واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: یادکردی از استاد شجریان
شرق در یادداشتی آورده است:
به گزارش نامهنیوز، روزي كه جان فدا كنمت باورت شود؛ دردا كه جز بهمرگ نسنجند قدر مرد!؟ پيام نوروزي استاد محمدرضا شجريان اندوهي عميق را در جان و تنم برانگيخت؛ ازيكسو از صحت و سلامت ايشان عميقا شاد شدم و خداوند را شاكر و نيز دعايم را نثار وجود ذيوجودش کردم كه بارخدايا «به هيچ عارضه وجود نازك آن هنرمند عزيز دردمند مباد؛ آمين» اما... از سويي نتوانستم تأسف و اندوهم را از ديدنش در آنسوي آبها فرونشانم. از اينكه چرا هنرمندان، بزرگان، فرهيختگان، انديشمندان و عالمان اين مرزوبوم «پرگهر» همواره «در وطن خويش غريباند!؟» بهراستي وقتي ميگوييم «مرز پرگهر» چه چيزي در ذهن ما ايرانيان نقش ميبندد؟ نعمات خدادادي نظير چاههاي نفت و معادن و جنگلها و... اين نعمات طبيعي و الهي كه در بسياري از كشورها و آنهم با كموكيف بيشتري وجود دارند! پس فصل تمايز ايران و ايراني عزيز در چيست و كجاست!؟... بله در تمدن و فرهنگ و انديشه و هنر و تاريخ افتخارآميزش. اين افتخارات خوشبختانه ديگر نه ايراني كه بخشي از ميراث عظيم بشري و جهانياند. اين ميراث عظيم را والامقاماني خلق كردند كه نامشان روشني و گرمابخش و مايه مباهات حيات هنري و فرهنگي ايرانيان در سراسر كره زمين است؛ فردوسي، شيخ اشراق، حافظ، سعدي، مولانا، خيام، بوعليسينا، فارابي، ملاصدرا، ملكالشعراي بهار، درويشخان، بنان، روحالله خالقي، اميركبير، علامه طباطبايي و ...
خاك زرخيز ايران عزيز فرزنداني را در قرون متوالي در عرصه علم و انديشه و هنر به بشريت تقديم کرد كه نماد و فخر بشر شدهاند؛ و شگفتانگيز آنكه اين بزرگان در بدترين شرايط ممكن «دست بهكاري زدند كه غصه سر آمد» و خوشبختانه باوجود برخی ناكاميها و نامراديها و فشارها در گذر قرنها اين قافله را سر ايستادن نبود و نيست و نخواهد بود...
بهقول شاملو:
«چندين هزار چشمه خورشيد / در دلم / ميجوشد از يقين؛/ احساس ميكنم / در هر كنار و گوشه اين شورهزار يأس/چندين هزار جنگل شاداب / ناگهان/ ميجوشد از زمين»
اما... شوربختانه يك موضوع مشترك در احوال و روزگار اين بزرگان ميتوان يافت و آن «غريب در وطن خويش».
و علت؟
به تأسي از بزرگان كه در اين موضوع قلمها راندند خلاصه بگويم؛ جابهجايي كاركرد دو كلمه در تاريخ زندگي بشر و بهویژه ما ايرانيان: «ميهمانان و ميزبانان»به بياني: سياستمداران و نخبگان.
بشريت بعد از رنسانس شاهد تحولي عظيم در روش و منش زندگي اجتماعي و سياسي خود بود. شايد بزرگترين و عميقترين پيام رنسانس اين بود:
«تا نشيند هر كسي اكنون بهجاي خویشتن»
از مونتسكيوي بزرگ تا روسو و... رنجها به جان خريدند تا به «ميهمانان» گوشزد کنند كه اندازه نگهدارند. اين قلم را سوداي «مديريت و نقد جهان» نيست! بلكه پرداختن بهخود است؛ چرا نخبگان، انديشمندان و هنرمندان «اين مرز پرگهر» ره به غريبستان میجويند!؟ چرا شوربختانه بالاترين درصد مهاجرت نخبگان را نصيب خود كردهايم!؟ چرا سقف آسمان ايران عزيز در نظرشان كوتاه ميآيد!؟ چرا؟ مگر نه اينكه «همه» باور داريم كه نخبگان ميزبانان و سياستمداران ميهمانان تاريخند! همه ما از رنجهاي فردوسي و حافظ و بوعلي و... در عصر خود ميناليم؛ اما فقط نظارهگر و حتي مشوق رنجها و تضييقات عالمان و انديشمندان معاصر خوديم!؟ چرا نبايد ايران عزيز مركز و مأخذ نزاعهاي انديشمندان و خردمندان عصر خود باشد؟ چرا سكوت در دانشگاههاي علوم انساني و هنر ما دیده ميشود؟ بهواقع ما را چه ميشود؟ آيا جايز نيست لحظهاي درنگ، ترديد و توجه!؟ جاي تأسف و دريغ نيست هنوز برخی رسانههاي پرگوي اما اندكبين و اندكخوان، ورود و خروج هنرمند، انديشمند و عالمي به ايران (وطنش) را تخطئه و تهديد كرده و ابتدایيترين حق شهروندي را كه زيست در مام وطن است بر آنان روا نميدارند!؟ ديگر به سراغ چاپ آثار، سخنراني و اجراي كنسرتها نميروم كه شوربختانه در اين وادي گوي سبقت را از همه در برهمزدنشان ربودهايم. بهراستي چرا در فرهنگ لغت ميهمانان اينقدر كلمه «نقد و پرسش» غريب و عجيب به نظر ميآيد!؟» به امید آنکه « در اين خاك، در این خاك، در این مزرعه پاك/ بهجز مهر بهجز عشق، دگر بذر نكاریم.
منبع: روزنامه شرق
۱۷ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نامه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]