واضح آرشیو وب فارسی:دولت بهار: من مادر ندارم! یعنی دیگر دست های خسته ام به دامن پر مهرش که جمع کرده و از این دنیا رفته، نمی رسد. وقتی زنده بود، مرگش بد ترین کابوس زندگی ام بود و حالا که مرده است، مردن و دیدن همیشگی اش شیرین ترین رویا من شده است. دلم برای بوی پیراهنش، صدای گرمش، نگاه مهربانش و همه چیزهایی که داشت و با خودش برد تنگ شده و حالا هشت نه سال است که فقط با خاطرات و عکس ها و فیلم هایی که از او باقی مانده است زندگی می کنم. این مرد شدن هم دردسری است برای بد بختی مثل من! مردها گریه نمی کنند و گاهی که زورشان به کاسه چشمانشان نمی رسد ، قطره های اشکی که به زحمت نگه داشته اند، تغییر شکل داده و زیر چشمانشان را خیس می کند و بدون آنکه بگذارند کسی بفهد یواشکی آن را به بهانه دست به صورت کشیدن پاک می کنند. ولی واقعیت این است که یکی مثل من هر قدر هم که مرد بشود، باز هم پسر است برای مادری که ممکن است نباشد و خدا کند که باشد. وقتی مادرم زنده بود، دست و پایش را می بوسیدم، تمام قد در خدمتش بودم، غلام علیم و گوش به فرمانش بودم، انجام خواسته ها و نخواسته هایش هدف و برنامه ام بود که اجرا می کردم، بارها او را به مکه و مدینه و نجف و کربلا و کاظمین و سامرأ و سوریه و مشهد فرستادم و با خودم همراه کردم و چه بسیار لذت طواف کعبه خدا را در حالی که دست در دست مادر داشتم ، چشیدم. هر سال روز مادر برایش هدیه خریدم و هرچه دلش را شاد می کرد، تا آنجا که می توانستم برایش تهیه کردم. اولین و دومین کتابم به نام"شکوه شب" و" رقص قلم" که در سال ١٣٧٨ منتشر شد به ترتیب به مرحوم پدر و مادرم تقدیم کردم و... حالا که آخر پاییز است و جوجه هایم را خوب می شمارم باید صادقانه برای شما بنویسم که هیچ غلطی نکردم! باور کنید، حالا که آنها نیستند خوب می فهمم که در برابر بودنشان و فقط همین، بودنشان! هیچ غلطی نتوانسته ام بکنم. کاش بودند و حالا که قدر حضورشان را بهتر می دانم، جانم را فدایشان می کردم و همه دم و بازدم هایشان را در نفس هایم می گنجاندم. خونشان در رگ های من است، من باید رگ هایم را در خونشان می ریختم و ادبیات را دگرگون می کردم. حالا من مادر ندارم! شما که دارید، شما را به خدا قدرش را بدانید. امروز که روز مادر است به پایش بیفتید و غرور من درآوردی و گرفتار در حصار خود باخته و دگر ساخته تان را زیر پای او له کنید و به امروز من بد بخت بیندیشید که مادر ندارم و ساعت ٢ و نیم بامداد روز مادر را چه اسف بار می گذرانم. این دو بیت را که در روز مادر سال ١٣٧٢ برای مادرم سروده و در رادیو اجرا کردم بعنوان هدیه این بامداد بهاری تقدیم حضورتان می کنم تا زمزمه هر روزتان باشد و هزار باره به مادرتان بگویید که قلبش یکی برای خود و یکی برای شما می تپد: بدین الفاظ می گویم که مادر دوستت دارم از این پس عزم آن دارم ز عشقت پرده بردارم به دنیا آمدم گریان ز مهرت خنده سر دادم چرا چون نیک دانستم تویی یار و مددکارم عزتتان زیاد و عمرتان در سایه پدر و مادر عزیزتان طولانی و پر افتخار. محمدرضا تقوی فرد (رضای مادر) ٩٥/١/١١ ساعت ٠٢:٣٥ بامداد روز قشنگ مادر/ تهران
چهارشنبه ، ۱۱فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دولت بهار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]