تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 8 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):سخن طیب و پاکیزه را از هر که گفت بگیرید،‌ اگر چه او خود،‌ بدان عمل ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

تعمیرات مک بوک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798293196




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

«پیرمرد در خیابان ایران» روایتی متفاوت از روزهای انقلاب


واضح آرشیو وب فارسی:شیرازه: به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی شیرازه ، ایام مبارک دهه فجر، فرصتی برای بازخوانی حوادث و رویدادهای روزهای شورانگیز انقلاب اسلامی است که بخشی از آن را می توان در آثار ادبی مرتبط با آن ایام خواند. در همین راستا بیژن کیا نویسنده توانمند کشورمان در قالب داستان کوتاه با دید انسانی و عاطفی نگاهی به حوادث دلخراشی داشته که در آستانه پیروزی انقلاب خانواده ها را تحت تاثیر قرار داده بود. «پیرمرد در خیابان ایران» نام اثر زیبای این نویسنده خوش ذوق شیرازی درباره حوادث انقلاب است که یک نسخه از آن را در اختیار شیرازه قرار داده است: پیرمرد در خیابان ایران پیرمرد تازه از خانه آمده بود بیرون و آرام آرام در در خیابان ایران قدم می زد.کمی که گذشت قدم سست کرد و بخودش گفت: بر می گردد. خودش به قهر رفته چرا من منت ش را بکشم؟ بگذار خودم را خونسرد نشان بدهم تا بفهمد نبودش خیلی هم برایم مهم نیست. زن که نباید انقدر ... پیرمرد اخم کرده بود و ناراحت بنظر می رسید.  زن به این سن و سال که نباید دیگر هی چادر سر کند قهر نکند برود خانه ی این و آن. اصلا" این زن عقل درست و حسابی ندارد. آدم به قهر می رود خانه ی دامادش؟ اصلا" حساب آبروی مرا نمی کند که .. خب می خواهی قهر و غیظ کنی برو خانه ی منوچهر. هرچه باشد پسرمان است. پیرمرد آرام آرام گام بر می داشت و گاه می ایستاد. به مغازه هائی که همه بسته بودند نگاه میکرد. آدم صبح جمعه قهر می کند؟ بیچاره، اتوبوس کجا گیرت می آوری که از این جا بروی خیابون دوم نیروی هوائی؟ ها؟ پیرمرد لبخندی زد و بخودش گفت: الان سر خیابان پیدایش می کنم. می دانم تاکسی گیر نیاورده. من هم برویش نمی آورم. وانمود می کنم میخواهم بروم نان بربری بگیرم و بر حسب تصادف او را دیده ام. بعد هم خیلی خونسرد می گویم هنوز نرفتی؟ لابد رویش را بر میگرداند اما زیر لب می گوید نه. ماشین گیرم نیامده، می گویم خب با اتوبوس برو. او هم به گمانم زیر چشمی نگاهم می کند و می گوید: اتوبوس هنوز نرسیده. من هم صدایم را کلفت می کنم و می گویم: همین است دیگر . زنی که صبح جمعه از خانه بزند بیرون و به قهر برود خانه ی داماد آس و پاس و آسمان جل اش معطل می ماند کنار خیابان. می دانم. میدانم که می گوید احمد مرد نجیبی است، هوای محبوبه ی مرا دارد. من هم میگویم: ولش کن این حرفها را. می خواهم نان بربری تازه بگیرم. اگر می خواهی قهر کنی که هیچ و گرنه بیا با هم برویم. میدانم و خوب می دانم که چادر نخودی رنگش را که گل های سرمه ای دارد محکم تر از قبل دور خودش می پیچد و می گوید میخواهی بازهم بیایم دعوایم کنی؟ و من هم می گویم نه مگر چه گفتم من .. نمک بده برای تو. در این سنی که من و تو هستیم نمک سم است. اگر نمکدان را پرت کردم و شکستم بخاطر دوست داشتنت بوده. این را بفهم. بفهم که دوستت دارم هنوز هم. میدانم و خوب میدانم که می گوید خب اینها را بدون خشم و عصبانیت بگو، این هارا بدون توهین و ناسزا بگو و من هم باید بگویم باشد .. باشد ..حالا برویم نان بربری بگیرم و با املتی که تو درست کرده ای و حالا دیگر یخ کرده بخوریم. پیرمرد دوباره براه افتاد از جائی دور همهمه ای می شنید و هرچه به انتهای خیابان نزدیک می شد می توانست صدای فریاد مردم را شفاف تر و تیزتر بشنود. ایستاد. بوی دود می آمد. بوی لاستیک سوخته. بووی تند گوگرد. شک کرد. برود یا نه؟ هنوز در تردید بود که دید مردم جنازه ای را روی یک تخته گذاشته اند و با خود می برند. - الله اکبر.. الله اکبر.. -بگو مرگ بر شاه .. بگو مرگ بر شاه .. انگار داشتند جنازه را تشییع می کردند. بی تابوت و بی مراسم اما باشور و با شعار. -بگو مرگ بر شاه .. بگو مرگ بر شاه .. جمعیت از سمت میدان ژاله می آمد و پیرمرد خیره شده بود به چادر نخودی رنگ با گل های سرمه ای و لکه هائی بزرگ، سرخ و خیس . حالا شعارها در ذهنش می چرخید و می چرخید و دنیا هم.


چهارشنبه ، ۱۴بهمن۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شیرازه]
[مشاهده در: www.shiraze.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن