واضح آرشیو وب فارسی:اعتماد: در چند روز اخیر، صحبت هایی در رسانه ها مطرح شده که گویا شورای اسلامی شهر تهران طرحی تهیه کرده است که بر اساس آن، دستفروشان پراکنده در خیابان های پایتخت ساماندهی شوند. متعاقب آن، صحبت از این پیش آمد که با دستفروشان درون مترو هم برخورد می شود. در مقابل این صحبت ها، جمعی از فعالان اجتماعی از جمله تعدادی از هنرمندان عرصه های گوناگون، عکس العمل نشان داده و درخواست داشتند که مدیران شهری در موضوع دستفروشان، به ویژه آنان که رزق و روزی شان در مترو رقم خورده است، تامل بیشتری به خرج دهند. روشن است که دستفروشی پدیده ای است که نشان می دهد بیکاری امان جوانان را بریده و فقر اقتصادی، خیلی ها را مستاصل کرده است. مدیران ارشد شهری علی القاعده دو اشکال در وجود دستفروشان دیده اند. یکی چهره شهر را نابسامان و کریه جلوه می دهند و دیگر احتمالا خبرهایی را از مراکز انتظامی و امنیتی دریافت کرده اند که بعضی از دستفروشان دست به خلاف می زنند و مثلا در توزیع خرده فروشی مواد مخدر نقش دارند. پیش از اینکه به توضیح این دو اشکال بپردازیم. می خواهم عرض کنم که برخورد با دستفروشان نباید از روی بی توجهی به عواقب آن صورت گیرد و فقط ظاهر شهر را در نظر گرفت و درمورد خلاف اجتماعی آنان، صورت مساله را پاک کرد. در چند روز اخیر، فیلم کوتاهی در شبکه های اجتماعی قرار گرفت که بسیار تاسف انگیز و ناراحت کننده بود. امیدوارم اعضای محترم شورای شهر یا شهردار محترم تهران آن را دیده باشند. فیلم نشان می داد که ماموران سد معبر شهرداری، در سایه مامور نیروی انتظامی، بساط یک لبوفروش کنار خیابان را به هم ریختند. این اقدام به گونه ای بود که اولا: تمام سرمایه یک فرد زحمتکش را به هدر دادند، لبوی های او را در جوی خیابان تخلیه کردند. گاری اش را از او گرفتند، یک ظرف پلاستیکی دربسته پر از موادی که مورد استفاده لبوفروش است، چنان به غیظ بر زمین کوبیدند که پاره شد و همه محتوایش به زمین ریخته شد، مثل اینکه با یک دشمن عنود برخورد می کنند. ثانیا: همه این حرکات در مقابل چشم جمعیتی که برای مشاهده صحنه جنگ ماموران شهرداری با یک لبوفروش در گرفته بود، رخ داد و طبیعی بود که مردم با جملات فراوان و بعضا تندی که بیان می کردند، هوای لبوفروش را داشتند و علیه ماموران مجری برخورد با یک فقیر درمانده، زمزمه می کردند. تصویر این حادثه را در ذهن داشته باشید تا من خاطره ای را که مربوط به بیست و دو سه سال پیش است برای تان نقل کنم تا عبرتی از آن برای مدیریت کلانشهر تهران و سایر مدیران شهر های بزرگ که همه معضلات شهر ها را حل کرده اند و فقط دستفروشان تتمه آن است، حاصل آید. اوایل دهه 70، بنده در استان خراسان که آن موقع تقسیم بر سه نشده بود، مسوولیتی داشتم. مسوولیتم به گونه ای بود که علاوه بر مسائل سیاسی، مسائل اجتماعی را هم باید رصد کنم که برای چاره اندیشی در جهت بهبود وضعیت جامعه، به کار می آید. در آن موقع که شوراهای شهر و روستا هنوز متولد نشده بودند، شهردار محترم با هماهنگی با بعضی از مقامات پرقدرت خراسان تصمیم داشتند دستفروشان را ساماندهی کنند. برنامه شان این بود محل هایی را - مثل میدان های ترباری که امروزه در گوشه و کنار تهران وجود دارد- در نظر بگیرند و این دستفروشان را به آن محل ها ببرند و چیزی شبیه بازار روزهای سنتی کشورمان تشکیل دهند. پیش از آنکه محل ها را مشخص کنند، شروع کردند با دستفروشان برخورد و به آنان حالی کردند وقت اجرای طرح حواس شان را جمع کنند که برخورد جدی است. من شخصا شاهد برخورد هایی بودم که بعضا بدتر از آن بود که در فیلم فوق الذکر شرح دادم. به عنوان مثال یک پیرزن بسیار رنجور، در مقابل در بیمارستان امام رضا(ع) با فاصله ای که کاملا خلوت بود، دو سه صندوق سیب و پرتقال و نارنگی، در کنار خود گذاشته بود که به ملاقات کنندگان با بیماران بفروشد. من از آنجا رد می شدم که ماموران رفع سد معبر رسیدند، با شیوه ای ناپسند و خشن، میوه های آن دستفروش را پرت کردند در وانت و دست پای خود پیرزن را گرفتند و انداختند در وانت پیش میوه ها، و او را با خود بردند به محلی که به گداخانه مشهور بود. نمونه های زیادی سراغ دارم، اما به یک نمونه دیگر اشاره می کنم: شب عید نوروز بود. ساعت 12 شب به اتفاق خانواده به سمت حرم امام رضا(ع) می رفتیم تا سال تحویل را در کنار مضجع شریف رضوی باشیم. در کنار خیابان سناباد، جلوی یک مغازه کفش فروشی که هنوز باز بود، پسرکی 12،10 ساله نشسته بود با بساط واکسی. رفتم پیش این پسرک که ببینم چرا به منزل نرفته و چرا فکر می کند ساعت 12 شب کسی برای واکس زدن کفشش، به او مراجعه می کند؟ از او پرسیدم چرا تا حالا خانه نرفته ای؟ گفت: پیش از ظهر ماموران شهرداری بساطم را جمع کردند و خودم را به گداخانه بردند. نزدیک غروب، پول هایم را که 300 تومان بود گرفتند و رهایم کردند، آمدم اینجا نشسته ام که کار کنم. پرسیدم منزل تان کجای مشهد است؟ گفت: رده. «رده» یکی از محلات فقیرنشین و حاشیه ای شهر مشهد است. پرسیدم در این وقت شب کسی نمی خواهد کفشش را واکس بزند. گفت: پدر ندارم. مادرم هم مریض است. من خرج او و خواهرم را می دهم. حتما باید پولی داشته باشم که به خانه بروم. دست خالی نمی توانم پیش آنها بروم و.. این دو خاطره را ننوشتم که احساسات تان را برانگیزم. می خواهم نتیجه بگیرم که واقعا موضوع دستفروشی، مقوله ای نیست که با یک نشست و برخاست پشت میز و به شنیدن گزارشات مدیران یا مجریان رفع سد معبر اکتفا شود. سوالی را که در آن زمان از معاون شهردار مشهد پرسیدم، اکنون از آقای مهندس چمران می پرسم. قرار است با واکسی ها چه کنید؟ شغل شریفی که به پاکیزه کردن و نظافت سر و وضع انسان ها سرو کار دارد. واکسی ها قبلا جنب حمام های عمومی می نشستند و امروزه که حمام عمومی کمیاب شده، کنار ادارات و مراکز پر رفت و آمد بساط پهن می کنند. فرض کنید شهرداری تهران بخواهد واکسی ها را از سراسر خیابان ها جمع آوری کند، شاید 10 هزار (آمار در اختیار ندارم، فقط حدس می زنم واکسی را باید در بعضی محل ها جای دهد و راسته بازار واکسی ها راه بیندازد! یا آنان را وادار کند که مغازه یا دکه ای اجاره کنند. قطعا این گونه افراد اگر سرمایه بسیار اندکی هم می داشتند، به شغل دیگری مشغول می شدند نه واکس زدن کفش مردم که کمترین سرمایه ممکن را می خواهد. همچنین است شغل کاذب بچه های نحیف و رنگ پریده یا پیرمردان از کارافتاده که برای به دست آوردن یک لقمه نان، ترازوطی را جلوی خود می گذارند و وزن عابران را اعلام می کنند. خوب است اینها هم ساماندهی شوند و برای آنان یک راسته بازار ترازو دارها تاسیس شود یا هر کدام مغازه و دکه ای را اجاره کنند. خانم های چادری فراوانی را که چند تا کیسه حمام و لیف بافته اند و برای فروش آن در حاشیه پیاده رو ها بساط پهن می کنند و... و قس علیهذا. قصه پرغصه دستفروشان مشهد را تمام نکردم. در بهار یا تابستان 71، مشهدی ها خبردار شدند که در یکی از فقیر ترین محله های حاشیه ای شهرشان، مردم محل با ماموران شهرداری درگیر شده اند. داستانش مفصل است. بعد از آتش زدن ماشین شهرداری، تعداد زیادی دانش آموز دبیرستانی با تعطیل شدن مدرسه شان برای تماشای صحنه، تجمع می کنند. درگیری ناخواسته ای رخ می دهد و یک محصل کشته می شود. این محصل چه کسی بود؟ برادر یک شهید و فرزند یک رزمنده. پدرش قبل از جنگ مغازه سبزی فروشی داشته، با شروع جنگ تحمیلی برای دفاع از ایران و انقلاب اسلامی، مغازه اش را واگذار می کند و عازم جبهه می شود. پس از جنگ مغازه ای برای ادامه شغل قبلی اش نداشته، مجبور می شود در حاشیه خیابان به عنوان دستفروش، سبزی بفروشد. دو بار، ماموران شهرداری، سبزی هایش را جمع و او را به گداخانه منتقل می کنند و احترامی برای او که رزمنده و پدر شهید بوده قایل نمی شوند... بگذریم که نظر بر کوتاه نویسی است. نگارنده به شدت مخالف بی نظمی در معابر عمومی اعم از خیابان و پیاده رو هستم و نخواستم با این یادداشت از بی نظمی و هرج و مرج دفاع کنم، بلکه می خواهم بگویم نباید بی گدار به آب زد. لذا برخورد با آنها به بهانه ساماندهی و تمیز کردن خیابان ها یا مبارزه با توزیع کنندگان مواد افیونی، کار بسیار حساس و البته نگران کننده است. بیکاری، مردم نیازمند را خسته و دچار آشفتگی و افسردگی کرده است. اگر جمعی از آنان کار شرفتمندانه دستفروشی را برگزیده اند، راه دیگری برای به دست آوردن رزق و روزی ندارند. دستفروشی کار بسیار سخت و طاقت فرسایی است. اگر بعضی از آنان خلافکار هستند و دست به اقدام ضد انسانی توزیع مواد مخدر یا مواد مبتذل می زنند، با جمع کردن همه دستفروشان، مشکل حل نمی شود. باید با خلافکاران میان آنها برخورد قانونی شود. نکته آخر اینکه به چه علت دستفروشی اینقدر گسترش یافته است؟ به یقین جز بیکاری عده ای، وضع اقتصادی و معیشتی اقشار دیگری از جامعه نیز در گسترش دستفروشی نقش دارد. افراد با درآمد کم برای تهیه مایحتاج خود، به دستفروشان که اجناس را ارزان تر از مغازه داران می دهند، مراجعه می کنند. لذا رونق دستفروشی، نشانه ای از شرایط سخت معیشت مردم است. هرچه قدرت خرید افراد گوناگون جامعه کم می شود خرید از دستفروشان افزایش می یابد. با این وضعیت چه باید کرد؟
دوشنبه ، ۱۹بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اعتماد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]