واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: تا زندهاند قدرشان را بدانيم
شايد در وطن باشي اما احساس غربت كني؛ شايد فرزنداني داشته باشي، اما احساس تنهايي كني.
نویسنده : سيمين جم
خانهاي غريب؛ غريب در فرهنگ اسلامي ما، غريب براي پدران و مادران ما و غريب در سرزمين وجوديمان؛ آري خانه سالمندان. به آن مركز نگهداري سالمندان ميگويند اما در برخي موارد اين نگهداري، جسمشان را هم شامل نميشود چه رسد به روح پر دردشان و چه گزاف است نام خانه را بر آن نهادن. هيچ جا به جز آغوش عزيزانشان خانه ايشان نيست و نخواهد بود. چندي پيش، سري به يكي از خانههاي سالمندان زدم، حال و هواي عجيبي داشت. غربت و سكون. انگار دنيا براي برخي متوقف شده بود و حوصله زندگي كردن نداشتند؛ حتي حوصله صحبت كردن. به جواب سلامي بسنده ميكردند. بعضي سعي در حفظ اقتدار و بزرگيشان داشتند و نميخواستند كسي وارد حريمشان شود يا نزد غريبهاي احساس ضعف كنند يا حتي خودشان درخواست ترك خانه فرزندانشان و حضور در اين مكان را داشتند يا بعضي فرزندي نداشتند. برخي هم دنبال گوش شنوايي بودند تا درد غربت را براي غريبهاي واگويه كنند! براي شاد كردن دلي رفته بودي پس بايد بغضت را فرو ميخوردي و با انرژي به درد دلشان گوش ميدادي. بعضاً خواستههايي داشتند كه فشار بيشتري به قلبت احساس ميكردي و شايد حتي براي بعضي تعجبآور باشد. سالمندي درخواست لباس داشت يا ديگري ميگفت دفعه ديگر برايمان بستني بياور. چنين تقاضاهاي پيش پا افتادهاي الان اولويت او شده بود! پدري كه با تمام ابهتش سختيهاي كار را به جان ميخريد و شاديهاي كودكانهمان مرهمي ميشد بر تن خستهاش. سال نو كه ميرسيد آخرين كسي بود كه براي خودش خريد ميكرد چون ديدن شادي همسر و بچههايش طعم سال نو را برايش شيرينتر ميكرد. مادري كه انگار ذهنخواني بلد بود و بدون اينكه بر زبان جاري كنيم و بالاتر از آن، حتي خودمان هم دقت كرده باشيم ميدانست كه كدام غذا يا كدام ميوه را دوست داريم چرا كه ميوه دلش بوديم، جگرگوشهاش بوديم و بهترين لحظات زندگياش، لحظههاي شاد بودن ما بوده و لحظه لحظه با ما زندگي ميكرده است و امروز حتي با به زبان آوردن خواستههايش كسي به او توجه نميكند. شايد براي بعضي از ما، پدر و مادرمان دوست داشتني نبودند و بنا به هر دليلي درست يا نادرست آنها را در كاستيهاي زندگيمان مقصر ميدانيم يا شايد در اين سنين قدري تندخو و كمحوصله شده باشند ـ هر چند آن هم با ذرهاي از بهانهگيريهاي دوران كودكيمان نيز قابل قياس نيست ـ اما آنها از عزيزترين و سفارششدهترين بندههاي خداوند هستند و واسطه حيات ما؛ و اگر اين رگ حيات قطع شود در عين زندگي خواهيم مرد؛ مردني از جنس رنج. هر كدام كوهي بودند از تجربه كه سردي و گرمي روزگار را چشيده بودند و هر كدام ميتوانستند راهنماهايي براي فرزندانشان باشند. از بيمعرفتيها ميگفتند؛ بانويي از سنين ميانسالي در اين مركز بود؛ به دليل بروز ناتواني در يكي از دستهايش بر اثر حادثهاي از طرف همسرش طرد شده بود و چون جايي نداشت به اين جا پناه آورده بود. از خستگيها و طرد شدن از خانواده ميگفت كه شايد بار اين خستگيها را دو چندان ميكرد. سختيهايي كه اغلب براي فرزندان بود و حتي به چشم آنها هم نيامده بود. اين سخن پيامبر(ص) با آن چه ديده بودم تناقضي عجيب داشت؛ «يك پير در ميان اصل و خانواده خود چون پيامبري در ميان امت خويش است» يا اين همه تأكيد در آموزههاي ديني پيرامون احسان به پدر و مادر و اين واجبترين واجبات پس از مسئله توحيد و آن هم در اين سن. زماني كه هم از نظر روحي ـ رواني و جسمي به توجه بيشتري نياز دارند و اقدامات ويژه و پيشگيرانه براي جلوگيري از بسياري از بيماريها در رابطه با آنان بايد انجام پذيرد؛ مسلماً هيچكس دوست ندارد براي ديگران زحمتي داشته باشد چه رسد به سني كه قرار است ثمره زندگيشان به بار بنشيند و عمري سعي در بهبود زندگيشان كردهاند. پس از طي مسير پر پيچ و خم زندگي، قبول وابستگي به ديگران برايشان سخت خواهد بود. طرد كردن پدر و مادر به جاي كمك به آنها در دوران سالمندي بيرحمي بينهايت بزرگ و عميقي است. بزرگ از اين جهت كه ظلم غريبي در حق نزديكترين اشخاص زندگيمان صورت گرفته و عميق از اين جهت كه اثرات آن تا ابد گريبانگير زندگيمان خواهد بود. عاق والدين! عبارتي است كه همه ما را، هر چند لحظهاي اندك به فكر وا ميدارد و تن انسان را ميلرزاند. والديني بودند كه زبان به نفرين باز ميكردند و نفرينشان با سوزي عميق همراه بود اما در اين بين، مادران و پدران دل شكسته و مهرباني بودند كه تاب نفرين نداشتند، شايد دل از فرزند بريده بودند اما از آرزوهاي دوران جواني خود كه موفقيت و خوشبختي فرزندانشان بود دل نبريده بودند. دريغ از اين رها شدن! شايد عبارت طرد شدن يا رها كردن براي برخي اعتراضآميز باشد و بيان كنند كه وظيفه نگهداري را به بهترين مركز خصوصي با هزينه بالا محول كردهاند پس رها كردني در كار، غافل از اينكه عشق و محبت فرزندان كارسازتر از همه اينهاست چرا كه اميد به زندگي را افزايش ميدهد. در ضمن بايد گفت صرف خصوصي بودن به معناي مراقبت كامل و دلسوزانه نيست چنان كه برخي شواهد حاكي از اين مدعاست. از طرفي استقلالطلبي از مشخصههاي هر انساني از همان دوران كودكي است، حال در نظر بگيريد سالمندي با آن همه تجربه در زماني كه بايد در بسياري از شؤون زندگي مستقل باشد تحت كنترل چنين مراكزي قرار گيرد و آرزوي رهايي از آن را داشته باشد يا تعجبآورتر از همه راضي نشدن فرزندان به ازدواج پدر و مادر است حال كه همدردي براي تنهايي خود پيدا كردهاند؛ از يك سو طرد و از يك سو كنترل ميشوند! كنترلي از راه دور و نزديك! انگار به جرم پير شدن برايشان شخصيتي قائل نيستيم يا خود را خيلي عاقل ميپنداريم! امان از اين عقل حسابگر مادي! شايد از آبرويمان ميترسيم غافل از اينكه از روزي كه پاي پدر و مادرمان به اين مكان باز شد آبرويمان نيز پيش خدا و پيامبرش و قطعاً همين مردم ريخته شد. بياييم به خود اين حقيقت را بقبولانيم كه نفسِ انسان بودن قابل احترام است چه رسد به سالمندان و عليالخصوص پدر و مادر.سالمند يعني عشق، يعني بركت، يعني رحمت، يعني تجربه و اينها همه حقايق زندگياند. موهبت نگهداري از اين عزيزان را از خود دريغ نكنيم بگذاريم نگاه عاشقانهمان مرهمي باشد بر دردهاي گذشته ايشان؛ نگاهي از جنس عشق و نه از ترحم. امروز كه هستند قدرشان را بدانيم كه فرداي نبودشان، جز آه و حسرت نخواهد بود.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 97]