واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خطر تبديل "مستضعفين" به "قشر كم برخوردار" و "مديران" به "طبقه ممتاز"
ادبيات جديدِ مديران، ادبيات خودتطهيري، فرافكني و بيمسئوليتي، اما در عين حال بالانشيني است كه از آن روي كه اقويا –من جمله خودش- را به خودي خود قوي و ضعفا را به خودي خود ضعيف ميداند، دوست دارد بر قشر ضعيف جامعه، نگاهي منفصل از مسئوليت و دغدغه داشته باشد. گاه از روي عاطفه بر آن قشر ترحم كند و گاه از روي كرم بر آنان لطف روا دارد و البته اغلب هم بيتفاوت از كنارشان بگذرد و در جهان پرعافيت و پررفاهش هيچ نبيند و هيچ نشنود و البته هيچ دردش هم نگيرد از اين بيتفاوتي.
بسيج سازندگي: «مديران» در جمهوري اسلامي، به يك طبقهي اجتماعي خاص تبديل شدهاند و هر چه كه از مبدأ انقلاب به اين سويتر ميآييم، اين طبقه، وجهِ تمايزش را با عموم جامعه، شدت بيشتري ميبخشد. پيدايشِ تيپ، سبك زندگي، گفتمان و هويتِ خاصِ اين طبقه، ماحصل تثبيت ارادهاي است كه با ارائهي نحوهي خاصِ ادراك از جامعه و واقعيات آن، اصرار دارد هر چه كه ميتواند سنگهاي كفهي مسئوليتپذيريِ مديران را در سمت ديگر صحنه يعني در كفهي مردم و پيشامدها بچيند و «مدير» را به جاي كارگزاري «تكليفگرا» و «مسئوليتپذير»، صاحبِ قدرت و انتفاع و از طبقهي بالانشينان فهم كند. در نحوهي فهمِ معروض، مديران دوست دارند «رئيس» و در رأس امور پنداشته شوند تا «مسئول» به معناي پاسخگو و مسئوليتپذير؛ و اين آغازِ دگرديسيِ گفتماني اين طبقهي اجتماعي وپيريزي ساختار ادبياتي متجانس با موجوديت و اهداف جديد است. اين گفتمان كه رفتار و گفتار مديران و حتي انتظارات مردم از مديران را دستخوش تغيير و تأثير مي كند، گاه امر محوله به مديران را هم دچار نقضِ غرض كرده و علت موجدهي مسئوليتي كه به مدير احاله شده را نيز از ميان برميدارد، و مسئوليت، به جاي تكليف، به امتيازي اجتماعي براي او بدل ميشود. القصه، آنچه مقصود اين مجال با مقدمهي مجملِ بيان شده است، جستارِ موقعيت «مستضعفين» در سيره و گفتمانِ نوين مديران است. كاوش گمشدگاني كه يك دليلِ عمدهي فقدانشان، بنيان نهادن ساختار جديدي از ادبيات، با تعريف عباراتِ نو به جاي كليدواژگانِ سابق و يا تخليهي معناييِ كلمات قديمي است. يعني اين ساختار جديد، الزاما با جايگزينيِ واژگان همراه نيست و گاه با تحريفِ معنا و افادهي معاني جديدي از واژگانِ موجود با حفظ ساختار ظاهريِ پيشين انجام ميپذيرد. لازم است براي روشنتر شدن مبحث، چند نمونه به اختصار، ذكر شود: واژهي «مستضعف» كه بار معنايي خاصي را توام با مسئوليتي بر گردنِ مديران و آحاد جامعه براي رفع علل «استضعافِ» پيش آمده بار ميكند، كمكم به «قشرِ آسيبپذير» و «دهكهاي پايين درآمدي» تبديل و از معناي خود، به آهستگي وانهاده شده است و «استضعاف» ديگر معلولِ كاركردِ برآيندي از اقداماتي كه به ضعيف نگه داشته و پنداشته شدنِ مستضعفين انجاميده دانسته نميشود، بلكه علتِ قائم بر وجود خودِ «مستضعفين» قلمداد ميشود. در اين معناي جديد، دليل ضعيف ماندن و يا ضعيف پنداشته شدنِ «مستضعف»، ذات خود او دانسته ميشود و طبعاً كسي در قبال رفع اين «استضعافِ» ذاتي، نبايست مسئوليت خاصي داشته باشد و هر كمكي براي رفع «استضعاف»، لطفي است بر او و نه تكليفي واجب بر گردن همگان. و يا از همين جنس، واژهي «محروم» با جايگزين شدن عبارت «كمتر برخوردار» تلطيف شده است. در معناي جديد، حرف، ديگر از برخورداري و كيفيت آن است و نه «محروميت» و علت آن. و «نابرخورداري» -كه ترجمان دقيقتري از همان «محروميت» است- به آرامي و در لفافه انكار ميشود. عبارت «مناطق محروم» هم به «مناطق كمتر برخوردار» و يا به عبارت رندانهترِ «مناطق كمتر توسعهيافته» بدل ميشود تا ضمن انكارِ وجودِ «محروميت»، بر «توسعهيافتگي» بارِ معنايي مثبت القا شود، در حالي كه خودِ اين سياست «توسعهي اقتصادي»، از متهمينِ جديِ بي عدالتي و «محروميتزايي» است. اين نحوهي اتلاق، بيشتر به جاي آنكه دنبال حل كردن مسالهي «محروميت» باشد، به دنبال پاك كردن صورت مساله و بزك كردن واقعيات است كه منجر به اين ميشود كه ضرورت توجه ويژه براي رفع «محروميت»ها و ارجح بودنِ توجه به «محرومين» نسبت به ساير اقشار، جايش را با اولويت چندم بودنِ «محرومين» و «مناطق محروم»، به دليل انكارِ نابرخورداري و القاي برخورداري، عوض كند. به همين منوال، عبارت «كوخنشين» را هم با تعبيرِ «حاشيهنشين» به حاشيه بردهاند تا ضمن بيوجه كردنِ استفاده از عبارتِ مقابلِش -يعني «كاخنشين»- دامان متنِ جامعه و مديران از وضعيتي كه به قول آنها بر حواشي حاكم شده است -و گويا متن جامعه از اين حاشيه بر كنار و نسبت به آن بلاتكليف بوده است- زدوده شود و علاوه بر آن، «كوخنشيني» را نه مولود معضلِ «كاخنشيني»، بلكه «حاشيهنشيني» را معضلي تحميل شده بر جامعه قلمداد كنند؛ تا هم مديران، مسئوليت گراني كه بر گردن دارند را وانهند و هم از پليديِ معضلِ «كاخنشيني» كه هم مديران با سرعتي بيشتر و هم ديگر طبقات بالانشين جامعه را به خود دچار كرده است، بر حذر بمانند. ادبيات جديدِ مديران، ادبيات خودتطهيري، فرافكني و بيمسئوليتي، اما در عين حال بالانشيني است كه از آن روي كه اقويا –من جمله خودش- را به خودي خود قوي و ضعفا را به خودي خود ضعيف ميداند، دوست دارد بر قشر ضعيف جامعه، نگاهي منفصل از مسئوليت و دغدغه داشته باشد. گاه از روي عاطفه بر آن قشر ترحم كند و گاه از روي كرم بر آنان لطف روا دارد و البته اغلب هم بيتفاوت از كنارشان بگذرد و در جهان پرعافيت و پررفاهش هيچ نبيند و هيچ نشنود و البته هيچ دردش هم نگيرد از اين بيتفاوتي. او به رياست و آقابالاسري و بالانشيني و خوشگذرانياش مشغول باشد و «مستضعفين» هم در محروميت و تبعيض و نداريِ خودشان غوطه بخورند، بيآنكه اميد و حتي انتظاري از آن مديرِ به ظاهر محترم داشته باشند. «مديران» در جمهوري اسلامي، به يك طبقهي اجتماعي خاص تبديل شدهاند با تيپ و گفتمان و منش و هويتي شبيه هم. اين طبقه همه چيزش شبيه هم است. از كت و شلوار و لبخندهاي ديپلماتيكش گرفته تا نوع حضورش در شوهاي تبليغاتيِ خيريهنما، و از نوع حرف زدن و كلماتش گرفته تا عادات مديريتي و شخصياش، همه شبيه هماند. اين جماعت حتي رنگ جوهر و شيوهي پارافي يكسان دارند و از اين نحوهي اصرار بر يكسان بودن در جزئيترين مسائل، ميشود حديث مفصلي از همسانيها خواند. اين طبقه ديگر از اين كه خود را در قبال «مستضعفين» مسئول نميداند، ناراحت نيست و از حضور در ميان آنان اكراه هم دارد، مگر آن كه مصلحت و يا ضرورتي، اجراي شويي تبليغاتي و يا خود نشاندادني عاطفي را –آن هم با شيوهي مشمئز كنندهي اين طبقه- ايجاب كند. شانيتش را نه در خدمت كه در آقابالاسر بودن ميداند و طبيعي است نشست و برخاست با پاييننشينان كجا و جاه و جبروت كبريايي حضرت مدير كجا؟ و حاشا كه اين سفلگيها از آستان مدير جداست و شايستهي اوست كه با بالانشينان نشيند و برخيزد. مديران در دههي چهارم انقلاب، مستضعفين را به صورتي كاملا رسمي، و بيهيچ تعارفي -و بيهيچ خجلتي حتي- فراموش كردهاند. و گويا كه فقر و محروميت و استضعاف را از اجزاء لاينفك جامعهي انساني و امري اجتناب ناپذير ميدانند كه نه مسئوليتي در قبال آن وجود دارد و نه وجود اين مساله، دردي براي جامعه است و اين درك، براي اين طبقه تثبيت شده است. خوش و راحت و بيتفاوتاند و درد و احساس درد را منسي كردهاند. ميبينند اما نميفهمند و ميدانند اما هيچ دردشان نميگيرد. همه چيز عادي است. همه چيز سر جاي خودش هست. گويا كه مديران، وجود درههاي عميق فقر را در برابر قلههاي ثروت، لازم هم ميدانند و اگر نه از ديدن اين منظرهي پليد ناعدالتي، دردشان ميگرفت و اخمي بر چهرهشان مينشست؛ و البته كه آنها دچار فلجِ حسِ تبعيض و فقرند. و اين بيماريِ مسريِ ديدن و دانستن و در عين حال درد نكردن، ما را هم دچار كرده است انگار.
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۵:۱۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]