واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): "شهید همدانی گفت: من تازه 24 سال از سی سال دوم عمرم گذشته است و احساس بازنشستگی نمی کنم. برادر، لباس پاسداری بازنشستگی ندارد. باید در این لباس موهای سر و ریشت سفید شود."محمدحسن جعفری، خاطرات شیرینی دارد. باید ساعت ها کنار او بنشینی و خاطراتش را بشنوی. با اشک ها، لبخندها و حسرت هایش همدم شوی. سرهنگ "رضا گرشاسبی" از نیروهای سردار شهید حسین همدانی در لشکر و سپاه محمد رسول الله(ص) بود. وقتی از سردار همدانی سخن می گوید انگار که از یک پدر مهربان حرف می زند. سرهنگ گرشاسبی در سال 62 و قبل از عملیات والفجر 4 برای اولین بار به جبهه ها اعزام شد و پس از آن در عملیات های بزرگی همچون خیبر و بدر شرکت کرد. او که در دوران جنگ از نیروهای لشکر 27 محمد رسول الله(ص) به فرماندهی سردار شهید محمدابراهیم همت و شهید عباس کریمی بود، پس از جنگ نیز در آن لشکر ماندگار شد. گرشاسبی سال ها نیروی سردار همدانی در لشکر 27 بود. او سردار همدانی را با مهربانی ها، جدیت و شوخ طبعی هایش می شناسد. او می گوید: سردار همدانی خیلی وقت ها ما را سر کار می گذاشت!(با خنده). دلش برای شوخی ها و مهربانی های حاجی تنگ شده است. در یک روز کاری که در گیر و دار انجام یک ماموریت بود، مزاحمش شدم تا از حاج حسین برایم بگوید. در ادامه خاطرات شیرین و خواندنی او از سردار همدانی را می خوانید: ** تلاش شهید همدانی برای احیای حق برای گذراندن مقطع ارشد دافوس آزمون دادیم. سرگرد بودم و سرهنگ دویی ام به تازگی آمده بود. 10 نفر هم برای دافوس از مجموعه ما بیشتر جذب نمی کردند. 11 نفر قبول شدیم و یک نفر باید از این جمع حذف می شد. با وجود اینکه نمره ام خوب بود اما به دلایلی اسم من خط خورد و گفتند دستور سردار همدانی بوده است. من از این بابت ناراحت شدم. آن ایام قرار بود مراسم قرائت دعای ندبه توسط هیات رزمندگان اسلام با حضور محمدرضا طاهری از قدیمی های لشکر محمدرسول الله(ص) برگزار شود. حاج حسین همدانی و گلعلی بابایی مسئول فرهنگی لشکر در محوطه پادگان مشغول فراهم سازی مقدمات برگزاری این مراسم بودند. حاج حسین مرا صدا زد و گفت: گرشاسبی ثبت نام کردی؟ گفتم: حاج آقا خودتون دستور دادید که اسم بنده خط بخورد. سردار همدانی با تعجب پرسید: من گفتم؟ کی گفته من گفتم؟. دست مرا گرفت و به اتاقش برد. جانشین و معاونش را صدا زد و قضیه را پیگیر شد. سردار همدانی از بابت اینکه اسم من خط خورده و به اسم او حقم را پایمال کرده بودند، بسیار ناراحت شد. با مسئول آموزش دافوس تماس گرفت و گفت: ما 10 سهمیه داشتیم اما می خواهم یک جوان دیگری را برای تحصیل خدمت شما بفرستم که حتما باید در دوره ها حضور داشته باشد. حاج حسین با سایر مسئولین دافوس هم تماس گرفت و یک نامه دستی برای سردار غلامپور نوشت و به دست من داد و گفت: این نامه را پیش سردار غلامپور ببر و مراحل ثبت نامت را طی کن. دو روز بعد از آن نامه من سر کلاس دافوس بودم. شهید همدانی به من گفت: من همه ی این کار را انجام دادم و تو هم باید قول بدهی جزو نفرات برتر دافوس باشی و الحمدلله پس از سردار حسن زاده من شاگرد دوم دوره ورودی های خودمان در دافوس شدم تا شرمنده شهید همدانی نباشم. او برای همه ی نیروهایش اینگونه پدری می کرد. خیلی از بچه ها با او تماس می گرفتند و درددل می کردند. شهید همدانی نیز همچون پدری مهربان صحبت ها را صبورانه گوش می داد و برای حل مشکلات اقدام می کرد. ** یک ربع سکه هدیه تلاش در آب سرد راهپیمایی بُرد بلند 40 کیلومتری لشکر داشتیم و باید به دریاچه تار در منطقه آبسرد می رفتیم و در بالای دریاچه چادر می زدیم. آب این دریاچه در تابستان هم سرد است. وقتی به آنجا رسیدیم و استراحت کردیم، شهید همدانی گفت: هرکس بتواند با شنا از عرض این دریاچه عبور کند من یک ربع سکه بهار آزادی به او می دهم. گفتیم: حاجی شما که سکه بده نیستید اما ما می ریم. حدود 7-6 نفر که دوره غواصی دیده بودیم اعلام آمادگی کردیم. 50 متر که در آب شنا کردیم، به دلیلی سردی آب بدن بچه ها گرفت. قایقی که در کنار بچه ها حرکت می کرد، آن ها را از آب بیرون آورد اما من با آن حس لجاجتم گفتم ادامه می دهم. بخشی دیگر از مسیر را که طی کردم، شهید همدانی از بلندگوی دستی که به همراه داشت به شوخی گفت: بیا بابا انگار دست بردار نیستی، ربع سکه رو بهت می دیم. شهید همدانی بمب روحیه در بین نیروهای لشکر بود و به همه ی نیروها انگیزه برای کار و تلاش می داد. من هم آن ربع سکه ای که از شهید همدانی هدیه گرفتم را به همسرم دادم و گفتم به پاس رشادت هایی که داشتم این هدیه را گرفتم.(خنده) ** لباس پاسداری بازنشستگی ندارد در ایام فتنه سال 88، سردار همدانی مدتی فرمانده سپاه تهران بود. طرح شهید همدانی برای ارتقای امنیت و رفاه مردم، افزایش ناحیه های بسیج بود. لذا بنده به عنوان فرمانده ناحیه حمزه سیدالشهدا(ع) انتخاب شدم. به شهید همدانی گفتم: سردار من 27 سال از خدمتم گذشته است و به دوره بازنشستگی نزدیک شده ام. شهید همدانی در پاسخ گفت: من تازه 24 سال از سی سال دوم عمرم گذشته است و احساس بازنشستگی نمی کنم. برادر لباس پاسداری بازنشستگی ندارد. باید در این لباس موهای سر و ریشت سپید شود. ** دوستش داشتیم یک ماه قبل از شهادتش، ساعت 11 شب به موبایلم زنگ زد. تازه به خانه رسیده و خسته بودم. شهید همدانی گفت: نیروهای یکی از گردان هایی که در جماران مستقر هستند، دعوتم کردند و آمده ام اینجا بهشان سر بزنم. من شرمنده شدم که حاج حسین با آن سن و سالی که داشت در آن ساعت شب در کنار نیروهای من بود و من در خانه. شهید همدانی به من گفت: آقای گرشاسبی هوای نیروهایت را داشته باش و بهشان رسیدگی کن. من دفعه دیگه هم می آیم به این ها سر می زنم. هم ما و هم بسیجی ها او را دوست داشتیم و من بارها در رزمایش ها شاهد نمازشب خواندن های او بودم./دفاع پرس
سه شنبه ، ۴اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]