واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
ستاره اسکندریِ 41 ساله، جسورتر از همیشه
ستاره اسکندری بازیگری که بعد از مدت ها به تلویزیون بازگشت.
مجله زندگی ایده آل - محمد حسینزاده، مصطفی رفعت: خانوادههای هنری موفق و خوشنامی در سینمای كشور حضور داشته و دارند كه اسكندریها یكی از بهترینهای آنها هستند. اما از دل این نام خانوادگی خواهران ستاره و لاله بخت خود را در بازیگری محك زدند. خواهرانی كه بیان و بازی خوبی دارند و در این سالها حضوری دیدنی بهجا گذاشتهاند. نمیتوان منكر این شد كه جدا از نام فامیل و سابقه خانوادگی، این دو خواهر شخصیتهایی مستقل و دارای استعدادهایی درخشان هستند.
مثلا آیا كسی هست كه بیننده حرفهای تلویزیون باشد و نقش پرقدرت ستاره اسكندری در « مرگ تدریجی یك رویا » یا « نرگس » را از خاطر ببرد؟ او بعد از مدتها به تلویزیون بازگشته تا با نقشی متفاوت و ظاهری جدید، خاطره خوش دیگری را در ذهن ما و كارنامه هنری خود ثبت كند. او كه با سریال « زعفرانی » در ایام نوروز به جعبه جادویی بازگشته است در این مصاحبه از ایدهآلهایش، از نگاه تازهاش به زندگی، از نگرش خود به حرفهاش و همین طور از ارتباطش با خانواده و پیرامون خود سخن گفته است.
بازگشت دوباره به تلویزیون
اولین بار حدود 18 سال پیش در كاری به نام « ایستگاه آذر » كه تهیهكننده آن كار آقای ایرج محمدی بودند، با ایشان همكاری داشتم و بعدها بعد از چند سال تجربه موفق « نرگس » را داشتم كه باز هم ایشان تهیهكننده كار بودند؛ به همین خاطر وقتی این بار پیشنهاد كار را دادند و توضیحاتی از نقش را ارائه كردند حس خوبی پیدا كردم تا جایی كه بعد از حدود سه سال دوری از تلویزیون پذیرفتم در خدمت این پروژه باشم. از سویی آقای محمدی كارگردان كار بودند كه او را بیشتر به عنوان فیلمنامهنویس میشناختم كه فیلمنامههایش را دوست داشتم چون نگاه انسانی خوبی در كارهایش دارد. در كنار اینها گروه بازیگران و عوامل خوبی در كار هستند.
اعتماد من به نامها
به نوعی وجود نامهایی مانند آقای محمدی به عنوان تهیهكننده كه متخصص و با تجربه در كارشان هستند باعث اعتماد من میشود. من آمده از تئاتر و بعد هم بچه تلویزیون هستم كه در آن سالها كار حرفهای انجام دادهام. واقعیت این است كه اگر شناخت و شهرتی در مورد من هست همه آن را مدیون تلویزیون هستم؛ به همین خاطر هم این حساسیتها را دارم و دلم نمیخواهد كه اتفاق ناخوشایندی بیفتد و ریزش تماشاچی داشته باشم چون برایم خیلی مهم است. حتی وقتی از تلویزیون فاصله میگیرم به شدت دلتنگ آن میشوم. من اتفاقا جزو بازیگرانی هستم كه به شدت مدیوم تلویزیون را دوست دارم. از سویی مردم را دوست دارم و هیچ رسانهای به اندازه تلویزیون تو را با مردم صمیمی نمیكند.
نگاه بدبینانهای ندارم!
من خیلی نگاه بدبینانهای ندارم و ترجیحم این است كه در كار اعتمادم را به آدمهایی كه میشناسم حفظ كنم. بعد هم به نظرم فعالیت حرفهای آدمها یك برآیندی دارد و سابقه تو با آنها قطع نمیشود؛ حتی اگر در كارشان بازی نكنی اما فعالیتشان را رصد میكنی و در نتیجه كماكان حساسیتهای آنها را میشناسید. از طرفی به این معتقدم كه آدمیزاد جایزالخطاست و فكر میكنم با یكی، دو كار سابقه تلاشهای تو از بین نمیرود. مردم ما خیلی هوشمند هستند. هنوز بعد از سالها كه از پخش سریال « نرگس » یا « مرگ تدریجی یك رویا » میگذرد مردم من را با آن كارها به یاد دارند.
بالاتر از سیاهی نیست
حس میكنم این روزها جسارت بیشتری پیدا كردهام. البته وقتی در زندگی مسائل مختلفی را تجربه میكنی مثل مرگ عزیزانت، نگاهت به همه چیز عوض میشود. من بعد از فوت عموی بسیار عزیزم، عبدالحسین اسكندری كه واقعا به هم خیلی نزدیك بودیم و به نوعی حكم یك برادر بزرگتر را برای ما داشت، این حس را پیدا كردم. وقتی كه ایشان را از دست دادم، احساس كردم حدی از تلخی را تجربه كردم كه دیگر بالاتر از آن چیزی وجود ندارد. بنابراین دو عكسالعمل نشان میدهی؛ یا درگیر آن فضا میشوی و زندگیات را سیاه میكنی و یا اینكه به این نتیجه میرسی كه بالاتر از سیاهی رنگی نیست.
درك مفهوم زندگی
زیاد منتظر آینده و رسیدن آن نیستم. برخلاف دهه 20 سالگیام، این روزها هیچ عجلهای برای رسیدن به فردا ندارم. آن زمان انگار درك درستی از مفهوم زندگی نداشتم ولی در 41 سالگی مفهوم زندگی را به خوبی درك كردهام و در نتیجه هیچ عجلهای برای رسیدن به فردا ندارم ولی در عین حال آگاه به این موضوع هستم كه فردا و فرداها چقدر سریع و تند دنبال هم میدوند و گاهی اوقات به خودم میگویم چقدر خودمان را درگیر عدد و رقم كردهایم.
ما خلقی هستیم كه آواز خروس را فراموش كرده و مدام خودمان را درگیر اعداد و ارقام كردهایم؛ در حالیكه طبیعت كار خودش را میكند اما ما با این اعداد و ارقام دوست داریم به یك كمیت و آمار برسیم كه در نتیجه آن كیفیت را از دست دادهایم. احساس میكنم الان دلم نسبت به دهه 20 زندگیام جوانتر است.
دوستداشتن زندگی
احساس میكنم كه دیگر چیزی برای ترس وجود ندارد. البته اگر بخواهم راستش را بگویم تنها ترسی كه دارم ترس از جان است. البته منظورم نفس مرگ است. هنوز با مرگ آنچنان كنار نیامدهام و خیلی هم دوست ندارم به آن فكر كنم. خیلی زندگی را دوست دارم؛ مخصوصا بوی زندگی را دوست دارم و میتوانم بگویم تنها ترسی كه دارم مرگ است. فقط در برابر مرگ است كه احساس استیصال دارم، نه حتی بیماری. به نظر من در بیماریها امید وجود دارد ولی در مرگ با خودم میگویم: «چقدر لوس؛ این همه زحمت كشیدیم خب حالا چه میشود. بازهم در این دنیا باشیم. » (باخنده)
رابطه من و لاله
رابطه بسیار خوبی با لاله و به صورت كلی اعضای خانوادهام دارم و معمولا همواره در كنار هم هستیم ولی دوست ندارم به صرف اینكه خواهر بزرگتر هستم، دیدگاهها و نگاه خود را به خواهرم و یا حتی دیگران تحمیل كنم. هر انسانی جهانبینی خودش را دارد كه آن را با كسب تجربیات مختلف در زندگی و كارش به دست آورده. من و لاله مثل دو دوست صمیمی در كنار هم هستیم، صحبت و درددل كردن یكی از دوستداشتنیترین كارهایی است كه بین ما رخ میدهد ولی با این حال هركدام دنیا و نگاه خودمان را داریم.
دوری مردم از خشونت
برای اجرای تئاتر « همهوایی » در پاریس به سر میبردم كه داعش به آنجا حمله كرد و آن اتفاقات تروریستی عجیب رخ داد. از نزدیك حال و هوای مردم آنجا را دیدم و خیلی ناراحت شدم. به همین خاطر در صفحه شخصیام متنی را گذاشتم و متاسفانه به جای همدردی، توهین شنیدم؛ آن هم از مردم همزبان خودم. این باعث شد كه از این خشونت جاری شده در بین مردم و در صفحات مجازی بترسم.
عیدهای پرشتاب امروز
شاید همین فردا این مصاحبهای كه با شما دارم، برایم تبدیل به خاطره شود. منظورم این است كه این روزها زندگیمان بیش از حد پرشتاب شده است. در گذشته به نظر میرسید كه اتفاقهای كمتری رخ میداد ولی امروز شما روزتان پر از خبر، اتفاق، حادثه، از دست دادن، به دنیا آمدن و ... است. این در مورد عید هم صدق میكند. آن زمان عیدها معنای بیشتر و گستردهتری داشت. ولی انگار این روزها خیلی پرشتاب سپری میشوند، سال پشت سال میآید و میرود و انگار كه عید دیگر اتفاقی نیست.
درگیر عیدهای كودكی
من خودم هنوز درگیر عیدهای كودكیام هستم، درگیر كرسی خانه مادربزرگم، دور هم جمع شدن اقوام و فامیل. هنوز هم كه هنوزه بوی عید را احساس میكنم و این بو را خیلی دوست دارم، بوی ماهی دودی، بوی سبزه، سیر تازه و ... مناسك عید را كامل و دقیق بهجا میآورم ولی به نظرم سالها مثل برق و باد میآیند و میروند. هنوز در خاطرات عید سال 90 هستم ولی میبینم كه عید سال 95 است.
سالها بیش از حد پرشتاب سپری میشوند و به نظرم این شتاب به خاطر ازدیاد حوادث و رویدادهای اطراف ماست، دنیای اخبار، دنیای مجازی و ... چشم به هم میزنم میبینم كه 41 سال از عمرم گذشته است. با خودم میگویم این 41 سال چگونه سپری شد و چقدر سریع!
اتفاقات غیرقابل باور
حسرتهای زندگیام خیلی كم شده است. مفاهیم امید، آرمان، حسرت و ... كه در طی قرون و اعصار برای ما ساخته شدهاند كه به نظرم كمی ما را از اصل زندگی دور میكنند، برای من مفاهیم خود را از دست دادهاند. همیشه با خودم آرزو میكنم كه این نگاه زندگی، حق همه آدمهاست و چقدر بد كه مردمانی در گوشههایی از این دنیا درگیر جنگ هستند و برخی آواره و كشته میشوند.
بچههایی كه واقعا بیگناه كشته میشوند و با خودم میگویم چرا سیاستمداران نگاه جدی به این كشته شدنها ندارند. همه حق داشتن زندگی آرام را دارند. آنقدر نعمت روی كره خاكی وجود دارد كه همه میتوانند از یك زندگی مساوی لذت ببرند؛پس چرا باید این اتفاقها رخ بدهد. همیشه با خودم میگویم چرا از مرگ كسی نمیترسند، چرا از اینكه به راحتی بچهها را میكشند، نمیترسند، چرا از اینكه حق زیست را به راحتی از دیگر آدمها میگیرند نمیترسند. این موضوعات برایم باورپذیر نیست!
تاریخ انتشار: ۱۱ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]