واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
هدای رویاهای بزرگ / کودکان سرطانی به آرزوهای بزرگ خود میرسند استانها > خوزستان - رویاهای بزرگ کودکان سرطانی یکی پس از دیگری توسط دختری خییر عملی میشوند.
قاسم منصور آل کثیر غول چراغ جادو نیست اما سعي مي كند هر آرزویی که کوچولوها داشته باشند، برآورده کند. ٢هزار نفر را به صف می کشد تا "بشير" ١٢ ساله را تشویق کنند؛ "عباس" 13 ساله را برای 3 ساعت فرمانده ي یکی از واحدهای كلانتري اهواز مي كند و برای نیم ساعت خلبان يك هلیکوپتر. هدی رشيدي به تازگي توانسته است یک روز خوب برای عباس و بشير بسازد و چهره ي زیبا و تازه اي از مأموران نيروي انتظامي را تصوير كند. آرزوي دو كودك سرطاني را به دست بگيرد و ميان بهت و حيرت چشم هاي بسياري كادو پيچ كند و به آن ها هديه دهد؛ او دختري است كه به همه ي شهر شادي بخشيده . *فرمانده 13 ساله قرار نيست امروز مثل روزهاي ديگر بگذرد. اتفاقي براي عباس در راه است. ماموران کلانتری 13 اهواز به ديدن او در بيمارستان شفا مي روند و می گویند؛ "تو امروز پلیس شدی". عباس نه خواب است نه بيدار؛ هنوز باور نكرده. دنبال مأموران راهي مي شود. به مقر كلانتري مي رسند. لباسهايي كه برايش مهيا شده است، مي پوشد. کلاه كاملا قد سر عباس نمي شود؛ مرتب با دست آن را کج و راست می کند و روي سرش نگه مي دارد. ستاره هاي سردوش مي چسبد روي شانه هاي عباس و او رئیس کلانتری می شود. حالا خودروهاي كلانتري منتظر او هستند. رييس كوچك كلانتري بايد به گشت زني روزانه در شهر برود. هنوز نمي داند خواب است يا بيدار كه ناگهان اسمش را پیج می كنند و به او اعلام مي كنند در نقطه ای از شهر سرقت شده است. ماموران چشم مي دوزند به رييس كوچك و می گويند: "حالا چکار کنیم؟!" عباس معطل نمي كند و فرمان مي دهد: " برید دنبال دزدا." عملیات دزد و پلیس در شهر راه می افتد. صداي آژير، دل مردمان هميشه نگران شهر را مي خراشد. عباس بهت زده پي در پي فرمان مي دهد: "بريد دنبال دزدا". دست آخر بازي است؛ بعد از پیچ و تاب خوردن هاي بسيار در شهر، دزدها به دام ماموران عباس می افتند. عباس کوچولو پیاده می شود. اسلحه اش را از کنار کمرش بيرون می کشد و دستور می دهد دزدها را به کلانتری ببرند. هنوز دلش مي خواهد توي بيداري بخوابد و روياهايش را يك به يك ببيند. دلش مي خواهد اهواز را بعد از پشت سر گذاشتن اين حادثه از بالای شهر رصد كند. دلش مي خواهد از آرامش شهر مطمين شود. دستور می دهد او را به آشیانه هلیکوپتر ببرند. رسيده اند به آشيانه. سوار هلیکوپتر میشود و تمام شهر از دیدرس نگاهش مي گذرد. گشت زني هوايي هم پايان ميگيرد. حالا ماموران کلانتری به همراه 16 تکاور روبروی عباس سان میبینند و موسیقی نظامی می نوازند. عباس یک ماموریت سخت را گذرانده است و بايد به آسایشگاه برگردد تا دوباره بستری شود. كسي كه تحقق رؤياي عباس را فرماندهي كرد دختري است به نام هدی رشیدی که موسسه ي "پنجمین فصل قشنگ " متعلق به اوست. دختر جوان و خوش رویی که فعاليت هاي فرهنگي اجتماعي بسياري در كارنامه ي خود دارد و طي سال هاي اخير، عمده ي فعاليت هايش را براي كودكان متمركز كرده است. نه رابینهود، نه مرد عنکبوتی به نظرت بیشتر شبیه به زرو هستي یا مرد عنکبوتی؟ -میخندد. نه من شبیه به خودم هستم. اونها رو بیخیال. پشت دنبال كردن اين قبيل فعاليت ها چه چيزي پنهان كردي؟ میخواهم علم پزشکی را زیر سوال ببرم. هدفم این است که بذر امید در دل کودکان بيمار کاشته شود و وقتی به آرزویشان میرسند سعی کنند زنده بمانند. فکر می کنم که تنها امید به زندگی است که مي تواند این کودکان را نجات دهد و به این مسیری که انتخاب کردم بسیار اعتقاد دارم. برای برآورده کردن اين رویاها حتما سختیهاي بسياري میکشی. چگونه مسئولان را متقاعد میکنی که همراهيات كنند؟ هر کاری سختی دارد اما هیچ کاری برای من سخت نیست. خوشبختانه در مورد آرزوی عباس، نیروی انتظامی به بهترین شکل ما را کمک کرد. مثلا من تنها یک تکاور از آن ها خواسته بودم ولی نيروي انتظامي 16 تکاور را آماده کرد. یا اینکه مي خواستم تنها برای یک ساعت عباس فرمانده کلانتری شود اما او نزدیک به 3 ساعت فرمانده کلانتری 13 اهواز بود. اگر همه مسئولان مثل ماموران این کلانتری قادر به درك شرايطي از اين دست و اهميت موضوع باشند، بسیاری از مشکلات آسان می شوند. در کارهایت رابینهود بازی هم در میاری؟ -باز هم می خندد و می گوید: مو میکنم اما نمیدزدم. عباس را چگونه پیدا کردی؟ کودکانی مثل عباس زیاد هستند. ما از طریق شعبه موسسه خیریه محک از آرزوهای کودکان با خبر می شویم و بدون اینکه به آنها اطلاع دهیم به صورت ناگهانی آرزوی آنها را برآورده می کنیم. مثلا عباس دوست داشت پليس شود و دزداتون را به دام بيندازد و با هلیکوپتر چرخی بر فراز اهواز بزند. میدانيد که کودکان هواپیما و هلیکوپتر را خیلی دوست دارند. ما هم با مسئولان وارد رایزنی و مکاتبات اولیه شديم و مجوزهای قانونی را گرفتيم و آرزوی کودک را برآورده كرديم. بشیر با دغدههای اجتماعی گویا قبل از عباس، آرزوی بشیر را نیز برآورده کردید؟ بله. بشیر پسر بچه 12 ساله اهل شادگان است که بیماری صعب العلاجی دارد. شخصیت بشیر برایم خیلی جالب بود چون رویاهای بشیر کودکانه نبود و آرزو داشت شهری پاک و تمیز داشته باشد. ما هم مرکز شهر را با کمک دست فروشان تمیز کردیم و بشیر را با ماشین آخرین سیستم به شهر آوردیم و برایش فرش قرمز پهن کردیم. وقتی بشیر از ماشین پياده شد شهررا پاكيزه ديد در حاليكه همزمان 2 هزار نفر او را تشویق می کردند و فریاد می زدند: "بشیر دوستت داریم". میشود از برنامه های آینده گروهتان بگویید؟ برنامه های زیادی داریم که در حال پرورش دادن آنها در ذهنم هستم اما موضوعی که در حال حاضر پیگیری مي كنيم سفر کودکان سرطانی به مشهد مقدس است. بسیاری از کودکان سرطانی و دارای بیماری صعب العلاج آرزو دارند یک سفر به مشهد برای زیارت امام رضا (ع) داشته باشند. با آستان قدس رضوی مکاتباتی انجام دادیم و به امید خدا در آینده نزدیک این آرزوی کودکان نیز عملی میشود. هدای آرزوها معناي نام هدي زير پوستش دويده؛ سرنخ روياي كودكان رنجور را از موسسه ها و آسايشگاه هاي مختلف گرفته است و هدايتتشان مي كند تا همت بلند گروه هاي مردمي وقتي به رفت و روب خياباني ختم مي شود كه يك سرش به آرزوي كودكي وصل است كه دلش مي خواهد شهر را پاكيزه ببيند. او روياها را هدايت مي كند تا پاي ميز مسئولان شهر وقتي آرزوي پليس شدن، جان كودكي را تازه مي كند. هدي يعني همين...هدايت. شادي ها دور نيست وقتي دست همه به دست باشد. گاهی برای یک تشنه، کمی آب خوشبختی است. برای كودكي، لحظه ای شادی خوشبختی است. انسجام برنامه هايي از اين دست كه نياز همكاري هميشگي مسئولان را مي طلبد، آرزوي كوچكي است. آرزوي كوچكي كه كودكان رنجور را شاد مي كند و روح شهر و شهروندان را شفا مي دهد. "حال همه ي ما خوب است هدي ، اين بار باور كن".
کلید واژه ها: سرطان -
دوشنبه 12 بهمن 1394 - 11:37:25
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]