واضح آرشیو وب فارسی:خبرداغ: هوشنگ ابتهاج با یادآوری برخی خاطرات سال های سپری شده، درباره بهترین شعری که از میان اشعارش می تواند معرفی کند، با تواضع نامرسوم در این دوران معاصر تاکید کرد: شعری که دلم می خواهد بگویم اما هنوز نگفته ام! به گزارش خبرداغ به نقل از تابناک؛ امیر هوشنگ ابتهاج، متخلص به «ه. ا. سایه» اخیراً در حاشیه دیدار با شاعران و نویسندگان افغانستانی که برای برگزاری شب بخارا به ایران سفر کرده بودند، گفت و گویی داشته که در ویژه نامه نوروزی اعتماد منتشر شده است؛ گفت و گویی که حاوی حرف های تازه برجسته ترین شاعر زنده ایرانی است. استاد هوشنگ ابتهاج در این گفت وگو درباره سبک شعری، شاعر افغانستانی دوران معاصر، همراهی اش با گروهی از شاعران از جمله سیاوش کسرایی و دوران سپری شده گذشته و همچنین از اشعارش سخن به میان آورده است. گزیده های این گفت و گو را در تابناک می خوانید: - (درباره چرایی طرفداران زیاد شعر ابتهاج در دیگر کشوهای فارسی زبان) شاید، چون یک مقدار از مصائی که ما داریم با این کشورها مشترک است. یعنی ما دردهای مشترک و آرزوهای مشترک داریم. آرزوهای بشری و انسانی، آرزوهای کلی که متعلق به همه جوامع است. به هر حال مشکلات و گرفتاری هایی که ما در ایران داریم حتماً در افغانستان هم هست، در تاجیکستان هم هست. به طور کلی در ممالک دیگر هم هست، منتها زبان در میان این کشورها که نام بردم مشترک است. خب تا حدی این همزبانی و دردها و آرزوهای مشترک باعث شکل گرفتن روابط می شود اما البته به صورت الهام و پیام غیبی این روابط محکم و مستمر نخواهد شد، مگر اینکه روابط ادبی و ارتباط به گونه ای باشد که کشورها از اتفاقات فرهنگی هم درست و حسابی خبر داشته باشند. - مجموعاً زبانی که این روزها شاعران افغانستان در پیش گرفته اند زبان محاوره ای امروز هست و در ایران هم عده ای از جوانان همین کار را می کنند. اگر بخشی از شعرشان به این زبان باشد، باعث توسعه دادن زبان می شود اما اگر همه شعر به این زبان باشد، در معرض خطر خواهد بود، برای انکه هنوز این زبان عامه و زبان محاوره ای تثبیت نشده و شاعران و نویسندگان فارسی زبان چه در ایران و افغانستان و هر جای دیگر نباید ارتباط خود را با سرچشمه های اصیل زبان فارسی قطع کنند. زبان کلاسیک ما به مرور تثبیت شده و با کمک گرفتن از زبان نواحی مختلف به این شکل درآمده است. خوشبختانه زبان ما توانسته با گذشت بیش از هزار سال خود را زنده نگه دارد. - همه چیز اقوام ایران گنج است؛ زبان شان، آداب و رسوم شان، داستان ها و فولکلورشان، موسیقی شان... اینها گنجینه های بشری است. بحث این نیست که شما تعصب داشته باشید که فقط در ایران این جریان است. فرض کنید در یک جزیره دورافتاده در اقیانوس آرام یک قبیله ای هست. اینها بخشی از گنجینه بشری هستند؛ عادات، زبان و همه کارهایشان. اینها وقتی از بین برود، یک چیزی از آدمیزاد و از تاریخ آدم کم شده است. تعصب ایرانی و آمریکایی بودن و... نیست. اما زمانه و امکانات به شکلی شده که اوضاع دگرگون شده است. - در ایران کمتر از صد سال پیش شروع به جمع آوری ترانه های محلی کردند، حتی آن موقع هم دیر بود و آنچه جمع شد همه این ترانه ها نبود. مثلاً مردم شیراز ترانه «مستم مستم» را با تنظیم روبیک گریگوریان می خوانند. ایشان این را برای یک ارکستر و دسته کر نوشته بودند، حتی دیگر شیرازی ها هم این ترانه قدیمی را با آن تنظیم گریگوریان می خوانند. یعنی یک شخصی رفته آن تصنیف را برداشته، به شیوه ای دیگر برای گروه کر نوشته، حالا همه ناچار شدند که این ترانه را به همین شکل غیرعادی بخوانند. در نتیجه این ترانه محلی و ملی ضربش عوض شده است. - راستش را بخواهید من شک دارم تا صد سال دیگر زبان فارسی ما بماند. همه زبان ها در حال از بین رفتن هستند و انگلیسی دارد جایشان را می گیرد. زبان عمومی اینترنت انگلیسی است و شما بخواهی یا نخواهی باید با آن زبان کار کنید. همین حالا نگاه کنید که در زبان فارسی چقدر کلمه غیرفارسی مربوط به تکنولوژی داریم. خب 100 سال دیگر خدا می داند چه می شود. چند نفر دیگر صد سال دیگر می توانند حافظ بخوانند؟ مرتضی کیوان، احمد شاملو، نیما یوشیج، سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه) - (درباره عبور زبان فارسی از زبان عربی) زبان هایی که پایه محکم دارند، می توانند این کار را بکنند، ولی این هجوم که الان داریم با آن فرق می کند. اولا باید مشخص کنم که من مخالف آمیخته شدن معقول زبان فارسی با دیگر زبان ها نیستم، چون اصلاً زبان خالص در هیچ جای دنیا ندارید. همین انگلیسی که در حال حاضر هست، مقداری کلمات فارسی هم در آن وجود دارد. حالا چقدر فرانسوی یا لاتین در آن است، بماند. مثلاً در زبان فارسی شما از «صبح» کلمه ای فارسی تر می شناسید؟ از «غم» فارسی و ایرانی تر کلمه می شناسید؟ اینها کلماتی هستند که از زبان دیگر آمده اند. شما می توانید بگویید پگاهتان خوش باد؟ به شما می خندند! راحت می گویید «صبح بخیر» هم صبح هم خیر عربی است. - (در پاسخ به معرفی برترین شعر از میان اشعار سایه) شعری که دلم می خواهد بگویم اما هنوز نگفته ام! باور کنید... راستش موقعیت فرق دارد. یک روز از شما می پرسند بهترین بیتی که از حافظ سراغ دارید کدام است؟ امروز یک چیزی می گویید فردا یک بیت دیگر را می گویید. برای خود من هم پیش آمده است. مثلاً روزی فکر کرده ام فلان بیت حافظ بهترین است، فردایش فکر کرده ام و بیت دیگری را انتخاب کرده ام. آن موضوع امروز است، فردا موضوع دیگری است. شما امروز از یکی از بچه هایتان دلخور هستین اما فردا هم او تا بگوید مثلاً بینی ام می خارد شما ناراحت می شوید. من نمی توانم یکی را انتخاب کنم، نمی دانم نمی شود گفت. واقعاً نمی دانم. - (درباره مجموعه منتخب اشعارش توسط دکتر شفیعی کدکنی) یک بار دکتر شفیعی آمد آلمان به من گفت: «سایه کتاب های خودت را داری؟» گفتم: «نه بعضی هایش را اینجا دارم، بعضی ها را در ایران دارم و بعضی ها را اصلاً ندارم!» واقعاً هم همین طوری بود. گفت: «من اشعارت را حفظ هستم. یک کاغذ و قلم به من بدهید.» از روی حافظه اسم شعرها را نوشت. وقتی آمدم تهران یک روز در خانه اش بودیم و آقای کیاییان هم آنجا بود. به من گفت «این منتخب را بده آقای کیاییان چاپ کند». بعد دیدم دستپاچه شده و می گوید من فلان شعر را از قلم انداختم. غزل «امشب به قصه من گوش می کنی» در انتخاب شفیعی نیست. بعد دستپاچه شده بود و می گفت چطور من این را از قلم انداختم. - من اگر سلیقه امروزم باشد، بیش از دو سوم شعرهایی که چاپ کردم دیگر چاپ نمی کنم. بعضی ها فکر می کنند من دارم شوخی می کنم یا خودم را لوس می کنم که مثلاً فلان شهر را می گذاشتم کنار، ولی من درجه بندی و دلایل فنی دارم. - (درباره سیاوش کسرایی و جمعی که برای او شعر می خواندند و سایه اظهارنظر می کرد) جمعی بودیم که هیچ به جمع های امروز شباهت نداشت. در یک جمله بگویم با همه گوناگونی که داشتیم برای هم می مردیم. سلیقه و شیوه شعرمان با هم فرق می کرد. باورهای اجتماعی مان با هم فرق داشت. سلیقه زندگی شخصی و رفتارمان با هم یکی نبود. طبیعی هم هست؛ بعضی ها هم به کلی متضاد و متخالف بودیم ولی هیچکدام اینها باعث نمی شد که از هم دور باشیم. - حتی به اعتبار پشتوانه دوستی که با هم داشتیم با شدت و بی رحمی از هم انتقاد می کردیم اما این باعث نمی شد قهر کنیم و دشمن همدیگر شویم. مثلاً من خاطرم هست شاملو شعری سروده بود برای واقعه ای که در تهران اتفاق افتاده... قطره های بلوغ از لمبرهای خیابان بالا می رفت... حالا فکر می کنم می بینم عجب فضایی داشتیم! با انتقادی که ما از او می کردیم، او حق داشت تفنگ بردارد و هم ما را بکشد؛ آنقدر که انتقادهای ما شدت داشت اما هرگز به دوستی ما صدمه نخورد. آن شعر شاملو در آن زمان برای روشنفکرها هم قابل فهم نبود. ما بحث می کردیم و می گفتیم آخر این شعر را برای چه کسی گفته ای؟! منظورم این است که به پشتوانه رفاقت توانستیم شدیدترین مخالفت را با هم داشته باشیم و بر عکس آن هم بود و او به من می گفت، چرا فلان شعر را اینگونه گفتی و این شیوه را پیاده کردی. آن فضا دیگر هرگز به وجود نیامد. حالا متاسفانه فضا پر از عداوت و حسد و کینه است.
پنجشنبه ، ۵فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرداغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 58]