واضح آرشیو وب فارسی:صبح رزن: تردید و شکِ حاتمی کیایی در بادیگارد جایش را به انقلابی گری و آرمان خواهی می دهد که در یادِ رجایی است و بینِ آقا و روحانی در نماز جماعت می نشیند.گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو - میثم امیری؛ «گورِ بابای برادرانِ لومیر با سینمای شان؛ اگر قرار است من آرمان های انقلاب و خونِ شهیدان را پایمال کنم.» -ابوالقاسم طالبی؛ نقد قلّاده های طلا در برنامه هفت- بادیگارد را دیروز بینِ مردم دیدم؛ در پردیس سینمایی تجاری کیان؛ کنارِ بازار عبدل آباد؛ هیچ چیز «شیک» و «لوکس» نبود؛ مثلِ فیلمِ ابراهیمِ حاتمی کیا. فیلمی به ثبات رسیده؛ این را اسمِ شخصیّـت اصلیِ فیلم هم می گوید؛ حاتمی کیا بلاخره فیلمی ساخت که اسمِ شخصیّت اصلی اش «حیدر» است. حاتمی کیا به حیدر رسید و دفاع از «شخصیّت» نظام؛ شخصیتی که مثلِ نوشته من توی گیومه است. شخصیّتی که او را از معاونِ رییس جمهور می رهاند و به دامنِ نخبه هسته ای می اندازد؛ این انتقال از تردید نمی آید، از آرمان خواهی می رسد. تردید و شکِ حاتمی کیایی در بادیگارد جایش را به انقلابی گری و آرمان خواهی می دهد که در یادِ رجایی است و بینِ آقا و روحانی در نماز جماعت می نشیند؛ محافظ است؛ محافظ سوز دارد؛ ولی سوزی که به نسبتِ آژانس مردمی تر، امروزی تر، آرام تر، و مجرّب تر است. حتّی غول تشن های رذل را هم طوری نمی زند که نتوانند بلند شوند. حیدر آن میان تهی های پفک نمکی را محکم نزد، جوری زد که متنبّه شوند و زوری هم داشته باشند که در بروند. اسلحه دست گرفتنِ حیدر (با بازی پرویز پرستویی که کوچک ترین جایزه اش سیمرغِ جشنواره است)، تنهایی های حیدر (با موسیقیِ به کمال رسیده همایون فر -الان می فهمم چرا با تنهایی های حیدر اشک ریختم؛ این معجزه موسیقی بود-)، چفیه انداختنِ حیدر (با گریمی که ما را یادِ ژنرال سلیمانی می اندازد)، نرمی ها و مهربانی ها و رواداری ها و محکم بودنِ حیدر (با فیلم نامه جان دار آقا ابراهیم)، قاب هایی که حس را از ما نمی گیرند و ما را با حیدر در فیلم غرق می کنند از بادیگارد فیلمی ماندنی ساخته. نه مثلِ آن (که او فضلِ تقدّم دارد) مثلِ خودش و مثلِ ادامه سینمای حاتمی کیا که به ابرشخصیّتی رسیده که توی برهوتِ سینمای ایران تنها پرستویی است که جان دار می سازدش. پشتِ بازی قهرمانِ فیلم (چه خوب که بعدِ مدّت ها در این سینمای مفلوک قهرمان دیدیم)، اعتقاد است. بازیگری بادیگارد وظیفه او نیست، اعتقادش است؛ چونان که بادیگارد. هر جا این انقلابی گری متراکم -هم سو با مردم- و به نفع کشتیِ ایران با اعتقاد بیان شده؛ کار جان دار و دوست داشتنی است. ولی از ضعف ها هم نمی گذرم. حاتمی کیا هنوز در نشان دادن دانشگاه اسیرِ مصنوعات است و تلقّی او از دانشگاه کلیشه است. بازی بد حمیدیان در لحظه های تدریس (با تخته خیلی بد -با فرمول سوپر تیپیکالِ E=MC2-) از تلقی اشتباه کارگردان ناشی می شود. بازی مریلا زارعی هم بد است. (سر تکان دادن مصنوعی اش را به یاد بیاورید در دیدار با مادرِ نخبه هسته ای) در بلوچستان، آن جلوی دهان را گرفتن هم خیلی بد از آب درآمد و تلقی گل درشت و ناصحیح حاج ابراهیم را از اعتراض سیاسی نشان می دهد. الیاس که جان و رنگ و بو ندارد؛ مثلِ کاغذِ آ4 است؛ بی رنگ و بی خاصیت؛ لوحِ سفیدی است بنده خدا. فیلم ادای دینِ جنبده و زنده ای بود به محافظ های عزیز، ولی یک اشکال داشت؛ می دانم محافظ ها برای آمادگی همیشگی شان تمرین ها و دوره های سختی را می گذرانند و همیشه در تمرینند. ای کاش کمی از این تمرین ها نشان داده می شد تا کوبیدن آن چند تا پشه هم واقعی تر از آب درمی آمد. این از فیلم؛ کمی هم از آقا ابراهیم بگویم: امسال، روزِ شهادتِ آقا مرتضی –تک تئوریسینِ مانده گار و با شعورِ انقلابی (بر عکسِ همه دوستانِ نادانِ فرم نفهم و ضدِّ هنر) که پیش و بیش از محتوای انقلابی به فرم انقلابی می اندیشید- نوشته بودم حاتمی کیا بهترین فیلمساز ایرانی است. حاتمی کیا هنوز خودش را حفظ کرده و فیلمش و نگاهِ به فردیّت رسیده و نزدیک به فرمش به «اوج» و فرود ربطی ندارد؛ چرا که من در فیلم حاتمی کیا مهمان نیستم -من گفت وگو کننده با کسی هستم که خودش هست و دنیای زیبایش و آرمان خواهی پاکش-، من حیدرش را دوست دارم و می خواهم در آغوشش بکشم. من با سکوت و سوزِ انقلابی اش همراه ام و چقدر خوشحالم که همه این ها در فیلم جان گرفته با رعایت مؤلّفه های تکنیکی و بالاتر از آن رسیدن به فرم. حاتمی کیا -مانند تک وتوکِ عاشق های مانده از این کاروانِ عاشقِ امام همچونِ طالبیِ قلاده های طلا- می تواند با تسلّط بر تکنیک، با دوربین، موسیقی، کست، مکث، و نور فرم بیافریند. او چنین کرده. او میزانسنی ساخته که می توان آن را حاتمی کیایی نامید. او خودش است؛ آدم هایی را که خودشان هستند و این خودشان بودن برای شان مسأله است، دوست بدارید؛ چه با آن ها باشید، چه علیه آن ها. آن ها مسأله دارند و از این مسأله و درد سخن می گویند؛ کامل ترین شان در ایران حاتمی کیا است که مسائلی این جایی دارد؛ ایرانی و امروزی و متعلق به 4 دهه از انقلاب گذشته. شنیده ام رفقای نیمه انقلابی ما به او می گویند حاج استاد. خوب است همین فاصله را با او حفظ کنند و بگذارند ابراهیمِ این کشتی حواسش به سوراخ شدنش باشد؛ اذیّتش نکنند و احترامش نگاه دارند. چرا که همان طور که روزِ شهادتِ مرتضی آوینی نوشتم، حاتمی کیا نه فارسی است، نه ایسنایی، نه تسنیمی، نه اس ان انی، نه فارابی ای، نه اوجی، نه مهرنامه ای، نه افقی؛ «او فرزندِ خمینی است که در میانِ جهانِ بحران زده ی امروز، دوربین دست گرفت و راویِ تأثیرهای انقلاب خمینی شد. خود را نباخت، درگیرِ فانتزی نشد، سری دوزی پیشه نکرد، بیگ پروداکشن هم در نیانداخت، باند هم حتّی تشکیل نداد.» موهای ابراهیم حاتمی کیا مثلِ ریش های آقا با گذشتِ چهار دهه انباشته از «حماسه و ضعف»، «عدل و ظلم»، «درست و غلط»، «انقلابی گری و دیپلمات کاری»، «رشادت و اختلاس»، «خیبری و موتوری»، «مردم داری و طلب کاری»، « سعه ی انقلابی خود را حفظ کردن و از دیوار سفارت بالا رفتن» به کلی سفید شده است؛ او زنده است و مثل آقا کنار و خواهانِ بخشِ اوّل هر کدام از صفت های گفته شده می ایستد، دلش -هر چند مطمئن- ولی مثلِ سیر و سرکه می جوشد. خدا کند که نمیرد دلش.
یکشنبه ، ۱۸بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: صبح رزن]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]