تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سكوت مؤمن تفكر و سكوت منافق غفلت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829954187




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شهادت امير براي دشمنانش گران تمام شد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: شهادت امير براي دشمنانش گران تمام شد
يك خانواده هشت نفره جنوب شهري تهران، پنج پسر دارند كه بين اولي و آخرين‌شان 20 سال فاصله است. حميد متولد سال 45 است و امير متولد 1365، تا امير به دنيا بيايد، حميد به همراه برادر ديگرشان مجيد مدت‌هاست كه در جبهه‌هاي دفاع مقدس حضور دارند...
نویسنده : عليرضا محمدي 


يك خانواده هشت نفره جنوب شهري تهران، پنج پسر دارند كه بين اولي و آخرين‌شان 20 سال فاصله است. حميد متولد سال 45 است و امير متولد 1365، تا امير به دنيا بيايد، حميد به همراه برادر ديگرشان مجيد مدت‌هاست كه در جبهه‌هاي دفاع مقدس حضور دارند و بعد از تولد امير نيز باز در جبهه‌ها حضور مي‌يابند. قسمت اين دو شهادت نيست، اما در تقدير امير نوشته شده كه از هر دو برادر پيشي بگيرد و 29 سال بعد از تولدش در جبهه‌هاي دفاع از حرم اهل بيت به شهادت برسد. شهيد امير لطفي در خانواده‌اي مستضعف و مذهبي رشد كرد كه به تعبير امام خميني(ره) بار اصلي نظام اسلامي روي دوش آنها سنگيني مي‌كند. حالا از اين دست خانواده‌ها، علي اكبرهاي رشيد بسياري پا به ميدان مي‌گذارند تا حسين زمان در آوردگاه جبهه مقاومت اسلامي تنها نماند. در حالي كه مجيد نيز پس از شهادت برادر رخت رزم به تن كرد تا به جمع مدافعان حرم بپيوندد. ‌گفت‌و‌گوي ما با حميد و مهدي دو برادر شهيد امير لطفي را پيش‌رو داريد. شما از امير چند سال بزرگتر بوديد؟ لطفاً يك معرفي از شهيد و خانواده‌تان داشته باشيد. من متولد سال 59 هستم و امير هم متولد سال 65 بود. ما پنج برادر و يك خواهر هستيم. پدرمان مرحوم محمد تقي لطفي در بازار كار كرده و به صورت افتخاري مداحي مي‌كرد. آدم صاف و ساده‌اي بود و نان حلال سرسفره خانواده‌اش مي‌آورد. خانه پدري ما در ياخچي‌آباد تهران است. ما هم مثل خيلي از خانواده‌هاي مذهبي و جنوب شهري، رگ و ريشه‌مان انقلابي است. دو برادر بزرگمان حميد و مجيد در دفاع مقدس به صورت بسيجي به جبهه رفتند. خصوصاً حميد كه چند سالي سابقه جبهه دارد. مجيد هم كه بعد از شهادت امير باز رخت رزم پوشيد و مدتي است به سوريه رفته تا اسلحه امير روي زمين نماند. منظور از اين مصاحبه‌ها شناساندن يك جوان نسل سومي رزمنده به ساير جوان‌هاست، امير چه روحياتي داشت كه همه چيز را رها كرد و به سوريه رفت؟ يادم است اوايل فتنه سلفي‌ها بود كه خبر جسارت‌شان به حرم بي‌بي‌زينب(س) رسيد. آن شب امير از فرط غيرت و محبتش به اهل بيت تا صبح نخوابيد و مرتب راه مي‌رفت. در واقع عشقش به اهل بيت بود كه او را به اين وادي كشاند. از طرف ديگر واقعاً بچه شجاعي بود. ورزشكار بود و تن و بدن ورزيده‌اي داشت. شايد خودش را آماده مي‌كرد براي چنين روزهايي. عمل امير به قول و حرفش مي‌چربيد. تودار بود و در عين حال بسيار شوخ طبع. همين عملگرايي باعث شد بي‌حرف و شعار اقدام كند و راهي شود. چون در حوزه كاري‌اش متخصص بود، مسئولانش با اعزام او موافقت نمي‌كردند، آنقدر اصرار كرد و اين در و آن در زد تا اينكه موافقت كردند. نهايتا سوم آذرماه 94 رفت و 26 روز بعد يعني 29 آذرماه به شهادت رسيد. مخالفتي با رفتنش نكرديد؟ چرا اتفاقاً مادر و تنها خواهرمان راضي به رفتنش نبودند. امير بعد از فوت پدرمان در سال 90، پيش مادرمان مانده بود تا ايشان تنها نماند. براي همين مادرم خيلي روي او حساس بود و اجازه نمي‌داد كه برود. منتها امير به مادرمان گفت اگر بگويي نرو، نمي‌روم، اما جواب حضرت زينب(س) با خودت. خواهرمان هم با اصرار از او خواسته بود نرود، امير هم گفته بود وظيفه ماست كه برويم، اگر من و امثالم نرويم، پس چه كسي برود. همان روزها خواهرم خواب مي‌بيند كه پدر مرحوم‌مان در يك مجلس است و يك روحاني نام آشنا دارد صحبت مي‌كند. كلي آدم هم جمع هستند. پدرم رو به خواهرم گفته بود كه همه اينها معطل جواب مادرت هستند. وقتي خواهرم اين خواب را تعريف كرد، مادرمان ديگر حرفي نزد و به امير اجازه رفتن داد. از شهادت امير شنيده‌ايم كه بسيار مردانه ايستاده بود؟ بله، همرزمانش تعريف مي‌كنند كه آنها در يك خانه يا مقري تقريباً به محاصره درآمده بودند. يكي از همرزمانشان گلوله‌اي به نزديكي قلبش مي‌خورد و مابين دشمن و نيروهاي خودي مي‌افتد. امير قصد آوردنش را مي‌كند و هرچه ديگران مخالفت مي‌‌كنند و مي‌گويند تو را هم مي‌زنند، قبول نمي‌كند و هر طور شده او را به عقب مي‌آورد. همرزمانش مي‌گفتند وقتي امير نيروي زخمي را آورد ديگر آن آدم سابق نبود. حالت نگاه و چهره‌اش طور ديگري شده بود. در اثناي مبارزه چندباري به دوست زخمي‌اش سر مي‌زند و بار آخر شديد گريه مي‌كند. امير كسي نبود كه به اين راحتي گريه كند. در واقع جز براي اهل بيت اشك نمي‌ريخت. عاشق امام حسين(ع) بود و محرم‌ها چند هيئت مي‌رفت. هيئت ما هم مي‌آمد و با اينكه سينه‌زن حرفه‌اي بود گوشه‌اي مي‌ايستاد و به پهناي صورت اشك مي‌ريخت. به هرحال امير حين درگيري از پشت سر گلوله‌اي مي‌خورد كه يك گوشش را زخمي مي‌كند و پوست سرش را مي‌برد. باز مي‌ايستد و مي‌جنگد تا اينكه همرزمانش متوجه مي‌شوند او به شهادت رسيده است، در حالي كه جسد چند تكفيري چند متر آن طرف‌ترش افتاده است. دوست مجروحش كه اكنون سلامت است، مي‌گفت من به چشم مي‌ديدم كه امير چطور تك تك شليك مي‌كند و يكي يكي نيروهاي دشمن را از پا مي‌اندازد. شهادت امير براي دشمنانش گران تمام شد. با وجود حساسيتي كه مادرتان روي امير داشت، برخوردش با خبر شهادت او چطور بود؟ شب قبل از اينكه خبر شهادتش را برسانند، يكي از همسايه‌ها در خواب ديده بود پنج نور از آسمان به زمين آمدند و امير را بردند. همين را براي مادرم تعريف كرده بود. روز بعد كه آمدند و ابتدا گفتند امير مجروح شده، مادرم فهميده بود او به شهادت رسيده است. هرچند مادر است و از فقدان امير ابراز ناراحتي مي‌كند، اما توانست خودش را حفظ كند و در غم فراق فرزندش صبر مي‌كند. شهادت امير روي خيلي‌ها اثر مثبت داشت. از خانواده گرفته تا بچه محل‌ها و دوستانش كه خيلي از اين موضوع تأثير گرفتند. از جمع برادران هم كه مجيد بعد از امير راهي سوريه شد. وقتي امير هنوز دنيا نيامده بود، شما در جبهه‌هاي دفاع مقدس بوديد، حالا او در شهادت از شما پيشي گرفته است، تعريفتان از اين شرايط چيست؟ من چند سالي در جبهه بودم اما امير تنها در 26 روز همه چيز را گرفت. كل رفتنش به جبهه مقاومت اسلامي و شهادتش 26 روز طول كشيد. به نظرم او زمينه‌هاي شهادت را در خودش فراهم آورده بود. قبل از فوت پدرمان، خانواده در تدارك اين بودند كه امير را داماد كنند، منتها قضيه فوت پدر پيش آمد و امير هم گفت تا وقتي كه مادر هست، من پيشش مي‌مانم و ازدواج نمي‌كنم. همين طور بود تا اينكه بحث دفاع از حرم پيش آمد. ببينيد! كسي كه ازدواج نمي‌كند مبادا مادرمان تنها بماند، حالا كه بحث دفاع از حريم اهل بيت پيش مي‌آيد، حتي از دلبستگي به مادر هم مي‌گذرد و مي‌رود. پس او خيلي چيزها را در خودش حل كرده و مقدمات را فراهم آورده بود كه اينطور زود به سعادت شهادت رسيد. به عنوان برادر بزرگ‌تر، با رفتنش مخالفت نكرديد؟ اتفاقاً تنها كسي كه مخالفت نكرد، من بودم. امير از چند ماه قبل از شهادتش آدم ديگري شده بود. پسرم سه، چهارسالي از امير كوچكتر است، ‌با هم رفاقت داشتند و همه جا با هم مي‌رفتند. پسرم مي‌گفت: بابا احساس مي‌كنم عمو امير طور خاصي شده است. مداحي امام حسين(ع) را كه مي‌كند يك حال ديگري دارد. همه اين تغيير حالت‌هاي امير را احساس كرده بودند. از طرف ديگر خصوصيات امير طوري بود كه نمي‌توانست از كنار جسارت سلفي‌ها به حرم اهل بيت به اين راحتي‌ها بگذرد. با اينكه جوان بود و شيطنت و شوخ طبعي‌هاي معمول سن و سالش را داشت، اما در عين حال بسيار مذهبي بود و به رسم عادت پدر مرحوم‌مان كه خيلي به زيارت شاه عبدالعظيم حسني(ع) مي‌رفت، ‌امير هم مرتب زائر آقا مي‌شد و پيوند‌هاي عاطفي‌اش با اهل بيت را محكم‌تر مي‌كرد. برادرم حتي وصيت كرده بود مزارش را به شكل يك حسينيه درست كنيم و ما هم ديوارهاي مزارش را با پارچه مشكي پوشانديم و پيكرش را در چنين مزاري دفن كرديم. بنابراين وقتي او گفت به سوريه مي‌روم، فكر كردم نمي‌شود جلوي چنين آدمي را گرفت و اصلاً صلاح هم نيست اين كار را بكنيم. احتمال شهادتش را مي‌داديد؟ از وقتي كه رفت، ما هر لحظه و دقيقه منتظر شنيدن خبرشهادتش بوديم. همانطور كه گفتم روحياتش طوري بود كه لايق شهادت باشد. ماجراي خواب ديدن پدرم مرحوم‌مان توسط خواهرمان را كه مهدي تعريف كرد. من هم اين نكته را بگويم كه بعد از رضايت مادر، امير استخاره‌اي گرفت، آياتي از سوره آل عمران كه همان «وَ لا تَحَسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللهِ اَمواتًا بَل اَحيآءٌ عِندَ رَبِّهِم يرزَقون. . .» آمد. آن وقت ديگر من يكي مطمئن شدم اين رفتن امير را برگشتي نيست. حتي استخاره‌اي از قم گرفتند و باز هم سوره آل عمران و همين آيات آمد. امير در وصيتنامه‌اش كه خيلي دوست دارم جوان‌ها آن را بخوانند، توصيه كرده بود كه آيات 164 تا 170 سوره آل عمران را با معني بخوانيم. اين نكته خيلي حرف‌ در خودش دارد. كسي كه حالا به شهادت رسيده، چنين آياتي را توصيه مي‌كند همگان بخوانند و من هم توصيه مي‌كنم جوان‌ها اين وصيتنامه را با دقت بخوانند. البته امير يك وصيتنامه دوم هم داشت كه سفارش كرده بود بعد از چهلمش باز كنيم. باز كرديم و ديديم مقداري پول گذاشته و به خانواده توصيه كرده است با آن پول‌ها پيراهن بخرند و مشكي‌ها را از تن خارج كنند. در روحيات و اخلاق امير، كدام نكته بارزتر از بقيه بود؟ ادب، تواضع و گشاده‌روي‌اش خيلي به چشم مي‌آمد. اين اخلاق را هم از پدرمان به ارث برده بود. پدرم هر مهماني كه به خانه‌اش مي‌آمد، كوچك يا بزرگ، به پايش بلند مي‌شد و از او پذيرايي كاملي به عمل مي‌آورد. امير هم هر وقت هر كدام از ما به خانه مي‌رفتيم، آني جلوي پايمان بلند مي‌شد و احترام زيادي مي‌گذاشت. به نظرم شما دوست و رفيقي از امير پيدا نمي‌كنيد كه بگويد من اول به او سلام مي‌دادم. هميشه امير بود كه اول به ديگران سلام مي‌داد و حسن برخوردش باعث مي‌شد همه شيفته‌اش شوند. يكي از همكارانم كه فقط يك بار با او برخورد داشت، بعد از شنيدن خبر شهادتش خيلي تأسف مي‌خورد و مي‌گفت چرا اجازه داديد چنين جواني برود و به شهادت برسد. شما دو نسل از جوانان رزمنده اين مرز و بوم را ديده‌ايد، جوانان دهه شصتي در دفاع مقدس و جوانان مدافع حرمي مثل امير. برادرتان شبيه رزمندگان دفاع مقدس بود؟ بگذاريد سؤال شما را با نقل قول يكي از همرزمان امير در سوريه جواب بدهم. اين همرزم برادرم كه دوران جنگ را هم درك كرده و شهدايي چون شهيد همت را ديده است، مي‌گفت يك روز امير كنارم بود كه ناگهان يك تويوتاي سلفي‌ها با شتاب به سمت‌مان آمد. انگار كه قصد عملياتي انتحاري داشت. هر شخصي بود، امكان داشت بترسد و بي‌هدف به سمت تويوتا رگبار ببندد اما امير با تسلط روي زانويش نشست و تك‌تك و با دقت به سمت راننده شليك كرد. طوري كه سلفي‌ها ترسيدند و دنده عقب گرفتند و فرار كردند. شجاعت امير و رفتارهايش طوري به دلم نشست كه بعد از آن هر وقت پيشم بود يك آن احساس مي‌كردم شهيد همت كنارم ايستاده است. ايشان تعريف مي‌كرد كه خلقيات امير شبيه بچه‌هاي جنگ بود. يك بار كه غذا نخورده بودم، او از جيره كم غذايي‌اش به من داد و با اينكه خودش هم گرسنه بود، جيره‌اش را با من تقسيم كرد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۲ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۹:۲۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 103]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن