تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 7 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين قلب‏ها، قلبى است كه ظرفيت بيشترى براى خوبى دارد و بدترين قلب‏ها، قلبى اس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818831750




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات خاکریز ، دو پایم را در فاو جا نهادم، جانباز امیر گرامی


واضح آرشیو وب فارسی:دز ان ان: راوی : امیر گرامی جانباز %۷۰ متولد ۱۳۴۳ محله صحرابدر ، دزفول بسیج عشایر دزفول در میدان حاج مرادی که مستقر شد چون در نزدیکی منزل ما بود به آنجا رفتم و در اولین دوره ی آموزش نظامی که ۱۲ روز بود شرکت کردم و در ادامه با حضور در…راوی : امیر گرامی جانباز %۷۰ متولد ۱۳۴۳ محله صحرابدر ، دزفول بسیج عشایر دزفول در میدان حاج مرادی که مستقر شد چون در نزدیکی منزل ما بود به آنجا رفتم و در اولین دوره ی آموزش نظامی که ۱۲ روز بود شرکت کردم و در ادامه با حضور در محل بسیج با واحد تحقیقات که کارش تحویل اسلحه به روستائیان و عشایر بود همکاری می کردم . در عملیات رمضان در تیر ماه ۱۳۶۱ بعنوان راننده آمبولانس شرکت داشتم وظیفه ی من تخلیه مجروحین و شهداء از خط تماس به اورژانس صحرایی بود در ادامه در زمستان همان سال در عملیات والفجر مقدماتی از بسیج مسجد میثم تمار اعزام و به گردان ضد زره رفتم چون آرپی جی زن بودم مرا با کمکی هایم عبدالرحمن محب و حسن صفراحمدی که هر دو در همین عملیات به اسارت نیروهای دشمن در آمدند به گردان عمار گروهان ایثار فرستادند زمین منطقه ی ذلیجان رمل و ماسه بود و حرکت در آن بسیار مشکل و نام عمومی منطقه جنگل امقر بود که پوشیده از درختان گز کویری بود . بعلت خیانت منافقین دشمن از چگونگی شروع عملیات اطلاع داشت و با آمادگی در انتظار حمله ی ما بود بعلت عارضه ی زمین که ماسه ای بود ما را سوار بر تانک و نفربر ها به جلو منتقل کردند با پیمودن مسافت زیادی راننده تانک گفت با توجه به مختصات ما داخل خاک عراق هستیم و جیزی که باعث تعجب بود عدم واکنش عراق به حضور ما در آن منطقه بود که احتمال لو رفتن عملیات در ما قوت گرفت با حرکت مجدد تانک ما کامیونی را دیدیم که یک عراده توپ را حمل می کرد راننده تانک ایستاد و از راننده آن پرسید که ما کجا هستیم که به یکباره متوجه شدیم وی نیروی دشمن است .راننده عراقی تا فهمید ما نیروی ایرانی هستیم اقدام به فرار کرد که کامیون را یکی از نیرو ها با شلیک آرپی جی مورد اصابت قرار داد که در گیری ما شروع شد با روشن شدن هوا دستور عقب نشینی به ما دادند که زیر باران انواع و اقسام گلوله های دشمن به مواضع خودمان برگشتیم . سال ۱۳۶۴ به خدمت سربازی رفتم و بعنوان پاسدار وظیفه در لشکر ۸ نجف اشرف آموزش تخصصی قبضه خمپاره ۸۲ را در روستای گُسبه که در کنار نهر عنبربود دیدم با پایان دوره به جاده فاو ،ام القصر اعزام شدیم و با فاصله ی حدود ۸۰۰ متر با عراقی ها موضع گرفتیم و کار ما پشتیبانی آتش نیروهای در خط تماس بود . پرتاب گلوله های شیمیایی توسط عراق بگونه ای بود که ما با ماسک و لباس ضد شیمیایی می خوابیدیم . اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۵ اعلام کردند پیکر حدود ۲۰ تن از شهدا بین خط ما و عراق هست که قرار شد آنها را تخلیه کنیم و منهم داوطلب شدم که در این عملیات تخلیه ی شهدا شرکت نمایم . قرار بود عملیاتی صورت گیرد که من حدود ۳۰۰ گلوله خمپاره را آماده کردم که با شروع حمله به پشتیبانی نیروها کمک بشود . شب قبل از عملیات نیروهای عمل کننده در خط مستقر شدند و به خاطر نزدیک بودن و فاصله ی کم خاکریز خودی با دشمن بخاطر لو نرفتن عملیات فقط در روز اقدام به شلیک می کردیم و شبها از شعله پوش استفاده می شد که یکی از نیروها بدون رعایت این اصول اقدام به پرتاب گلوله در شب نمود و باعث شد که دشمن گرای محل قبضه را ثبت نموده و شب بعد که نیروها وارد عمل شدند دشمن شروع به گلوله باران دیوانه وار ی نمود که سنگر اولی و دومی مورد اصابت قرار گرفت و با اصابت گلوله به سنگر قبضه سوم که من بودم گلوله ی خمپاره درست جلوی پای من به زمین خورد و هردو پای من قطع شد پای راستم از بالای زانو و پای چپم از زیر زانو و خون مانند فواره از هردو پایم بیرون می زد و همان مهماتی را که آماده ی پرتاپ کرده بودم نیز آتش گرفت . منهم با آن مجروحیت وسط آتش دشمن و انفجار گلوله های خودمان گیر افتاده بودم و نیروهای خودی نمی توانستند به کمک من بیایند حدود یک ساعتی این وضعیت ادامه داشت البته از مجروحیت و قطع دو پایم چند دقیقه ای نگذشت که به حالت نیمه بیهوش در آمدم و فقط صداهای مبهمی را می شنیدم .با آرامتر شدن اوضاع امدادگرها بالای سرم آمدند و با انداختن نور چراغ قوه به چشمانم از زنده بودن من مطمئن شدند و با آمبولانس به اورژانس منتقل کردند با تزریق خون به بدنم و پانسمان پاهایم احساس کردم که زنده هستم بلافاصله با هلی کوپتر به بیمارستان شهید بقایی اهواز منتقل و جراحی های اولیه بر روی پاهایم انجام شد و با اعزامم به تهران به ادامه درمان پرداختم


یکشنبه ، ۱۸بهمن۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دز ان ان]
[مشاهده در: www.deznn.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن