشکل تنفسی و پوستی پیدا کرده بود ولی قبل از همه مداوا شده و اکنون چشم چپش کمی حساسیت داشت. معصومه می گفت که آلمانی ها فقط بلد بودند که اسپری زده و اکسیژن وصل کنند؛ وی خبر از سقط جنین ۴۰ زن اهل تازاخورماتو به علت ترس و فرار از بمباران های شیمیایی داعش داد که بسیار درآور بود. جوانی کنار معصومه خانم نشسته بود و فهمیدیم که وی از نیروهای حشد الشعبی عراق است؛ مشکل جسمی اش حل شده بود و می گفت به زودی به جبهه ها خواهد برگشت. از او در مورد وضعیت روحی نیروهای مردمی پرسیدیم که با جوابی سربالا از آمادگی کامل و روحیه مقاومت همرزمانش خبر داد. چند ماه پیش که گروهی از مجروحین تازاخورماتو به تبریز آمده بودند و از مشکل کمبود سلاح می گفتند ولی این بار ظاهرا این مشکل به کلی حل شده بود. او می گفت حدود ۱۴ بمب از حملات داعش، شیمیایی بود و ما اصلا انتظار شیمیایی بودن حملات را نداشتیم چراکه داعش هر روز طبق معمول چنین حملاتی را انجام می داد و این حرکت تکفیری ها ما را غافلگیر کرد. کنار تخت سوال، تخت دیگری قرار داشت که روی آن پدری به همراه دو دختر نونهال نشسته بودند. مرد ابو زهرا نام داشت؛ برای مان دخترانش را معرفی کرد و از سختی روزگار سخن گفت. دخترش زهرا ۱۲ سال داشت، به نزدیکی مدرسه اش بمبی اصابت کرده و پودر منتشر شده از بمب، بدنش را سوزانده و نفسش را بسیار تنگ کرده بود؛ زهرا همیشه شب ها کنار خواهر کوچکش می خوابیده و از آنجایی که لباس وی آلوده به پودر شیمیایی بوده خواهرش نیز آلوده شده و به همین خاطر گردن و پشت فاطمه متورم و سرخ شده بود. عکس هایی که پدرش برای ما نشان داد مشخص می کرد پوست فاطمه بدتر از حال بوده و اکنون بهبود یافته است لکن همچنان در قسمت گردن علایم سوختگی دیده می شد. زهرا نیز به گفته پدرش وضعش بهتر شده بود؛ فقط سرفه هایش تمامی نداشت و هر از چند گاهی با سرفه کردن چشمانش خیس می شد. ابوزهرا هم که همراهی مان می کرد، عکس های مجروحین و شهدا را نشان می داد و از اینکه داعش چه بلاهایی سر مردم مظلوم بشیر و تازاخورماتو آورده بود سخن می گفت. مردی را برای مان نشان داد که داعش زن و دخترش را ربوده بود؛ به حدی غیرت و تعصب داشت که خود را تا مرز شهادت رساند تا بلکه اینگونه فکر حضور ناموسش در بین حرامیان داعشی وی را خفه نکرده باشد. ابو زهرا محلی را برای ما نشان داد که ۹ ماه اجساد نزدیکانشان و هم شهری هایش بین داعش و خودی ها زمین مانده بودند. بعد از خداحافظی با آنها سراغ محمد از اهالی بشیر رفتیم، او از نیروهای خط مقدم حشد الشعبی بود که وضعیت نامساعدی داشت؛صدایش را نمی شنیدیم و برای استماع صحبت هایش باید کاملا نزدیک وی می شدیم و فهمیدن حرف هایش کمی سخت بود. وی به علت جنگیدن در خط مقدم و انداخته شدن بمب خردلی و گاز کلر تارهای صوتی اش آسیب جدی دیده بود و به نظر می رسید به علت داشتن لباس های نظامی پوستش آسیب کمی دیده است. پزشکان حداقل یک ماه را برای مداوایش در نظر گرفته بودند ولی او بی تابی می کرد و به نظر نمی رسید که او یک ماه را به دور از همرزمانش سپری کند؛ از ایرانی ها برای مان تعریف می کرد که چقدر در کمک به هم وطنان و هم رزمانش کوشا بوده اند؛ محمد دانشجوی رشته زراعت دانشگاه کرکوک بود و خبر از پدر شدنش می داد. محمد از بازپسگیری بیشتر مناطق بشیر به خصوص تل احمد( تپه احمد) خبر داد؛ وی با تمجید از همراهی های ایران و کمک های مرجعیت از روزهای اول حمله داعش، ترکیه را منافق صفت خواند و کارهای این کشور را در کمک به ترکمن ها تبلیغاتی توصیف کرد؛ می گفت اگر ترکیه صادق است از تکفیری ها حمایت نکند. در پایان با مردی آشنا شدیم که زبانش خیلی به زبان ترکی آذربایجانی نزدیک بود و حتی دایما از اصطلاحات فارسی هم استفاده می کرد، فهمیدیم که وی و پدر و مادرش همانند ابوفلاح لشکر عاشورا، زمان صدام به ایران کوچ کرده اند و به همراه خانواده اش در تهران زندگی کرده است و بعدا به قم نقل مکان کرده و آن جا به مکانیکی پرداخته است. سخنان وی طوری بود که ارادات خاصش به امام خامنه ای و آیت الله سیستانی را نمایان می کرد و دایما تاکید داشت هر چه داریم به برکت کمک های امام خامنه ای و آیت الله سیستانی بوده و هر دو را پدر می دانست. از کمک هایش به حشد الشعبی میگفت که متوجه شدیم وی به صورت رایگان به تعمیر خودروها و ماشین آلات زرهی حشد می پردازد. از بدعهدی و بدرفتاری همسایگان سخن به میان آورد . گفت بشیر استراحت گاه داعشی ها شده است. بعد از دیدار و گفت وگوی صمیمی با ترکمن های شیعه تازاخورماتو با آرزوی شفای بیماران و نصرت الهی برای مردم مقاوم منطقه از آنها رخصت خواستیم. انتهای پیام/
دوشنبه ، ۲۳فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کلات نادر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]