تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كه بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم را با اعتقاد و دوستى محمد و آل پاكش و با تسليم در ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831519170




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شرح خطبه شقشقیه و نگرانی امیرالمومنین از هجوم ناگهانی مردم برای بیعت


واضح آرشیو وب فارسی:شفقنا: متن نهج البلاغه • شفقنا(پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) _ نهج البلاغه ( نسخه صبحی صالح ) فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَیَ] کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَهِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَهٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ [فَسَقَ] قَسَطَ آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَیْثُ] یَقُولُ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»؛ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا. أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ. قَالُوا: وَ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ کِتَاباً قِیلَ إِنَّ فِیهِ مَسَائِلَ کَانَ یُرِیدُ الْإِجَابَهَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ] قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَوِ اطَّرَدَتْ [مَقَالَتُکَ] خُطْبَتُکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ. فَقَالَ هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شِقْشِقَهٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى کَلَامٍ قَطُّ کَأَسَفِی عَلَى هَذَا الْکَلَامِ أَلَّا یَکُونَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ أَرَاد. فرهنگ لغت • فرهنگ نهج البلاغه (رحیمی نیا) • به گزارش شفقنا به نقل از اهل البیت علیهم السلام واژه های نهج البلاغه (عمران علی زاده) عُرْفُ الضَبُع: یال کفتار، موهاى زیادى که بر گردن کفتار است، چون این موها متراکم و انباشته است لذا ضرب المثلى شده است براى هر چیز کثیر و زیادى. یَنْثالُونَ: هجوم مى آوردند، ازدحام مى کردند. شُقَّ عِطْفاىَ: پهلوهایم در هم فشرده شد، دو طرف جامه ام دریده شد. رَبِیضَهُ الْغَنَم: گله گوسفندى که در آغل آرمیده باشد. نَکَثَتْ طائِفَهٌ: گروهى نقض عهد کردند، مقصود اصحاب جمل (ناکثین: طلحه و زبیر) است. مَرَقَتْ: از دین خارج شد، مقصود اصحاب نهروان (مارقین: خوارج) است. قَسَطَ آخَرُون: گروهى دیگر ستم کردند، مقصود اصحاب صفین (قاسطین: معاویه) است. حَلِیَتِ الدُّنْیا: دنیا خود آرائى کرد، «حلیت المرأه»: زن خود را آراست. الزِبْرِج: زینت و آرایش با نقش و نگار یا جواهر. النَسَمَه: روح، جان، استعمال این لغت در مورد انسان ارجح است. بَرَأ: خلق کرد، آفرید. الْحَاضِر: مقصود کسى است که براى بیعت حاضر شده است. النّاصِر: مقصود سپاه و نیروئى است که بتوان از آن در جهت تحکیم بیعت یارى جست. الّا یُقَارُوا: موافقت نکنند. الْکِظّه: پرخورى زیاد که موجب ناراحتى و سختى شود، مراد انحصار طلبى ظالم است که هر حقوق و نعمتى را خاص خود مى داند. السَّغَب: گرسنگى، منظور تضییع حقوق مظلومان است. الْغَارِب: پشت شانه، دوش. این عبارت (لالقیت حبلها على قاربها) تمثیلى است براى ترک و رها کردن کارى. عَفطَهُ الْعَنْزِ: آنچه در حالت عطسه از بینى بز خارج مى شود. بیشتر این مثل در مورد میش بکار مى رود و استعمال مشهور «نفطه» است. السَّواد: سرزمین عراق. عراق را از آن جهت سواد (سیاه) گفته اند چون داراى اشجار و کشتزارهاى سبزى بوده و عرب به رنگ سبز، سیاه مى گویند. اطَّرَدَتْ خُطْبَتُکَ: خطبه ات ادامه داشت، «اطرد النّهر»: رود بطور مدام جریان داشت. أفْضَیْتَ: اصل «أفضى» یعنى در فضاى باز و فراخ رفت و در اینجا مقصود سکوت آن حضرت از گفتار است. الشِّقْشِقَه: چیزى است مثل ریه (در گلوى شتر) که به هنگام هیجان از دهانش خارج مى کند. هَدَرَتْ: صدایى کرد مانند صداى شتر به هنگامیکه از دهانش شقشقه را خارج مى کند. قَرَّتْ: ساکن شد و آرام گرفت. ما راعَنى: مرا بوحشت نیانداخت، رَوع: ترس و هراس عُرف: موى گردن، یال ضَبُع: کفتار یَنثالون: مى ریختند، ازدحام مى کردند عَطافى: عباى من، لباس من عِطفاى: دو طرف من رَبیضه الغَنم: دسته گوسفند خوابیده نَهَضتُ: قیام کردم نَکَثَت: پیمان شکنى نمود مَرَقَت: از میان لشکر من بیرون رفتند، مروق خارج شدن تیر از کمان و از میان هدف وَعوها: آنرا حفظ کرده و یاد گرفته اند حَلیَت: جلوه گر و مزین شده راقَ: خیره نمود، بتعجب آورد زِبرج: زر و زیور فَلَقَ: شکافت، پاره نمود بَرَأ: آفرید، درست نمود نَسَمَه: انسان، روح و روان لا یُقارّوا: امضاء نگذارند، قبول نکنند کِظّه: حالتى که از پرخورى در معده عارض مى شود (تخمه) سَغَب: گرسنگى شدید غارِب: میان گردن و پشت حیوان، شانه ألفَیتُم: مى یافتید عَفطَه: آب و اخلاطى که از دماغ مى آید. عَنز: بُز السّواد: اطراف کوفه که به سواد العراق مشهور است بجهت بسیارى باغات و سبزیجاتش لَو اطّرَدَتَ: اى کاش تعقیب مى کردى، اطراد تعقیب نمودن شکار أفضیتَ: رسیده بودى هَدَرَت: فرو ریخته و جارى شد قَرَّت: ثابت شد، استقرار یافت قَطّ: هرگز، هیچوقت ترجمه • ترجمه : آیتی • انصاریان • دشتی • شهیدی • فیض الاسلام • مکارم شیرازی بناگاه، دیدم که انبوه مردم روى به من نهاده اند، انبوه چون یالهاى کفتاران. گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنان که نزدیک بود استخوانهاى بازو و پهلویم را زیر پاى فرو کوبند و رداى من از دو سو بر درید. چون رمه گوسفندان مرا در بر گرفتند. اما، هنگامى که، زمام کار را به دست گرفتم جماعتى از ایشان عهد خود شکستند و گروهى از دین بیرون شدند و قومى همدست ستمکاران گردیدند. گویى، سخن خداى سبحان را نشنیده بودند که مى گوید: «سراى آخرت از آن کسانى است که در زمین نه برترى مى جویند و نه فساد مى کنند و سرانجام نیکو از آن پرهیزگاران است». آرى، به خدا سوگند که شنیده بودند و دریافته بودند، ولى دنیا در نظرشان آراسته جلوه مى کرد و زر و زیورهاى آن فریبشان داده بود. بدانید، سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده، که اگر انبوه آن جماعت نمى بود، یا گرد آمدن یاران حجت را بر من تمام نمى کرد و خدا از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمکاران و گرسنگى ستمکشان خاموشى نگزینند، افسارش را بر گردنش مى افکندم و رهایش مى کردم و در پایان با آن همان مى کردم که در آغاز کرده بودم. و مى دیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده بزى هم کم ارج تر است. چون سخنش به اینجا رسید، مردى از مردم «سواد» عراق برخاست و نامه اى به او داد. على (ع) در آن نامه نگریست. چون از خواندن فراغت یافت، ابن عباس گفت: یا امیر المؤمنین چه شود اگر گفتار خود را از آنجا که رسیده بودى پى مى گرفتى. فرمود: هیهات ابن عباس، اشتر خشمگین را آن پاره گوشت از دهان جوشیدن گرفت و سپس، به جاى خود بازگشت. ابن عباس گوید، که هرگز بر سخنى دریغى چنین نخورده بودم که بر این سخن، که امیر المؤمنین نتوانست در سخن خود به آنجا رسد که آهنگ آن کرده بود. آن گاه چیزى مرا به وحشت نینداخت جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند، و از هر طرف به من هجوم آورند، به طورى که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند، و ردایم از دو جانب پاره شد، مردم چونان گله گوسپند محاصره ام کردند. اما همین که به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پیمان شکستند، و عده اى از مدار دین بیرون رفتند، و جمعى دیگر سر به راه طغیان نهادند، گویى هر سه طایفه این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید: «این سراى آخرت را براى کسانى قرار دهیم که خواهان برترى و فساد در زمین نیستند، و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.» چرا، به خدا قسم شنیده بودند و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنیا چشمشان را پر کرد، و زیور و زینتش آنان را فریفت. هان، به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود، و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند، دهنه شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالى اولش سیراب مى کردم، آن وقت مى دیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است. [چون سخن مولا به اینجا رسید مردى از اهل عراق بر خاست و نامه اى به او داد، حضرت سر گرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: اى امیرالمؤمنین، کاش سخنت را از همان جا که بریدى ادامه مى دادى. فرمود:] هیهات اى پسر عباس، این آتش درونى بود که شعله کشید سپس فرو نشست [ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنى به مانند این کلام ناتمام امیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانى به پایان نبرد.] روز بیعت، فراوانى مردم چون یال هاى پر پشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین علیه السّلام لگد مال گردند، و رداى من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه هاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند. امّا آنگاه که به پاخاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دین خارج شدند، و برخى از اطاعات حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خداى سبحان را که مى فرماید: «سراى آخرت را براى کسانى برگزیدیم که خواهان سرکشى و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است». آرى به خدا آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند، امّا دنیا در دیده آنها زیبا نمود، و زیور آن چشم هایشان را خیره کرد. ۷. مسؤولیت هاى اجتماعى سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود، و یاران حجّت را بر من تمام نمى کردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش مى ساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب مى کردم، آنگاه مى دیدید که دنیاى شما نزد من از آب بینى بزغاله اى بى ارزش تر است. گفتند: در اینجا مردى از أهالى عراق بلند شد و نامه اى به دست امام علیه السّلام داد و امام علیه السّلام آن را مطالعه مى فرمود، گفته شد، مسایلى در آن بود که مى بایست جواب مى داد. وقتى خواندن نامه به پایان رسید، ابن عباس گفت یا امیر المؤمنین چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد آغاز مى کردید امام علیه السّلام فرمود: هرگز اى پسر عباس، شعله اى از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست، ابن عباس مى گوید، به خدا سوگند بر هیچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام علیه السّلام این گونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد. و ناگهان دیدم مردم از هر سوى روى به من نهادند، و چون یال کفتار پس و پشت هم ایستادند، چندان که حسنان فشرده گشت و دو پهلویم آزرده به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم. چون به کار برخاستم گروهى پیمان بسته شکستند، و گروهى از جمع دینداران بیرون جستند و گروهى دیگر با ستمکارى دلم را خستند. گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند -یا شنیدند و کار نبستند-، که فرماید: «سراى آن جهان از آن کسانى است که برترى نمى جویند و راه تبه کارى نمى پویند، و پایان کار، ویژه پرهیزگاران است». آرى به خدا دانستند، لیکن دنیا در دیده آنان زیبا بود، و زیور آن در چشمهایشان خوشنما. به خدایى که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران، حجّت بر من تمام نمى نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست مى گذاشتم و پایانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته، خود را به کنارى مى داشتم، و مى دیدید که دنیاى شما را به چیزى نمى شمارم و حکومت را پشیزى ارزش نمى گذارم. [این هنگام مردى عراقى به پاخاست، و نامه اى به دست او داد، و امام در آن به نگریستن ایستاد، چون از خواندن نامه بپرداخت، پسر عبّاس گفت: «اى امیر مؤمنان چه شود که به خطبه بپردازى، و سخن را از آنجا که ماند بیاغازى» فرمود:] پسر عبّاس هرگز، آنچه شنیدى شعله غم بود که سرکشید، و تفت بازگشت و در جاى آرمید. [پسر عبّاس گوید: به خدا سوگند، هرگز بر هیچ گفتارى چنان دریغ نخوردم که بر این گفتار اندوه بردم، که چرا امیر المؤمنین نتوانست سخن را بدانجا رساند که بایست.] پس (از کشته شدن عثمان) هیچ چیزى مرا به صدمه نینداخت مگر اینکه مردم مانند موى گردن کفتار به دورم ریخته از هر طرف بسوى من هجوم آوردند، بطوریکه از ازدحام ایشان و بسیارى جمعیّت حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و رداى من پاره شد، اطراف مرا گرفتند (براى بیعت کردن) مانند گلّه گوسفند در جاى خود. پس چون بیعتشان را قبول و بامر خلافت مشغول گشتم جمعى (طلحه و زبیر و دیگران) بیعت مرا شکستند، و گروهى (خوارج نهروان و سائرین) از زیر بار بیعتم خارج شدند، و بعضى (معاویه و دیگر کسان) از اطاعت خداى تعالى بیرون رفتند. گویا مخالفین نشنیده اند که خداوند سبحان (در قرآن کریم سوره ۲۸ آیه ۸۳) مى فرماید: «سراى جاودانى را قرار دادیم براى کسانى که مقصودشان سرکشى و فساد در روى زمین نمى باشد، و جزاى نیک براى پرهیزکارانست». آرى سوگند بخدا این آیه را شنیده و حفظ کرده اند، و لیکن دنیا در چشمهاى ایشان آراسته زینت آن آنان را فریفته است (پس دست از حقّ برداشته سرکشى نموده در روى زمین فساد و آشوب بر پا کردند). آگاه باشید سوگند به خدائى که میان دانه حبّه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمى شدند آن جمعیّت بسیار (براى بیعت با من) و یارى نمى دادند که حجّت تمام شود و نبود عهدى که خداى تعالى از علماء و دانایان گرفته تا راضى نشوند بر سیرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از ستم او)، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مى انداختم (تا ناقه خلافت بهر جا که خواهد برود و در هر خارزارى که خواهد بچرد و متحمّل بار ضلالت و گمراهى هر ظالم و فاسقى بشود) و آب مى دادم آخر خلافت را به کاسه اوّل آن و (چنانکه پیش از این بر این کار اقدام ننمودم، اکنون هم کنار مى رفتم و امر خلافت را رها کرده مردم را به ضلالت و گمراهى وا مى گذاشتم، زیرا) فهمیده اید که این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده. گفته اند: در موقعى که حضرت این بیان را مى فرمود، مردى از اهل دهات عراق برخاست و نامه اى به آن جناب داد که آن بزرگوار به مطالعه آن مشغول شد، چون از خواندن فارغ گردید، ابن عبّاس گفت: یا امیرالمؤمنین کاش از آنجائى که سخن کوتاه کردى گفتار خود را ادامه مى دادى، فرمود: اى ابن عبّاس هیهات (از اینکه مانند آن سخنان دیگر گفته شود، گویا) شقشقه شترى بود که صدا کرد و باز در جاى خود قرار گرفت، (شقشقه در لغت مانند شُش گوسفند است که شتر در وقت هیجان و نفس زدن آنرا از دهان بیرون مى آورد و در زیر گلو صدا میکند و در اوّلین مرتبه بیننده آنرا با زبان اشتباه مى نماید، امیرالمؤمنین در جواب ابن عبّاس فرمود: شکایت کردن از سه خلیفه در اینجا که از روى ظلم و ستم بر من تقدّم جستند از جهت هیجان و بشوق هدایت خلق بود که گفته شد، گویا شقشقه شتر صدا کرد و در جاى خود باز ایستاد، یعنى هر وقت و همیشه از این قبیل سخنان گفته نمى شود). ابن عبّاس گفت: سوگند بخدا از قطع هیچ سخنى آنقدر اندوهگین نشدم که از قطع کلام آن حضرت که نشد به آنجائى که اراده کرده بود برسد اندوهگین شدم. چیزى مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یال هاى انبوه و پرپشت «کفتار» به سوى من روى آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند تا آن جا که (نزدیک بود دو یادگار پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)) «حسن و حسین» پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد. و اینها همه در حالى بود که مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع شوند) در اطراف من گرد آمدند; ولى هنگامى که قیام، به امر خلافت کردم، جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى (به بهانه هاى واهى سر از اطاعتم پیچیدند و از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حق سربر تافتند، گویى که آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید: «سراى آخرت را تنها براى کسانى قرار مى دهیم که نه خواهان برترى جویى و استکبار در روى زمینند و نه طلب فساد، و عاقبت (نیک) براى پرهیزگاران است»! آرى به خدا سوگند! آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده و زینتش آنها را فریفته بود. آگاه باشید! به خدایى که دانه را شکافته و انسان را آفریده، سوگند! اگر به خاطر حضور حاضران و توده هاى مشتاق بیعت کننده و اتمام حجّت بر من به خاطر وجود یار و یاور، نبود و نیز به خاطر عهد و پیمانى که خداوند از دانشمندان و علماى (هر امّت) گرفته که: «در برابر پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده و مظلوم سکوت نکنند!»، مهار شتر خلافت را بر پشتش مى افکندم (و رهایش مى نمودم) و آخرینش را به همان جام اوّلینش سیراب مى کردم و در آن هنگام در مى یافتید که ارزش این دنیاى شما (با همه زرق و برقش که براى آن سر و دست مى شکنید) در نظر من از آب بینى یک بز کمتر است. بعضى گفته اند هنگامى که کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) به این جا رسید مردى از «اهل عراق» برخاست و نامه اى به دست آن حضرت داد (گفته شده که در آن نامه سؤالاتى بود که تقاضاى جواب آنها را داشت). على(علیه السلام) مشغول مطالعه آن نامه شد و هنگامى که از خواندن آن فراغت یافت «ابن عباس» عرض کرد: «اى امیرمؤمنان چه خوب بود خطبه را از آن جا که رها فرمودید ادامه مى دادید»! امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: هیهات اى ابن عباس! این سوز درونى بود که زبانه کشید و سپس آرام گرفت و فرو نشست (و دیگر مایل به ادامه آن نیستم). «ابن عباس» مى گوید: به خدا سوگند من هیچ گاه بر سخنى همچون این سخن (خطبه ناتمام شقشقیّه) تأسف نخوردم که على(علیه السلام) آن را تا به آن جا که مى خواست برسد ادامه نداد. شرح • شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )(لبه فعال) • شرح ابن میثم بحرانی ( ترجمه محمدی مقدم ) امام(علیه السلام) در این بخش از خطبه اشاره به دوران خلافت خویش ـ مخصوصاً هنگام بیعت ـ مى کند که چگونه مردم با ازدحام عجیب و بى نظیرى براى بیعت کردن به سوى آن حضرت روى مى آوردند، بیعتى پر شور که در تاریخ اسلام نظیر و شبیه نداشت، ولى بعداً که در برابر حق و عدالت قرار گرفتند، گروه زیادى نتوانستند آن را تحمّل کنند و راه مخالفت را پیش گرفته و آتش جنگهاى «جمل، صفیّن و نهروان» را روشن ساختند، شکاف در صفوف مسلمین ایجاد کردند و از به ثمر رسیدن تلاشها و کوششهاى امام(علیه السلام) در پیشبرد و تکامل جامعه اسلامى مانع شدند. نخست در ترسیم چگونگى هجوم مردم براى بیعت مى فرماید: «چیزى مرا نگران نساخت جز این که دیدم ناگهان مردم همچون یال هاى پرپشت و انبوه کفتار به سوى من روى آوردند و از هر سو گروه گروه به طرف من آمدند» (فَما راعَنی(۱) اِلاّ وَالنّاسُ کَعُرْفِ(۲) الضَّبُعِ(۳) اِلَىَّ یَنثالُونَ عَلَىَّ مِنْ کُلِّ جانِب).(۴) تعبیر به «عُرْفِ الضَّبُعْ» (یال کفتار) اشاره به ازدحام فوق العاده مردم و پشت سر هم قرار گرفتن براى بیعت است، زیرا یال کفتار ضرب المثلى براى این گونه موارد است. امّا اظهار نگرانى حضرت از هجوم ناگهانى مردم براى بیعت، ممکن است به خاطر این باشد که چنین بیعت پرشورى، مسئولیّت تازه اى بر دوش حضرت گذاشت، به ویژه آن که پیش بینى پیمان شکنى دنیاپرستان را مى نمود. در خطبه ۹۲، همین معنا به وضوح دیده مى شود که امام(علیه السلام) به هنگام بیعت مردم بعد از قتل عثمان این نکته را یادآورى فرمود. اضافه بر این نکته، از این نیز نگران بود که ممکن است تاریکدلان حسود رابطه اى میان قتل عثمان و بیعت مردم با او عنوان کنند. سپس امام(علیه السلام) در ادامه این سخن و ترسیم ازدحام عمومى مردم سه جمله دیگر اضافه مى کند و مى فرماید: «هجوم به قدرى زیاد بود که (نزدیک بود دو یادگار پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)) حسن و حسین پایمال شوند و ردایم از دو طرف پاره شد و اینها همه در حالى بود که مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع مى شوند) در اطراف من گرد آمدند» (حَتّى لَقَدْ وُطِىءَالْحَسَنانِ، وَشُقَّ عِطْفاىَ، مُجْتَمِعینَ حَوْلى کَرَبیضَهِ الْغَنَمِ). تعبیر به «اَلْحَسنان» به عقیده بسیارى از «مفسّران نهج البلاغه» اشاره به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) است. درست است که آن دو بزرگوار در آن موقع بیش از سى سال داشتند و جوانانى قوى و زورمند بودند ولى هجوم شدید مردم، آنها را در مورد حفاظت از پدر، در تنگنا قرارداد. ولى بعضى از مفسّران دو احتمال دیگر نیز ذکر کردند: نخست این که منظور از «الحسنان» دو انگشت بزرگ پاست ـ آن گونه که از سیّد مرتضى (رضوان الله علیه) نقل شده ـ که او از ارباب لغت (ابوعمر) نقل کرده، از اشعار عرب نیز شاهدى براى آن آورده است، ولى با توجّه به این که پایمال شدن انگشت پا، مسأله ساده اى است که در کمترین هجوم نیز واقع مى شود و نمى تواند بیان گویایى براى آن هجوم عظیم باشد، این معنا بعید به نظر مى رسد. از آن بعیدتر تفسیر سوّمى است که بعضى براى آن ذکر کرده و به معناى دو استخوان دست دانسته اند، زیرا استخوانهاى دست ـ چه بازو باشد و چه ساعد معمولا پایمال نمى شود، تنها در صورتى پایمال مى شود که انسان به زمین بیفتد و زیر دست و پا قرار گیرد. تشبیه به «رَبیضَهِ الْغَنَم» گوسفندانى که در آغل جمع شده اند» به نادانى مردم نیست آن گونه که بعضى از شارحان پنداشته اند، بلکه اشاره به همان نکته اى است که در بالا آوردیم که گوسفندان به هنگام هجوم گرگ، اطراف چوپان را مى گیرند همانند زمانى که در آغل جمع مى شوند. مسلمانانى که به خاطر گرگان عصر خلیفه سوّم، هر کدام به سویى پراکنده شده بودند و رشته وحدت در میان آنان کاملا گسسته بود، وجود امام(علیه السلام) را حلقه اتّصالى در میان خود قرار داده، همگى با شور و اشتیاق فراوان، گرد او جمع شدند و احساس آرامش مى کردند. ولى متأسفانه این شور و اشتیاق ادامه نیافت و هنگامى که مردم در بوته آزمایش و امتحان قرار گرفتند، گروهى نتوانستند به خوبى از عهده این امتحان برآیند، لذا امام(علیه السلام) در ادامه این سخن مى فرماید: ولى هنگامى که قیام به امر خلافت کردم جمعى پیمان خود را شکستند و گروهى (به بهانه هاى واهى سر از اطاعتم پیچیدند و) از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگرى راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند و از اطاعت حقّ برتافتند» (فَلَمّا نَهَضْتُ بِالاَمْرِ نَکَثَتْ طائِفَه، وَ مَرَقَتْ(۵) اُخْرى، وَ قَسَطَ(۶) آخَرُونَ). این سه گروه ـ همان گونه که غالب شارحان نهج البلاغه یا همه آنان گفته اند ـ به ترتیب: اشاره به آتش افروزان «جنگ جمل، نهروان و صفّین» است. آتش افروزان جنگ جمل (طلحه و زبیر که از وجود عایشه براى تحریک مردم بهره گرفتند) به عنوان «ناکثین» یعنى پیام شکنان، ذکر شده اند، چرا که اینها با على(علیه السلام) بیعت کردند امّا چون انتظارشان یعنى سهیم شدن در امر خلافت و امارت حاصل نشد به شهر بصره آمدند و آتش اختلاف را بر افروختند. «مارقین»، اشاره به آتش افروزان جنگ «نهروان» است، آنها همان گروه «خوارج» بودند که بعد از داستان «حکمین» در «صفّین» بر ضدّ امام(علیه السلام)برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند. این واژه از ماده «مُرُوق» به معناى پرش تیر از کمان است گویى آنها قبلا در دایره حق بودند ولى به خاطر تعصّبهاى خشک و نادانى و خودخواهى، از مفاهیم اسلام و تعلیمات آن به دور افتادند. «قاسطین» اشاره به «اهل شام و لشکر معاویه» است; زیرا «قسط» هم به معناى عدالت و هم به معناى ظلم و طغیان و فسق آمده است. قابل توجّه این که: این تعبیرات درباره این سه گروه ـ طبق مدارک معروف اسلامى ـ از قبل، در حدیث پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با صراحت پیش بینى شده، «حاکم نیشابورى» در «مستدرک علی الصّحیحین» از «ابو ایوب انصارى» نقل مى کند که گفت: «اَمَرَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله وسلم)عَلِىَّ بْنَ اَبى طالِب بِقِتالِ النّاکِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ; پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام) دستور داد که با سه گروه «ناکثین» و «قاسطین» و مارقین» پیکار کند».(۷) همین معنا در «تلخیص المستدرک ذهبى» نیز آمده است.(۸) در کتاب «اُسْدُ الْغابَه» نیز دو روایت به همین مضمون در شرح حال على(علیه السلام) آمده است.(۹) در «تاریخ بغداد» این معنا به صورت مشروح ترى دیده مى شود که «ابو ایّوب» مى گوید: «رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به ما امر فرمود که با سه گروه، در خدمت على(علیه السلام) پیکار کنیم: «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین». امّا «ناکثین»: با آنها پیکار کردیم، آنها ـ اهل جمل ـ «طلحه» و «زبیر» بودند و امّا «قاسطین»: همین است که ما از سوى آنها باز مى گردیم یعنى «معاویه» و «عمروبن عاص» (این سخن را هنگام بازگشت از صفّین گفت) و امّا «مارقین»: آنها «اهل نهروان» هستند، به خدا سوگند نمى دانم آنان در کجایند ولى به هر حال با آنها باید پیکار کنیم.(۱۰) این پاسخى است دندان شکن به ناآگاهانى که گاه به جنگهاى دوران خلافت على(علیه السلام) خرده مى گیرند، آرى آنها که با شور و شوق در هنگام بیعت با على(علیه السلام) مانند پروانگان دور شمع، جمع شده بودند، همگى تحمّل عدالت او را نداشتند; آن هم عدالتى که بعد از یک دوران طولانى بى عدالتى و غارت بیت المال و خو گرفتن گروهى با آن، انجام مى شد که طبعاً قبول آن براى بسیارى مشکل بود; به همین دلیل تنها، گروهى وفادار و مؤمن خالص بر سر پیمان خود باقى ماندند، ولى گروه هاى دیگر به خاطر دنیاپرستى پیمان خود را با خدا و خلیفه بر حقّش شکستند. این همان چیزى است که امام(علیه السلام) در ادامه خطبه به آن اشاره کرده و دلیل این مخالفتها را در چند جمله کوتاه به روشنى بیان مى کند; مى گوید: «گویى آنها این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید: سراى آخرت را تنها براى کسانى قرار مى دهیم که نه خواهان برترى جویى و استکبار در روى زمین باشند و نه طالب فساد; و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است» (کَاَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا کَلامَ اللهِ سُبْحانَهُ یَقُولُ: تِلْکَ الدّارُ الآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوّاً فِى الاَرْضِ وَ لا فَساداً، وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ).(۱۱) سپس مى افزاید: «آرى به خدا سوگند! آن را شنیده بودند و خوب آن را حفظ داشتند، ولى زرق و برق دنیا چشمشان را خیره کرده، زینتش آنها را فریفته بود» (بَلى! وَاللهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها(۱۲)، وَلکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیا فى اَعْیُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ(۱۳) زِبْرِجُها(۱۴)).(۱۵) نخست آنها را به ناآگاهانى تشبیه مى کند که مخالفتشان به خاطر جهلشان است ولى بعد از این مرحله، فراتر مى رود و با صراحت مى گوید: آنها نسبت به این حقایق، ناآگاه و بى خبر نبودند، بلکه دنیاطلبى و هواپرستى شدید ـ که مخصوصاً بعد از فتوحات بزرگ اسلامى و سرازیر شدن سیل غنائم گرانبها و عادت به زندگى مرفّه، به ویژه در عصر عثمان پدید آمده بود ـ سبب شد که دنیا را بر دین ترجیح دهند و حقیقت را به افسانه بفروشند و سراى آخرت را به ثمن بخس متاع دنیا از دست دهند. این سخن کوتاه در حقیقت، عصاره تمام تحلیلهایى است که مى توان درباره بروز جنگهاى سه گانه عصر على(علیه السلام) بیان کرد و هر چه غیر از این گفته شود شاخ و برگهاست. این در واقع درس عبرتى است براى همه مسلمین، در تمام طول تاریخ که هر زمان به دنیاپرستى روى آورند و زرق و برق و زینت دنیا فکر آنان را به خود مشغول دارد اختلافات در میان آنها به اوج خود مى رسد و راه هاى وصول به وحدت، به روى آنان بسته مى شود مگر آن که زهد و وارستگى پیشه کنند و به خود سازى بپردازند. امروز نیز به خوبى مى بینیم که سرچشمه تمام اختلافات میان مسلمین همان اصل است که على(علیه السلام) در جمله هاى کوتاه فوق با استناد به آیه اى از قرآن مجید به آن اشاره فرموده است و به تعبیر روشن همان اراده «علوّ در ارض و فساد» و «تمایل به زینتهاى دنیا و فریفته شدن در برابر زرق و برق» آن است نکته ها: ۱ـ بیعت با امیرمؤمنان عمومى و مردمى بود این بیعت با تمام بیعتهایى که در زمان خلفا شد متفاوت بود. بیعتى بود خود جوش و فراگیر، بدون هیچ توطئه قبلى و از عمق جان توده هاى زجر دیده و ستم کشیده، نه مانند بیعت «سقیفه» که تصمیم اصلى را چند نفر بگیرند و مردم را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند و نه همانند «بیعت عمر» که تنها با تصمیم خلیفه اوّل پایه ریزى شد و نه همچون «بیعت عثمان» که «شوراى شش نفره» با آن ترکیب خاصّش سردمدار آن بود و در یک کلام مى توان گفت که بیعت واقعى و حقیقى، همین بیعت بود و بقیّه از یک نظر جنبه مصنوعى داشت و از قبل، روى آن کار شده است. بعضى از شارحان نهج البلاغه نوشته اند که قیام کنندگان در برابر «عثمان» هنگامى که بعد از قتل او به سراغ امام(علیه السلام) رفتنند تا با او براى خلافت بیعت کنند، حضرت حاضر نشد و هنگامى که اصرار کردند فرمود: «من وزیر شما باشم بهتر از آن است که امیر باشم» (اَنَا لَکُمْ وَزیراً خَیْر مِنّى اَمیراً). زیرا مى دانست پیشگام شدن آنها در بیعت، به این اتهام دامن مى زند که نقشه قتل عثمان از قبل پى ریزى شده بود بعلاوه، اگر تنها آنها بیعت مى کردند گروهى مى گفتند تنها قاتلان «عثمان» با او بیعت کردند، افزون بر این، امام(علیه السلام) در جبین آنها مى دید که همه تحمّل پذیرش حق را ندارند; آرى حق تلخ و سنگین است، ولى بعداً مهاجران و انصار آمدند و به آن حضرت اصرار کردند که خلافت را بپذیرد. «على»(علیه السلام) چاره اى جز پذیرش ندید سپس بر منبر قرار گرفت و مردم گروه گروه آمدند و با او بیعت کردند، تنها افراد اندکى سرباز زدند ولى امام(علیه السلام) اصرارى در اجبار آنان نداشت، از کسانى که از بعیت سرباز زدند «سعد بن ابى وقّاص» و «عبدالله بن عمر» بود.(۱۶) به اعتقاد ما و مطابق مدارک غیر قابل انکار، «على»(علیه السلام) از سوى خداوند به جانشینى پیامبر نصب شده بود، نه تنها در «غدیر خم» که در موارد متعدّدى، پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آن را تأکید فرمود، هرچند به دلایلى که این جا جاى شرح آن نیست، بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) گروهى به مخالفت با آن برخاستند، ولى به هر حال بعد از کشته شدن «عثمان» اعلام حمایت عجیب و فراگیر از سوى مردم نسبت به آن شد، حمایتى که حتّى در هیچ یک از نظامهاى دموکراسى به هنگام اخذ آرا، چنان حمایتى از کسى دیده نشده است و تنها نمونه آن در عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در بیعتهایى همچون «بَیْعَتِ شَجَرَه» دیده مى شود، این بیعت از شناختى که مردم از روحیّات على(علیه السلام) و مقام علم و تقوا و زهد و مدیریت او داشتند سرچشمه مى گرفت و زد و بندهاى سیاسى مطلقاً در آن وجود نداشت و چنان پرجوش بود که حتّى توطئه گران سیاسى که «على»(علیه السلام) را براى وصول به مقاصد خود عنصرى نامطلوب مى دانستند، در عمل انجام شده واقع گشتند و پیش از این که تصمیمى بگیرند کار از کار گذشته بود; و اگر مردم را به حال خود رها مى کردند جامعه اى آزاد، آباد و مملوّ از عدل و داد، آن چنان که قرآن مجید طراحى کرده است به وجود مى آمد. ولى چنان که خواهیم دید، همان توطئه گران و ریزه خواران خوان عثمانى و غارتگران بیت المال و هوس بازان میدان سیاست، تدریجاً به تحریک مردم پرداختند و احساسات مذهبى آنها را بازیچه مقاصد سیاسى خود ساختند و در میدان «جمل، صفّین و نهروان» شکافهاى عمیقى بر پیکر اسلام وارد ساختند. ۲ـ سرچشمه انحرافات اجتماعى امام(علیه السلام) در جمله هاى بالا عامل اصلى انحراف از حق را در عصر خودش (و طبعاً در همه اعصار) «حب دنیا و دلباختگى در برابر زرق و برق آن» مى شمرد و ریشه جنگهاى خونین «جمل» و «صفّین» و «نهروان» را در این موضوع مى داند و بر آیه شریفه قرآن تأکید مىورزد که سراى آخرت، تنها از آن کسانى است که اراده برترى جویى و فساد در زمین را ندارند. این چند جمله کوتاه، واقعیّت بسیار مهمّى را بازگو مى کند که بازتاب آن را در سراسر تاریخ بشر مشاهده مى کنیم. همه جا برترى جویى ریشه جنگها و نزاعها خونین را تشکیل مى دهد، هواپرستى و علاقه به فساد در زمین عامل اصلى نابسامانى هاست و به همین دلیل تا با این خوهاى شیطانى، مبارزه فرهنگى نشود و ایمان و اعتقاد راسخ، سدّى در برابر آن ایجاد نکند، ما همیشه شاهد جنگهاى خونین و بى عدالتیها و نابسامانیها در جامعه بشرى خواهیم بود و حتّى کسانى را خواهیم دید که تمام ارزشهاى انسانى و مفاهیم اخلاقى و عناوینى همچون آزادى، حقوق بشر و غیر آن را دست مایه خود براى وصول به این اهداف قرار مى دهند. جالب این که امام(علیه السلام) از گروهى سخن مى گوید که اعتقادشان با عملشان در تضادّ است، ظاهراً مسلمانند و آیات قرآن و از جمله آیه «تِلْکَ الدّارُ الآخِرَهُ…» را شنیده اند و به آن ایمان دارند ولى انگیزه هاى نیرومند دنیاپرستى و طوفان هوا و هوس و دلبستگى فوق العاده به زرق و برق دنیا، اساس ایمان و عقیده آنها را تکان مى دهد و چنان سیلاب عظیمى در درونشان ایجاد مى کند که سدّ ضعیف ایمانشان را در هم مى شکند و با خود مى برد و این سرنوشت تمام کسانى است که از ایمانى سست و هوا و هوسى نیرومند برخوردار باشند. ۳ـ اشاره اى به جنگهاى سه گانه عصر على(علیه السلام) در خطبه بالا اشاره کوتاه و پرمعنایى به جنگهاى «جمل» و «صفین» و «نهروان» که گردانندگان آنها تحت عنوان «ناکثین» و «قاسطین» و «مارقین» معرّفى شده بودند آمده است به همین دلیل ضرورت دارد اشاره گذرایى به جنگهاى سه گانه بالا داشته باشیم. الف) جنگ جمل حدود سه ماه بیشتر از بیعت با امیرمؤمنان «على»(علیه السلام) نگذشته بود که تحمّل عدالت آن حضرت بر گروهى از مستکبران، سخت و ناگوار آمد و مخالفتها از سوى آنان شروع شد. «معاویه» در شام پرچم مخالفت را بر افراشت و حاضر به پذیرش بیعت نبود و براى رویاروى با حضرت آماده جنگ مى شد. «على»(علیه السلام) به فرمانداران خود در سه شهر «کوفه» و «بصره» و «مصر» نامه نوشت تا نیروهاى جنگى خود را براى مقابله با «معاویه» اعزام دارند. در این گیر و دار «طلحه» و «زبیر» به بهانه سفر عمره، راهى «مکّه» شدند و در «مکّه» «عایشه» را که از بیعت با آن حضرت ناراضى بود با خویش همراه کردند و به عنوان هوادارى از خون عثمان به سمت «بصره» حرکت نمودند. قراین به خوبى گواهى مى داد که آنها نه در فکر خوانخواهى «عثمان» بودند و نه دلسوزى براى اسلام، زیرا قاتلان «عثمان» در «بصره» نبودند; بعلاوه لازمه هوادارى از «عثمان» مخالفت با امیرمؤمنان(علیه السلام) نبود، تازه «طلحه» خود از سران مبارزان بر ضدّ «عثمان» بود. روشن است که هدف آنها از پیمان شکنى (چون با على(علیه السلام) بیعت کرده بودند)، رسیدن به جاه و مقام بود. سرانجام این دو، همراه با «عایشه» در ماه ربیع الثّانى سال ۳۶، شهر «بصره» را با نیرنگ تصرف کرده و با گمراه ساختن مردم «بصره» براى خود بیعت گرفتند وشکاف دیگرى در پیکر جامعه اسلامى وارد ساختند. امیرمؤمنان(علیه السلام) که از این امر به خوبى آگاه بود، با همان لشکرى که براى دفع توطئه شامیان آمده کرده بود به سوى «بصره» حرکت کرد و نامه اى به فرماندار «کوفه» «ابو موسى اشعرى» براى تقویت این سپاه نوشت ـ گرچه ابوموسى به نداى امام پاسخ مثبت نداد ولى در نهایت حدود نه هزار نفر از «کوفه» به سوى امام حرکت کردند ـ و در ماه «جمادى الاخرى» دو لشکر با هم روبه رو شدند و به نقل «تاریخ یعقوبى» این جنگ تنها چهار ساعت طول کشید که لشکر «طلحه» و «زبیر» در هم شکست و از آن جا که براى تحریک مردم «بصره» «عایشه» همسر پیامبر را بر شترى سوار کرده بودند، این جنگ «جنگ جمل» نامیده شد; مقاومت لشکر مخالف، در اطراف شتر «عایشه» بسیار سرسختانه بود. امام(علیه السلام) فرمود: «تا شتر سرپاست جنگ ادامه خواهد یافت، شتر را پى کنید» چنین کردند و شتر از پا درآمد و جنگ به پایان رسید، «طلحه» و «زبیر» هر دو به قتل رسیدند (طلحه در میدان جنگ به وسیله یکى از همرزمانش یعنى مروان، و زبیر در بیرون صحنه) و روز اوّل «ماه رجب» بود که امیرمؤمنان على(علیه السلام) «عایشه» را به خاطر احترام پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) محترمانه به مدینه فرستاد. در این جنگ به گفته بعضى ده هزار نفر و به روایتى هفده هزار نفر از طرفین کشته شدند و با این ضایعه عظیم نخستین مخالفت جدّى، درهم شکسته شد و مسئولیّت آن برگردن آتش افروزان جنگ قرار گرفت.(۱۷) ب) جنگ صفّین بعد از پایان «جنگ جمل» على(علیه السلام) به «کوفه» آمده، به «معاویه» نامه نوشت و او را دعوت به بیعت و اطاعت نمود; ولى «معاویه» از پاسخ دادن تعلّل ورزید و در مقابل، مردم شام را به خوانخواهى «عثمان» دعوت نمود; حتّى بعضى را مأمور کرد که در همه جا اعلام کنند قاتل «عثمان»، «على»(علیه السلام) بوده است و سرانجام در پاسخ یکى از نامه هاى «على»(علیه السلام) به آن حضرت اعلام جنگ داد و مردم شام را براى این کار بسیج کرد. «على»(علیه السلام) پیش دستى فرمود و مردم «کوفه» را براى رفتن به سوى «صفّین» بسیج نمود، اکثریّت قریب به اتّفاق مردم، دعوتش را پذیرفتند و حرکت کردند. امام(علیه السلام) سپاه خود را به لشکریانى تقسیم کرد، بر هر لشکرى امیرى گذاشت و وظایف هر کدام را تعیین نمود. امام و لشکریانش هشت روز قبل از پایان محرّم سال ۳۷ به «صفّین» رسیدند و آنها بیش از یک صد هزار نفر بودند و لشکر «معاویه» نیز به آن جا رسیده بود. بعضى از یاران امام(علیه السلام) مى خواستند جنگ را آغاز کنند، «معاویه» نامه اى براى حضرت نوشت و درخواست کرد که شتاب نکنند. امام، که مى خواست تا امکان دارد، درگیرى واقع نشود، دستور خوددارى را داد و با خویشتن دارى بسیار، بارها و بارها با اعزام نمایندگان و ارسال نامه، از آنها خواست که دست از راه خلاف بردارند و به صفوف مسلمانان بپیوندند و مشکل را از راه مذاکره حل کنند و عجیب این که ماه ها به این صورت گذشت و با این که گروهى بى صبرانه از امام مى خواستند جنگ شروع شود امّا امام همچنان خویشتن دارى نشان مى داد. ولى هیچ یک از این امور سودى نبخشید. گرچه در این ایّام جنگهاى پراکنده اى صورت مى گرفت، ولى سعى مى شد دامنه جنگ گسترش پیدا نکند، سرانجام آتش جنگ در ماه ذى الحجّه سال ۳۷ شعله ور شد و درگیرى شدید روى داد، ولى با فرا رسیدن ماه محرّم، به احترام این ماه، جنگ متوقّف شد و باز ارسال پیام ها و اعزام نمایندگان از سوى امام آغاز شد; با پایان گرفتن ماه محرم، جنگ با شدّت تمام شروع شد و روز هشتم ماه صفر بود که حمله همگانى صورت گرفت و تا شب ادامه داشت; صبح روز دهم ماه صفر بعد از نماز صبح دو لشکر به سختى با یکدیگر به نبرد پرداختند، لشکر شام سخت و امانده شده بود و لشکر امام به سرعتى پیشروى مى کرد و چیزى نمانده بود که طومار شامیان در هم پیچیده شود. عجیب این که در شب نیمه این ماه که لَیْلَهُ الْهِریرش مى نامند (هریر به معناى زوزه کشیدن است چون سپاه معاویه در زیر ضربات سپاه امام، گویى زوزه مى کشید) نیز جنگ ادامه یافت. هنگامى که لشکر شام نزدیک شدن لحظه هاى نابودى خود را احساس کردند «عمر و عاص» که به خدعه و نیرنگ معروف بود بنا به درخواست «معاویه» چاره اى اندیشید و آن این که به سپاه شام دستور داد: «قرآنها را بر سر نیزه کنند و بگویند ما تابع قرآنیم و هر چه قرآن میان ما و شما حکمیّت کند در برابر آن تسلیم هستیم»! گروهى از منافقان که در سپاه امام(علیه السلام) بودند از موقعیّت استفاده کرده، مردم را دعوت به دست کشیدن از جنگ در آن لحظات حسّاس نمودند، گروه کثیرى فریب خورده از امام تقاضا کردند تن به حکمیّت در دهد. «مسأله حکمیّت» که از اساس یک نیرنگ بود بر امام تحمیل شد و با نیرنگ دیگرى به نتیجه تلخ ترى انجامید. «عمر و عاص» که نماینده لشکر شام در حکمیّت بود، «ابوموسى»ىِ ساده لوح را فریب داد که بگوید «على» و «معاویه» را از خلافت خلع مى کنیم، ولى «عمر و عاص» بپاخاست و گفت: من هم «على» را خلع مى کنم، ولى معاویه را برخلاف نصب مى نمایم. از بعضى از روایت استفاه مى شود که لشکر على(علیه السلام) قبل از اعلام نتیجه کار «حکمین» به «کوفه» بازگشت و در انتظار نتیجه کار آنها بود، هنگامى که نتیجه کار آنها و فریب خوردن «ابوموسى» روشن شد،(۱۸) لشکر امام(علیه السلام) در این لحظه به خود آمد و از این که دستور امام(علیه السلام) را در روز آخر جنگ براى ادامه تا پیروزى نادیده گرفته بود، سخت پشیمان شد ولى دیگر کار از کار گذشته بود و جمع کردن و قراردادن آنها در یک محور و حمله مجدّد و هماهنگ، کار ساده اى نبود. به این ترتیب پیروزى مهمّى که ممکن بود تاریخ اسلام را دگرگون سازد و مسلمین را براى همیشه از شرّ دودمان بنى امیّه و بازماندگان دوران شرک و بت پرستى و پیامدهاى دردناک دوران حکومتشان نجات بخشد از دست رفت و عامل اصلى آن، فریبکارى دشمن از یکسو، ساده اندیشى گروهى از دوستان، از سوى دیگر و فعالیّتهاى شدید منافقانى که در انتظار چنین ساعتى بودند از سوى سوّم و اختلاف و تفرقه و عدم انضباط لازم در گروهى از لشکریان امام از سوى چهارم محسوب مى شود. ج) جنگ نهروان همان گونه که از داستان «جنگ صفّین» به دست مى آید، گروه «خوارج» از درون «جنگ صفّین» و داستان «حکمیّت» آشکار شدند و این یکى از پیامدهاى دردناک آن جنگ ویرانگر و خانمانسوز بود. گروهى که حکمیّت را نخست پذیرفته بودند و بعد پشیمان شدند و آن را بر خلاف قرآن و کفر مى پنداشتند، وقاحت و بى شرمى را به جایى رساندند که به امام(علیه السلام) اصرار کردند که توبه نمایند وگرنه به نبرد با آن حضرت بر مى خیزند! «على»(علیه السلام) که اختلاف شدید را در داخل لشکر ملاحظه کرد (و مشاهده نمود که منافقان پیوسته این آتش را دامن مى زنند) دستور مراجعت به «کوفه» را صادر فرمود. در «کوفه» دوازده هزار نفر از افراد لجوج و متعصّب، از مردم جدا شدند و به «حروراء» که قریه اى در دو میلى «کوفه» بود رفتند و به همین دلیل این گروه از خوارج، حروریّه نامیده شدند. سرانجام در سرزمین «نهروان» که در نزدیکى حروراء بود آماده جنگ شدند. عجب این که، در این نبرد شوم، در صفوف خوارج، بعضى از یاران دیرینه امام دیده مى شدند; و نیز گروهى که از عبادت، پیشانى آنان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا پیچیده بود قرار داشتند. آنها در حقیقت عابدان خشک و نادان و احمقى بودند که به خاطر افراط آنها در چسبیدن به ظواهر دین و بى اعتنایى به حقیقت آن، «مارقین» نامیده شدند. هنگامى که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند، با مذاکره مکرّر به منظور ارشاد «خوارج» و با یک خطابه حساب شده، بسیار روشنگر و بیدار کننده امام(علیه السلام)، قشر عظیمى از لشکر مخالف که فریب خورده بودند جدا شدند و فریاد «التوبه التوبه یا امیرالمؤمنین» بلند کردند و از امام تقاضاى عفو و بخشش نمودند و به این ترتیب هشت هزار نفر ا

[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شفقنا]
[مشاهده در: www.]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن