واضح آرشیو وب فارسی:قدس آنلاین: یکی از اشکال هایی که درباره علوم انسانی اسلامی مطرح می شود، این است که علم، امری فرا فرهنگی و عام است، حال آنکه علوم انسانی اسلامی به سبب وابستگی به ایدئولوژی اسلامی، تنها برای کسانی قابل پذیرش است که ایدئولوژی اسلامی را برگزیده و بدان معتقدند. ازاین رو، علوم انسانی اسلامی برای جماعت گسترده ای از جامعه شناسان «ناموجه» و «غیرقابل فهم» است. به عبارت دیگر، علوم انسانی اسلامی منطق ویژه ای دارد که بین الاذهانی نیست، ازاین رو، قابلیت عرضه در مقیاس جهانی را ندارد، بلکه در جامعه علمی خود ما نیز با این معضل دست به گریبان است: «اگر ما نوعی از علوم اجتماعی را بسازیم که برای پذیرش آن، لزوماً باید ویژگی های قومی و سیاسی خاص را داشت، تاریخ مصرف این علم هم خیلی کم می شود» (قانعی راد، 1390: 46). این عده می افزایند، تلاش برای بومی سازی علم، برخاسته از نوعی «سیاست فرهنگی» و «سیاست هویتی» است که در آن ها «علم» به «فرهنگ» و «هویت» تنزل و تقلیل می یابد. در حقیقت، «سیاست علم» از متن «سیاست فرهنگی» برمی آید. در همه این موارد، یک فاعل و عامل سیاسی تلاش می کند تا به دور از تحولات و زمینه های اجتماعی، دست به «ساختن» زده و بی اعتنا به روندهای «خودجوش» و «طبیعی»، آگاهانه و ارادی، یک روند مصنوعی و هدایت شده را ایجاد کند: «طرح موضوع علم بومی در ایران با هدف ساختن دانش بر مبنای هویت شکل گرفته است. [...] به طور کلی، بیشتر طرح های تولید دانش که باشگاه ابزاری خواسته اند، علم را به گونه ای یک سویه و بدون در نظر گرفتن منطق علم و پویایی های درونی آن در خدمت سیاست های هویتی و فرهنگی قرار دهند، حتی اگر در کوتاه مدت در پیشبرد اهداف خود موفق بوده اند، در بلندمدت سهمی در تولید دانش با کیفیت و قابل عرضه در آکادمی نداشته اند. این نوع تولید دانش مستغرق در سیاست هویتی، تنها به بازتولید پیشداوری ها درباره این گروه و آن قوم کمک کرده اند» (همان: 45). در پاسخ به این اشکال باید به چند نکته اشاره کنیم: یکم) یکی از مفروضات پرسش بالا این است که «علوم انسانی غربی»، علم به معنای مطلق و دقیق کلمه است و هیچ گونه «ایدئولوژی» یا «مبانی فلسفی» در تکوین آن دخالت نداشته اند. این مفروضه صحیح نیست؛ زیرا همانند علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی غربی نیز از آبشخور مکاتب و ایدئولوژی های گوناگونی تغذیه کرده است. انقطاع علم غربی از ایدئولوژی و ارزش ها، ادعایی است که با واقعیت تطابق ندارد. دوم) یکی دیگر از مفروضات پرسش یادشده این است که علوم انسانی غربی، یک انگاره نظری «واحد» و «یکپارچه» است و هیچ «تعدد» و «تکثری» در آن راه ندارد، اما چنین نیست، آنچه «علوم انسانی غربی» خوانده می شود در واقع، «علوم انسانی ها» است، نه «علوم انسانی»؛ زیرا علوم انسانی غربی مرکب از رهیافت ها و مکاتب گوناگون – و در مواردی متضاد– است که در مجموع، علوم انسانی خوانده می شوند. علوم انسانی خود حوزه ای مطالعاتی است که از «چشم اندازهای متعدد» یا «راه های مجزا» اما مرتبط برای درک جهان انسانی و اجتماعی تشکیل شده است (کاف و دیگران، 1388: 23). جالب اینکه گفته می شود، روشی قطعی برای تعیین برتری هیچ یک از این چشم اندازهای علوم انسانی نسبت به یکدیگر وجود ندارد (همان: 24). در چنین وضعیتی سخن گفتن از علوم انسانی اسلامی، سخنی شاذ و مخالف اجماع نیست که با هیچ گونه اقبال و گرایشی روبه رو نشود. افزون بر این، مگر مکاتب و رهیافت های متنوعی که در درون جریان اصلی علوم انسانی غرب متولد شده اند، از نظر صحت و اعتبار معرفتی، مورد قبول و تأیید «همه عالمان علوم انسانی غربی» هستند!؟ روشن است که این گونه نیست؛ زیرا در فضای پیرامون علوم انسانی غربی، «نزاع» و «کشمکش» وسیعی میان نگرش های موجود شکل گرفته است. بر این اساس است که عده ای معتقدند، علوم انسانی –به تعبیر کوهنی– هنوز در مرحله «پیشاعلم» به سر می برد و در آن «پارادایم» پدید نیامده و غلبه نیافته است. سوم) آیا منطقاً می توان ادعا کرد که ملاک حقانیت و اعتبار معرفت شناختی یک رهیافت علمی، «مقبولیت» آن در جامعه علمی است!؟ مگر تطابق یا عدم تطابق معرفت با عالم واقع، وابسته به پذیرش یا عدم پذیرش اکثریت -حتی اکثریت عالمان و نخبگان- است!؟ روشن است که این دو با یکدیگر تلازم منطقی ندارند. چهارم) باید میان مقام «پذیرفتن» علوم انسانی اسلامی و مقام «فهمیدن» آن تفاوت قایل شد؛ بدین معنی که لازمه «فهمیدن» علوم انسانی اسلامی «پذیرفتن» آن نیست. به عنوان مثال، ما به مثابه یک مسلمان، علوم انسانی مارکسیستی را با وجود اینکه کاملاً ایدئولوژیک است «فهم» می کنیم، اما می توانیم آن را «پذیرش» نکنیم. *عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
دوشنبه ، ۱۰اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]