واضح آرشیو وب فارسی:فارس: به بهانه سی و یکمین سالگرد شهادت سردار دلیر خراسانچراغچی فرماندهای مقتدر و صبور بود
همرزم شهید چراغچی گفت: این شهید فرماندهای توانمند و مقتدر بود و برای من از او صبر و بردباریاش به یادگار مانده است.
به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد در آستانه سی و یکمین سالگرد شهادت سرلشکر پاسدار ولیالله چراغچی قائممقام لشکر پنج نصر به سراغ سردار سیدهاشم درچهای، فرمانده آزاده و دلاوری رفتیم که خاطرات زیادی از شهید چراغچی داشت. او زبان دل را گشوده و چنین میگوید: شهید چراغچی، ارادتی از خودش، به قلب من تحمیل کرده است که همیشه دنبال کلمات و واژههایی میگردم تا بتوانم، ارادت خود را به او ابراز کنم. وی میافزاید: من در جبهه، قبل از اینکه او را ببینم، آوازهاش را شنیده بودم. همهجا بچههای جنگ از صلابت، عظمت و بزرگی روح او یاد میکردند. اولین بار چراغچی را در روستایی در منطقه اللهاکبر دیدم. او مشغول آموزش نیروها بود، وسط گردان ایستاده بود و برای نیروها صحبت میکرد. درچهای ادامه میدهد: او هر آنچه را میگفت، اول خودش اجرا میکرد. اندام و هیکل او مناسب، صدایش رسا و صاف بود. ولیالله ضمن آموزش، شجاعت را نیز به نیروهایش القا میکرد. حقیقتاً خیلی پیش او نماندم و چون کار داشتم، از آن منطقه عبور کردم. وی تأکید میکند: شهید چراغچی، همان ابتدا اعتماد مرا جلب کرد. من مأموریت داشتم تا نیروها را برای اجرای عملیات طریقالقدس آماده کنم. دو گردان نیرو داشتم و سه گردان دیگر هم از مشهد برایم فرستادند. دنبال فرمانده گردان میگشتم، چراکه دستور حضرت امام(ره) بود که اگر میخواهید به کسی مسئولیت بدهید، باید دارای دو ویژگی تعهد و تخصص باشد. درچهای میگوید: همهجا به دنبال نیروهای خبره بودم. افراد زیادی به جبهه میآمدند، اما هیچکدام دارای آن ویژگیها نبودند. ضمناً از نیروها، آزمون عملی هم میگرفتم. کسانی که بنا بود، فرمانده شوند، به دست بچههای اطلاعات میسپردم. آنان را به خط میبردم و بعد از بازدید درخواست انتقاد و پیشنهاد از ایشان داشتم.که در این میان شخصیت افراد و تواناییهایشان برایم مشخص میشد. وی اضافه میکند: آن زمان فرماندهان گردانها از مشهد انتخاب میشدند. نیروها که به منطقه میرسیدند بلافاصله جلسه میگذاشتم و تواناییشان را در اجرای آتش و... میسنجیدم. درست است که آموزشدیده بودند، ولی حضور در منطقه و فرماندهی نیروها توانایی دیگری میخواست. وی خاطرنشان میکند: بلافاصله به فرماندهان اعزامی اعلام میکردم خودتان استعفا دهید و به نیروها اعلام کنید، از مشهد تا منطقه، من فرماندهتان بودم و حالا از این به بعد، برادر دیگری فرمانده شماست؛ البته آن موقع دوستی و برادری به گونه دیگری بود. فرماندهان دست فرمانده جدید را میگرفتند و خودشان آنان را بدون هیچگونه مشکل و چالشی به نیروها معرفی میکردند. این آزاده دلاور در ادامه میگوید: در ابتدای جنگ، یگانها مثل الآن، دارای تشکیلات تیپ و لشکر نبودند. پیش سردار شهید حسین خرازی رفتم و از او تقاضای چند فرمانده کردم. انصافاً او هم بزرگواری کرد و چند فرمانده باتجربه، خبره و توانمند را برایم فرستاد. اما در این بین تنها کسی که در همان وهله اول، اعتماد مرا به خودش جلب کرد، شهید ولیالله چراغچی بود. درچهای همچنین میگوید: من او را بهعنوان جانشین خودم انتخاب کردم. در آن زمان دانشگاه افسری، تربیت فرمانده و... نداشتیم. هشت نفر را گلچین کردم و همهجا همراه خودم میبردم تا در جریان کارها قرار بگیرند و از این پس بتوانند فرماندهی کنند. وی میافزاید: در جلسات با سردار سرلشکر رحیم صفوی، سردار سرتیپ پاسدار مرتضی قربانی، سردار سرلشکر شهید حسین خرازی و... همیشه همراهم بودند. حتی در مأموریت شناسایی که 17 کیلومتر، پشت مواضع عراقیها بود، همراه با شهید سید علی حسینی، این هشت نفر را هم بردم. وی در ادامه میگوید: اما در میان این نفرات، شهید چراغچی روحیهای با طراوت، نشاط، سلحشوری و اخلاص دیگری داشت. بههرحال شهید چراغچی معاونم بود و هر مشکلی که داشتم، او برایم حل میکرد. باوجود او پشتم محکم بود. درچهای همچنین میگوید: شب عملیات بدر، برای نیروها سخنرانی کردم و در آن به تفسیر سوره انفال که در شأن نزول جنگ بدر پیامبر اسلام(ص) آمده است، اشاره کردم. گفتم این عملیات، شبیه منطقه جنگ بدر در صدر اسلام است. قرار نیست شما فرشتگان را ببینید، اما اگر باران آمد مطمئن باشید، امداد الهی به یاری شما آمده است. وی خاطرنشان میکند: هوا گرم بود، حدود 25 دقیقه قبل از شروع عملیات باران شدیدی آمد. عراقیها به دلیل گرما روزها در سنگر و شبها به خاطر خنک بودن روی خاکریزها و شیارها بودند. باران شدید شب عملیات باعث شد آنان به درون سنگر بروند و کسی متوجه تحرکات ما نشود. این یادگار دفاع مقدس میافزاید: صدای تانک و تردد ما را کسی متوجه نشد و عملیات را شروع کردیم. همراه با شهید چراغچی، به درون شیارها و معابر عراقیها رفتیم. حدود 20 نفر از نیروها بودند که ترسیده و به زمین چسبیده بودند. هر کاری کردم، بلند نشدند. تیرباری بود که تا ساعت چهار بعد از ظهر فردای عملیات، همچنان بچهها را میزد. نیروها به همین خاطر ترسیده بودند. وی اضافه میکند: کمی جلوتر رفتم و دیدم فرمانده گروهان روی زمین افتاده و به شهادت رسیده است. چارهای نداشتم. اینجا بود که به آقا ولی گفتم، شما مسئولیت این گروهان را بر عهده بگیرید و او با کمال تواضع و اخلاص پذیرفت. او بااینکه جانشین من بود، ولی بهراحتی مسئولیت فرماندهی یک گروهان را قبول کرد. وی در ادامه میگوید: آقا ولی نیروها را 17 کیلومتر جلو برد و تا تنگه چزابه پیش رفت. در این مقطع، این دیدار آخرین رویارویی من با ایشان بود. من به سنگرم بازگشتم تا پای بیسیم، نیروها را هدایت و همچنین ارتباطم را با جناحین حفظ کنم. در همین لحظهها گلوله توپی آمد و آقای کردآبادی بیسیمچی من به شهادت رسید و خودم نیز مجروح شدم. درچهای همچنین میافزاید: من به مشهد بازگشتم و مداوایم طول کشید. تا اینکه پس از چند ماه، مجدداً به جبهه بازگشتم و بعد از هفدهم بهمنماه بود که با سردار شاملو به منطقه رفتیم. این دفعه تیپ جوادالائمه(ع) را تشکیل دادیم و خط را از شهید چراغچی تحویل گرفتیم. آنان آزاد شدند و به اهواز رفتند تا در عملیات شرکت کنند. وی در پایان این مصاحبه میگوید: شهید چراغچی خودش فرماندهای توانمند و مقتدر شد و برای من از او صبر و بردباریاش به یادگار مانده است. *********************** گفتوگو از: سید حسین میرپور *********************** انتهای پیام/3268/غ20
95/01/18 :: 11:11
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]