محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه می‌تواند برندینگ کسب‌وکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارش‌های سیل‌آسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855177244
مادربزرگ و تاج قرمزی
واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: - از کنار درخت انگور جلوی در که شاخه های بلندش از دیوار بالا آمده رد می شوم. دوتا از مرغ های مادربزرگ توی باغچه دنبال دانه می گردند. جای خروس مادربزرگ خالی است. مادربزرگ روی موکتی که کف حیاط پهن کرده نشسته و برنج پاک می کند.
یک بشقاب هنداونه هم جلویش است. تا مرا می بیند، می خواهد بروم توی بغلش. کلی ماچم می کند و قربان صدقه می رود. خروس را از توی کارتنی که با خودم آورده ام، بیرون می آورم.
پرهای نرمش زیر انگشت هایم می رود. تا خارشم شروع نشده، آن را به طرف مادربزرگ می گیرم: «تولدتون مبارک.» می خندد و با تعجب می گوید: «خروس؟!»
- آره دیگه. کادوی تولدتونه. بده؟
- نه قربونت برم. دستت درد نکنه. حالا زبون بسته رو ولش کن. بذار راحت باشه.
خروس را توی حیاط رها می کنم و کف دست هایم را به هم می زنم. اگر خانه بودم، همین الآن می پریدم توی حمام. اما حالا چیزی ذهنم را مشغول کرده است: اعتراف! می ترسم اگر مادربزرگ حقیقت را بشنود، از دستم ناراحت شود.
می پرسد: «حالا اسم این خروس رو چی بذارم؟»
بدون فکر می گویم: «تاج قرمزی.»
رنگ مادربزرگ عوض می شود و به من زل می زند.
* * *
تابستان بود و مثل هرسال، برای این که مادربزرگ تنها نباشد، آمده بودم پیشش.
- کیوان جان، من یه تُک پا می رم خونه ی خانم فهیمی. تازه از زیارت اومده. حواست به خونه باشه تا برگردم.
نمی دانم تاج قرمزی چه مرگش بود. مدام به پروپایم می پیچید. انگار کسی دنبالش کرده ...
[ مشاهده متن کامل خبر مادربزرگ و تاج قرمزی در همشهری آنلاین ]
سه شنبه ، ۱۸اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]
-
گوناگون
پربازدیدترینها