واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادداشت مهمان/ بصیر احمد حسینزاده
هنرمند نسل طلایی موسیقی افغانستان که فقر خود را نفروخت
«بصیر احمد حسینزاده» نوشت: هویدا گذشته از سالهای نسبتا آسوده اخیر که دیگر از همه چیز خسته شده بود، اغلب به یک قرص نان بیدغدغه و شرافتمند بسنده میکرد و نمیدانست که به قول معروف «جان جور سیری چند است».
به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، «ظاهر هویدا» هنرمند نسل طلایی موسیقی افغانستان بود و کمتر کسی است که نام و صدای خاطر انگیزش را نشنیده باشد، هنرمندی که با رنج و محرومیت بزرگ شد و صفات نیکی از خود به جا گذاشت که فراموش نشدنی است. «بصیراحمد حسین زاده» نوشت: به قول «اکرم عثمان» ظاهر هویدا از صفات جمیل و جلیل فراوانی برخوردار بود. وی انسانی صریح الهجه، نکتهدان، باریک اندیش، دقیقالنظر، راستگو و بیترس بود و این صفات در رفتار و کردارش ریشه گرفته و از وی شخصیتی استثنائی و ماندگار ساخته بود. در زمانهای که از در و دیوار، بدی و شقاوت میبارد و خوب بودن کاری بیاندازه دشوار است و هر لحظه خطر لغزیدن، آدمهای طاهر و طیب را تهدید میکند ولی ظاهر هویدا تمام این خطرها را پشت سر گذاشت و در قفایش جز سپیدی، نیکخواهی و مردمداری چیزی نیست و زهی سعادت مردی که چنین بسر برد. ظاهرهویدا در «دایزنگی» به دنیا آمد، پدرش شاعر، آوازخان و اهل فرهنگ بود و آنگونه که خود هویدا گفته است، روزی در میان قرضهای ادا نشدهاش جان سپرد و مادرش نیز زن بیچاره و تیره بختی بود که در دامان دایزنگی در وضع ناگوار و غیرقابل تحمل اقتصادی زندگی میکرد. مرگ پدر و روزهای سخت هویدا فشار اقتصادی بر خانواده هویدا زیاد شد و آنها ناچار شدند که از دایزنگی به مزار شریف کوچ کنند. ظاهر هویدا 7 ساله بود که در مدرسه «سلطان غیاثالدین غور» تحصیلات خود را آغاز کرد که ناگهان در همین ایام پدرش را از دست داد. مرگ پدر روزهای سخت دیگری را برای وی به ارمغان آورد. مادرش مجبور شد که با فرزندان یتیم خود، راهی دیار کابل شود و بخت خویش و فرزندانش را در کابل بیازماید. اما غول پایتخت وی و خانواده اش را بیشتر در خود فرو برد. ظاهرهویدا 9 ساله بود که به همراه برادرش در مدرسه استقلال ثبت نام کرد، اما مشکلات اقتصادی به وی و خانوادهاش اجازه نداد که آن 2 بردار درس بخوانند و مجبور شدند که درس را رها و با وجود آنکه هنوز کار کردن برای آنها زود بود ناچار برای زنده ماندن باید کار میکردند. هویدا میگفت: دشواریهای اقتصادی و فشار زیاد کارهای روزانه، وادارم ساخت مدرسه را ناتمام رها کنم. خوب به یاد دارم که در آغاز، کسی برادرم و مرا به کار نمیپذیرفت. زیرا هم خورد بودیم و هم ناآشنا با گرم و سرد بازار. ظاهرهویدا در طول دوران، کودکی و نوجوانی خود شغلهای گوناگونی را از کفاشی و خیاطی تا صافکاری ماشین و آهنگری و حتی زمانی بلیط فروشی در یکی از سینماهای کابل را تجربه کرد و در تمام ایام جوانی را برای به دست آوردن لقمه نانی جان کند. یک روز بچه همسایه به من مژده داد که واکسی سر کوچه اول دهمزنگ شاگرد نیاز دارد. رفتم و نخستین بار شاگرد کفشدوز شدم. راست بگویم همه دوران کودکی و نوجوانیم را کوچه به کوچه و مغازه به مغازه یا شاگرد بوده ام یا همانند آن، 3 سال شاگرد خیاط، یک و نیم سال شاگرد حکیم جـی، 2 سال بلیطفروش و 4سال دربان سینما و بقیه هم گاهی شاگرد مکانیک و گاهی شاگرد آهنگری. اولین جرقه عشق به موسیقی ظاهر هویدا، اولین جرقه عشق به موسیقی را از رادیویی که هیچ وقت در خانه نداشت احساس کرد و برای شنیدن موسیقی شبها در پشت بام خانه میخوابید تا صدای موسیقی را بشنود. وی میگفت: از روزهایی که رادیو نداشتیم و به خاطر شنیدن آهنگها، شبانه روی بام میخوابیدم و آن هم به خاطر فاصله زیاد درست شنیده نمیشد و من که ناراحت بودم، ناراحتتر میشدم یا روزهایی که به خاطر شنیدن یک پارچه موسیقی از طریق بلندگوی عمودی جاده میوند، مانند درختها میایستادم اما بخاطر نداشتن ژاکت و لباس زمستانی تحمل بیشتر از نیم ساعت سردی را نمیتوانستم و غمگینانه به خانه در دهمزنگ بر میگشتم. هویدا موسیقی را با نواختن سازهای گوناگون تجربه کرد، و سپس شروع به آوازخوانی کرد.وی اولین کسی بود که با همکاری «عزیز آشنا» در دهه 40 گروه آماتوران را ایجاد کرد که باعث تحول مهمی درموسیقی افغانستان شد، اگر چه هویدا نتوانست با این گروه چندان زیاد دوام بیاورد و مدتی به کارهای نمایشی و نویسندگی و مدتها هم به کارهای طنز در رادیو و تئاتر روی آورد. سبک صدای وی منحصر بود و در دلها می نشست و به گفته استاد اکرم عثمان، صدایش در گوش مردم با حسن قبول مواجه شده بود، زیرا صدای رسا، پر طنین و کم نظیری داشت و با آمد و شد روزگار از سوز و ساز و شور و حال نمیافتاد. سفر به ایران سال 1351 خورشیدی بود که هویدا برای تحصیل موسیقی به ایران آمد و با اجرای یکی از ترانههای خود در این کشور معروف شد. وی مدتی نیز برای تحصیل موسیقی به مسکو رفت. با روی کار آمدن، حزب دموکراتیک خلق در افغانستان، باز روزگار از در مخالف با هویدا در آمد و وی را گوشه گیر و منزوی ساخت و اجازه کار از وی سلب شد. در همین ایام بود که ترانه از «این جا تا شمالی کار دارم» را خواند، که مورد غضب قرار گرفت و درهای رادیو و تلویزیون حکومت بر رویش بسته شد. دست روزگار بار دیگر وی را به شغلهای گوناگون که بر خلاف میلش بود سوق داد و این بار یک مغازه خوار و بار فروشی با نام «شور و شیرین»در کابل دایر کرد ولی در این شغل نیز موفق نبود و مشتریان رنگارنگ همه چیز را به نسیه از وی ربودند و در اندک زمانی ورشکست شد و همه چیز را از دست داد. هویدا ناچار به شغل تاکسیرانی روی آورد و مسافر کشی میکرد و در خم و پیچ خیابانهای کابل سرگردان و آواره بود و مدتی قبل از اینکه افغانستان را ترک کند تاکسی رانی را نیز رها کرد و افسرده و خاموش در تنهایی خود در کابل می زیست. شاید علت، این همه سرگردانی وی در این بود که حیلهگری خوبی در کسب و کار نبود، چون هر کاری از این دست مقداری به مکر و حیله نیاز دارد. وی در کار موسیقی نیز چنین بود، باید خودش از کار خوشش میآمد و هیچ وقت برای خوشامد دیگران آهنگی را نخواند و هیچ وقت هم تحت تاثیر نداشتههای اقتصادی نمیرفت و خودش به صراحت این را میگفت:زیاد تحت تاثیر نداشتهها نمیروم. مادرم به هر کس میگوید که «ظاهر آفتابه خرج لحیم است؛ تا قرض از گلویش بالا نرود، کنسرت نمیدهد». اما من گمان میکنم که در آشفتهبازار کنونی هنر، که سره و ناسره را جدا کردن تا سرحد ناممکن دشوار شده، باید هنرمند بود، نه کاسب. هر چند که وی دوست میداشت تا تحت هر شرایطی در وطنش زندگی کند و در همان جا نیز بمیرد و خودش به صراحت گفته بود که «زندگی کردن با حداقل شرایط لازم در کشور خودم را، به برخوردار بودن از حداکثر، در کشور بیگانه، ترجیح دادهام و ترجیح میدهم» ولی ناسازگاری یارو دیار آنچنان بر وی فشار آورد که مجبور شد در زمستان دلو 1367 از وطن خویش، آهنگ شهر دیگر کند. وی مدت 2 سال در هندوستان آواره بود و سپس راهی آلمان شد و در هامبورگ اقامت گزید. در سالهای اقامت در آلمان آنچنان که باید نخواند و به جز چند آهنگ چیز زیادی از وی شنیده نشد. به گفته فرهاد دریا،هویدا گذشته از سالهای نسبتاً آسوده اخیر که دیگر از همه چیز خسته شده بود، اغلب به یک قرص نان بیدغدغه و شرافتمند بسنده میکرد و نمیدانست که به قول معروف «جان جور سیر چند است». با وجود آنکه هرگز فقر خود را نفروخت، ولی جیفه دنیا و آستین کوتاه مثل سرطان هر روز از دریای هنرش میکاست و به بحر خیالاتش میافزود. تا جایی که قادر نبود حتی کوچکترین آرزوهای خود را هم تحقق ببخشد. وی که مدتها بود از بیماری سرطان رنج می برد، سرانجام برای همیشه از درد و رنج دنیا فارغ شد و 15 حوت 1390در حالیکه زمستان آخرین روزهای خود را سپری می کرد روحش بهاری شد. حسینزاده با انتشار این مطلب در صفحه فیسبوک خود نوشت: ظاهر هویدا برای موسیقی ما گنجینه ارزشمندی بود که از دست رفت، موسیقی که در این شب و روزها بیارزش شده، به قیمت 5 افغانی «اساماس» به قمار گذاشته میشود و هرکسی که پول دارد هنرمندتر است.
94/11/24 - 12:48
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]