تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دو خصلت است كه هيچ كار خوبى بالاتر از آن دو نيست : ايمان به خدا و سود رساندن به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829985255




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

من به گوش خود از زبانش دوش حرف‌هایی شنیده‌ام که مپرس


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: من به گوش خود از زبانش دوش حرف‌هایی شنیده‌ام که مپرس
در این یادداشت صحنه‌های مشمئز کننده و زشتی وجود دارد که از نقل آن‌ها ناگزیر بوده‌ام. از خوانندگان عزیزی که اعصاب خواندن این‌گونه مطالب را ندارند، خواهشمندم ادامه ندهند و از آنان که این هشدار را ندیده گرفته و به مطالعه ادامه می‌دهند، پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم.
محمد مهدی پورمحمدی: سال‌ها پیش، قبل از انقلاب، در دوران دانشجویی، استادی مسن، شیک پوش، همیشه معطر، خوش اخلاق، آداب‌دان، بسیار محترم، معزز و دوست داشتنی داشتیم که به ما حقوق تجارت درس می‌داد. او در استفاده از تمام زمانِ کلاس جهت تدریس و شکافتن دقایق و ظرایف حقوق تجارت وسواس فراوان به خرج می‌داد و اتلاف وقت نمی‌کرد. کم‌تر دانشجویی بود که کلاس‌های او را بپیچاند و بی عذر و بهانه واقعی غیبت  کند. یک‌بار این استاد وقت شناس، در کمال تعجب سر یکی از کلاس‌های صبح، با تأخیر وارد شد. پریشانی از سر و رویش می‌بارید. چشم‌هایش نشان از بی‌خوابی و موهای شانه‌نکرده‌اش نشان از تعجیل وی برای حضور به موقع در کلاس داشت. یک راست پای تخته رفت، صندلی خود را جلو تخته سیاه گذاشت، روبروی دانشجویان نشست و در حالی که به سختی جلو لرزش دست‌ها و صدایش را می‌گرفت گفت: عزیزانم! تا کنون قیافه یک آدم بدبخت، بدشانس، مستأصل و بی‌چاره را دیده‌اید؟ اگر ندیده‌اید به من نگاه کنید! دیشب برای من اتفاقی افتاد که به معنای اتم و اکمل کلمه بی‌چاره و مستأصل شدم و پس از یک عمر با عزت و آبرو زندگی کردن، با یک شورت مامان دوز و زیر پیراهنی و در حالی که گند و کثافت و بوی تند و مشمئز کننده استفراغِ نجسی و... سراپایم را فرا گرفته بود، وارد خانه‌ام که پر از میهمانانی بود که برای جشن تولدم آمده بودند شدم.

    استاد داستان غم‌انگیز خود را چنین ادامه داد. من با سن و سالی که دارم، چند سالی است که دیگر رانندگی نمی‌کنم و ندرتاً با اتوبوس و بیشتر با تاکسی تردد می‌کنم. دیشب تقریباً دیرهنگام‌تر از همیشه، در حالی که عجله داشتم زودتر خود را به خانه برسانم و میهمانان را منتظر نگذارم، جلو دانشگاه تهران، سوار تاکسی شدم و در صندلی عقب کنار یک مسافر دیگر نشستم. حالا تاکسی فقط یک جای خالی داشت. از بخت بد، جلو یک مشروب فروشی یک مسافرِ دومتریِ کلاه مخملیِ سبیل از بناگوش در رفتهِ حدود صد و ده کیلیویی، مست لایعقل، سوار شد و کنار من نشست و از همان ابتدا بوی گند نجسی و آت و آشغال و کثافت‌هایی که همراه آن خورده بود فضای تاکسی را آکنده کرد. کاش قضیه به همین جا ختم می‌شد، اما نشد. دو سه دقیقه که گذشت مسافر تازه وارد هیکلش را آوار من کرد، و خرناس کشان به خواب مستی فرو رفت. در حالی که زیر یک خروارگوشت و دنبه، بین دو مسافر در حال له شدن بودم و به سختی نفس می‌کشیدم، همراه دیگر مسافرانی که بوی گند امانشان را بریده بود از راننده خواستیم نگه دارد تا پیاده شویم. مرد مست باید پیاده و بعد از پیاده شدن ما دوباره سوار می‌شد. بیدارش کردیم، تکانی به خودش داد و دهان گاله‌اش را که حدود یک سر و گردن از من بالاتر  بود مثل یک غار باز کرد، باد گلوی صداداری رها کرد و... اتفاقی که نباید می‌افتاد، افتاد. مگر یک آدم چقدر می‌توانست خورده باشد؟ آن هم از همه نوع و همه جور، همه هم آت و آشغال! یعنی این همه؟ مگر ممکن است؟ از فرق سر تا نوک پایم ملوث شده بود. بوی تیز و تند محتویات گندیده معده مرد مست تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. دو مسافر صندلی جلویی و یک مسافر عقبی که از معرکه جان سالم به در برده بودند، به سرعت پیاده شدند و خود را نجات دادند. مرد مست، مثل این که کمی به خود آمده و کمابیش فهمیده بود که چه دسته گلی به آب داده، منباب دلجویی در حالی که دست‌های آلوده‌اش را به سر و صورت و کت و شلوارم میمالید و آلودگی‌ها را بیشتر روی سر تا پایم پخش و پلا می‌کرد و خوب به خورد موها، صورت و لباس‌هایم می‌داد، با صدایی کشدار، مخملی و تو دماغی می‌گفت: عیب نداره رفیق...، پاک می‌شه...، خوب می‌شه...، پاک می‌شه... خوب می‌شه... و دست بردار و ول کن هم نبود. همین طور می‌گفت و به کار لجن مالی‌ش ادامه می‌داد. به هر زحمتی بود خودم را از زیر هیکل فیل مانندش بیرون کشیدم و از تاکسی پیاده شدم و راننده گازش را گرفت و رفت... حالا من مانده بودم؛ آلوده و لجن مال شده، بو گندو، مستأصل، بیچاره و کیلومترها دور از خانه!

    هیچ وسیله نقلیه‌ای سوارم نمی‌کرد. مردمی که نمی‌دانستند چه اتفاقی برایم افتاده و چه بلایی سرم آمده، بینی‌هایشان را با دست می‌گرفتند و پیف پیف کنان از من دور می‌شدند. به چند لباس فروشی مراجعه کردم حتی حاضر نشدند به حرفم گوش کنند، تا چه برسد به آن که به مغازه راهم دهند و به من لباس بفروشند. به حمام عمومی مراجعه کردم راهم ندادند. چه کار می‌توانستم بکنم؟ کتم در آوردم و در سطل زباله انداختم. با جلیقه‌ام سر و صورتم را پوشاندم که کسی مرا نشناسد و به هر مصیبتی بود با کیلومترها پیاده روی، زیر بار نگاه¬های سنگین، جانکاه، ترحم انگیز و ملامت‌گر مردم شهر، خودم را به خانه رساندم. زنگ زدم و از طریق آیفون به خانمم گفتم که برای من اتفاق ناگواری افتاده و از او خواستم میهمانان را از سالن پذیرایی به یکی از اتاق خواب‌ها ببرد، تا من بتوانم دور از چشم آن‌ها خودم را به حمام برسانم، شستشویی بکنم و بعد به جمع آن‌ها بپیوندم...، اما کی باور می‌کرد؟ تصور همه آن‌ها این بود که به خاطر دو ساعت تأخیر، حقه‌ای سوار کرده و می‌خواهم به طریقی میهمانان را سورپرایز کنم و از دلشان دربیاورم. یعنی بدتر شد... برعکس همه پشت در کمین کردند که به اصطلاح ضد کمین بزنند و در بدو ورود، به جای من، آن‌ها مرا غافل‌گیر کنند. من هم بی‌خبر از همه جا پشت در پیراهن و شلوارم را درآوردم، در سطل آشغال انداختم که آن همه گند و آلودگی را به خانه نبرم  و با یک شورت مامان دوز و عرق‌گیر به جمع میهمانان از زن و مرد و دختر پیوستم! حالا بعد از یک عمر زندگی با عزت و آبرو از من چه مانده است؟ آبرویی که طی سالیان دراز با رنج و زحمت و ذره ذره کسب کرده بودم، به یکباره نزد مردم شهر، محله خودمان و آشنا و فامیل به باد فنا و یغما رفته است، اما آن‌چه بیشتر مرا می‌سوزاند و هرگز فراموش نمی‌کنم آن صحنه‌ای است که مرد مست با دست‌های گنده و آن انگشت‌های گوشتالود که غرق کثافت بود، مثل دو پاروی بزرگ به سر و صورت و لباس‌هایم می‌کشید و در حالی که آلودگی‌ها را بیشتر به خورد تن و بدن و لباسم می‌داد، به جای عذرخواهی، خیلی خونسرد و آرام با صدایی کشدار، مخملی و تو دماغی می‌گفت: عیب نداره رفیق...، پاک می‌شه...، خوب می‌شه...، پاک می‌شه... خوب می‌شه... و دست بردار و ول کن هم نبود.

    این روزها خیلی یاد آن استاد عزیزِ بدبختِ بدشانسِ مستأصلِ بیچاره‌ام می‌کنم. یک آقایی پیدا شده است که تقریباً از اقرار علنی به هیچ‌یک از ملاهی و مناهی، حتی ارتکاب به پلیدترین اعمالی که مستوجب حد شرعی، مجازات اسلامی و محکومیت‌های بین‌المللی است، خودداری نکرده و از به لجن کشیدن هیچ‌یک از ارزش‌ها حتی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، ابایی نداشته، آبروی نهادهایی همچون مجلس شورای اسلامی را از دم تیغ تهمت گذرانده، پاس و حرمت بانوان محترم کشور را نگه نداشته و آن‌ها را آماج فحاشی ساخته، به قومیت‌ها توهین کرده و آتش‌بیار اختلاف‌افکنی بین ایرانیان شده و کار را تا جاهای بدی پیش برده که اتفاقات دروغین دستشویی‌های مجلس را سوژه مطبوعات خارجی کرده و... چه بگویم، که نه تنها من، بلکه تا کنون هیچ نشریه‌ای و حتی هیچ تالاری در شبکه‌های اجتماعی را یارای آن نبوده که تمام کلمات زشت و پلشتی را که او به کار برده عیناً نقل کند... طرفه آن که دست برنداشته و همچنان بر به اصطلاح مواضع خود پافشاری می‌کند و می‌گوید: "من بیدی نیستم که از این بادها بلرزم و مواضع خود را با سه چهار تا پیام تلگرام عوض نمی‌کنم..." و فکر می‌کند که با چسباندن دروغین خود به ارزش‌ها این ننگ و سیاهی پاک می‌شه... خوب می‌شه... پاک می‌شه... خوب می‌شه... 

    آهای اصول‌گرایان! گازش را نگیرید و فرار کنید... این مسافر را شما سوار کردید...        







۱۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۰:۱۳





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سیاسی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن