واضح آرشیو وب فارسی:عمار نامه: تعطیلات عید از پایین شهر تا آن بالا بالاها! این روزها حس زندگی بیش از سایر روزهای سال در کوچه و پس کوچه های شهر به چشم می آید. اما در این بین کماکان که برخی برای ایام عید روز شماری می کنند، برخی حتی از شنیدن واژه عید هم وحشت دارند و تنشان می لرزد. این روزها حس زندگی بیش از سایر روزهای سال در کوچه و پس کوچه های شهر به چشم می آید. اما در این بین کماکان که برخی برای ایام عید روز شماری می کنند، برخی حتی از شنیدن واژه عید هم وحشت دارند و تنشان می لرزد.به گزارش عمارنامه به نقل از تبیان، شهر حال و هوای خاصی به خود گرفته است. همه در حال تکاپو و جنب و جوش خاصی هستند .انگار قرار است مسابقه جهانی برگزار شود.زن و مرد با وجود خستگی و مشغله، تازه از سرکار می آیند و در پاساژها مشغول خرید می شوند و هر چه به روزهای آخر سال نزدیک تر میشویم خیابان ها و مغازه ها شلوغ تر می شود اما حدود 18 روز دیگر، بیشتر به پایان آخر سال نمانده است و کم کم سوت پایان خریدهای ملت به صدا در می آید. این روزها حس زندگی بیش از سایر روزهای سال در کوچه و پس کوچه های شهر به چشم می آید. اما در این بین کماکان که برخی برای ایام عید روز شماری می کنند، برخی حتی از شنیدن واژه عید هم وحشت دارند و تنشان می لرزد. کافی است کمی به آن پایین ها بروید! همان جایی که عید نوروز برای مردم محتاجش با مردم بالای شهر خیلی تفاوت دارد. همان جایی که نمی توانند آجیل کیلویی خدادتومن را بخرند یا بچه هایش نمی دانند هفت سین چه شکلی است! همان جایی که فصل بهار با پاییز برای مردمش یکی است و در هر صورت فقر برایشان در تمام فصول سال فقر است، چه سال نو شود چه نشود. مثل سید علی پدری 49 ساله که با وجود اینکه سن زیادی ندارد اما چهره شکسته و درهمی دارد و از حال و روز این روزهایش برای ما می گوید: من صاحب یک دختر 8ساله و یک پسر 10 ساله هستم. هر سال با نزدیک شدن به شب عید بر خلاف همه که شور و ذوق بهار و دید و بازدید دارند اما من از عید متنفرم ، چون نگاه های ملتمسانه فرزندانم که در حسرت یک لباس هستند بدجوری آزارم میدهد به همین خاطر از زور شرمندگی شبها تا دیر وقت در خانه های مردم کارگری میکنم تا بتوانم تنها امورات زندگیم را بگذرانم.در خانه ما نه خبری از اثاث و اساسیه آنچنانی است و نه خبری از سفره های رنگین.فرزندان من حسرت خوردن یک کاسه آبگوشت را در دل دارند و دیگران..... کمی بالای شهر! کمی از پایین شهر به سمت مرکز شهر می آیم.جایی که زندگیشان زندگی کارمندی است و با حقوق نه چندان زیادی زندگیشان را می گذرانند . خرید لباس و شب عید و آجیل و ماهی دودی این قشر از مردم سر جایشان هست و با همین حقوق اندک ،همه کار میخواهند بکنند! از این مغازه به آن مغازه ، از این پاساژ به آن پاساژ می روند تا جنس مورد نظر خود را با قیمت مناسب پیدا کنند. در این بین نگاهم به خانمی می افتد که دست دو کودک را گرفته است و از این مغازه به مغازه بعدی می رود. مادر رمقی برای راه رفتن ندارد، ظاهراً ساعت ها جست و جویش برای خرید لباس عید دو کودکش که نگاه پر از شوق شان، ویترین مغازه ها را دنبال می کند، به جایی نرسیده است ... با خود می اندیشد چگونه با 200 هزار تومان می تواند همه مایحتاج اهل خانه و البسه شب عید بچه ها را تهیه کند؟ از صبح که مادر دست دو کودک ۸ و ۱۰ ساله خود را گرفته و به خیابان آمده است تا برایشان لباس نو بخرد قلبش تند تند می زند ، چرا که می داند 200 هزار تومانی که همسرش پس از کسر کرایه خانه و پول آب و برق به او داده است تا برای بچه ها لباس نو بخرد کافی نیست، تازه شیرینی و میوه و آجیل هم مانده است.وقتی فرزندش دست روی لباس های زیبا با قیمت های گران می گذارد عرق شرم بر پیشانی اش می نشیند که چرا نمی تواند خواسته فرزندش را برآورده کند اما او را به بهانه ی اینکه جنسش خوب نیست او را از خرید آن لباس منصرف می کند. تازه این نمایی است دور از قشر نه چندان فقیر جامعه. همان هایی که به اصطلاح دستشان به دهان شان می رسد و نزدیک عید که می شود منتظر عیدی کارمندی خود می نشینند و برای خرید نوروزیشان نقشه می کشند و دو دو تا چهار تا می کنند ولی گویا هر چه می کوشند قادر به تطبیق دخل و خرج خود نیستند. آن بالا بالاها! به بالای شهر می روم. همان جا که ماشین مدل پایین هم کشش سربالایی هایش را ندارد. همان جایی که قیمت اجناسش سر به فلک کشیده است! عید نوروز در اینجا هم حال و هوای دیگری دارد. ما به این قشر می گوییم مرفهین بی درد! مرفهینی که اغلب درد بی پولی را نچشیده اند. بدون اینکه دغدغه گرانی ها را داشته باشند در معروف ترین پاساژهای شهر که قیمتش سر به فلک کشیده است به دنبال لباس شیک شب عید خود هستند بدون اینکه قیمتش برایشان مهم باشد.تعطیلات عید آنها با بقیه کمی متفاوت است. بسیاری از خانواده های ایرانی برای تعطیلات نوروزی خود برنامه ریزی مشخصی دارند و ایده آل اغلب خانوارها رفتن به سفری حداقل دو سه روزه به مقصد شهر هایی از جمله شمال کشور، مشهد، اصفهان، شیراز، یزد و غیره است که همین هم برای خیلی ها در حد یک رویاست. چه اینکه حقوق های کارگری و کارمندی با مخارج سرسام آور شب عید، کفاف سفر داخلی خانواده ای چهارنفره را هم نمی دهد اما در این میان ،قشر مرفه جامعه محدودیتی در انتخاب سفرهای نوروزی خود ندارند و پشتوانه مالی آنها باعث می شود در برنامه ریزی برای نوروزشان محاسبات ریزی انجام ندهند. این ها کسانی هستند که توانایی مالی رفتن به سفرهای داخلی لوکس مثل تور کیش 3میلیون تومانی یا گران قیمت ترین تورهای خارجی مثل برزیل 70 میلیونی را هم دارند. اما کاش این افراد می توانستند دراین وانفسای همه گیر سری هم به بعضی ها بزنند. به نگاه های مشتاق کودکانی که معنای -ندارم -را نمی فهمند، به دل پردرد پدری که حسرت را می بیند و زهر شرمندگی را می نوشد ... هیچ شنیده اید که فقر، مادر همه ی مفاسد است و هیچ می دانید که در کنار هر کاخ نشین صدها کوخ نشین آواره اند؟ آیا خبر دارید که در کنار جامه های رنگین ، ژنده پوشانی عریانند؟ شنیده اید که در کنار غذاهای لذیذ و چرب ،سفره هایی خالی از نان خشکند؟ خبر دارید که پدری آنقدر دیر به خانه آمد تا کودکش دستان خالیش را نبیند و حلقه ی اشک، گردنبند مردمک چشم پدر شود؟ خلاصه که شهرمان هم مثل زندگی برخی از این آدم ها بالا و پایین های زیادی دارد. اما کاش از آن بالا نیم نگاهی به پایین بیندازیم. کار سختی نیست! فقط کافیست فقط چشمانت را ببندی و لحظه ای تصور کنی کودکی هستی که دلش از شوق داشتن لباسی نو می تپد و چشمانش از دیدن برق کفش جفت شده در ویترین لحظه ای خواب ندارد.
دوشنبه ، ۱۷اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عمار نامه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]