تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815044394




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات همایون بهزادی( بخش اول)/ دونده ای که فوتبالیست شد


واضح آرشیو وب فارسی:کاپ: مرور زندگی همایون بهزادی و هم نسلان او می تواند ما را بهتر با تحولات فوتبال ایران اشنا سازد. به گزارش کاپ ، زندگی نسل همایون بهزادی از این جهت جال توجه است که آن ها نسل اولین ها بودند؛ اولین نفراتی که با ایران به مسابقات المپیک صعود کردند، قهرمان آسیا شدند و این قهرمانی را تداوم بخشیدند. از طرف دیگر حضور در تیم قدرتمند شاهین که سرانجام در سال 1346 منحل شد، همه این ها گوشه ای پررنگ از تاریخ فوتبال ایران است. به بهانه تولد همایون بهزادی بخشی از خاطرات آغازین زندگی وی را منتشر کردیم. اما حالا پس از مرگ وی امیدواریم این روال را ادامه داده و زندگی همایون و تاریخ فوتبال ایران را مرور کنیم. در یک شب سرد بدنیا آمدم در پانزده دیماه 1320 در یک خانواده ارتشی و در یک شب سرد در حالیکه برف شدیدی میبارید متولد شدم. اصلیت پدری من مازندرانی است ولی خودم – به حکم شغل پدرم که اغلب برای سربازگیری به مناطق مختلف کشور اعزام می شد- در خرم آباد لرستان به دنیا آمدم. برنامه هفتگی شکار و علاقه وافر پدرم به این رشته ورزش و استفاده از مواهب طبیعت از جمله خاطرات من است که همیشه از خرم آباد و مرغدارهای اطراف آن بیاد دارم.عشق پدرم به شکار- که اغلب مرا هم به عنوان کمک با خود می برد- مرا نیز عاشق شکار ساخت بطوریکه هم اکنون نیز در هر فرصتی به دامان کوهستان ها می شتابم.انتقال پدرم از لرستان به شمال و بعد از مدتی از شمال به فارس و کرمان، هیچگاه نتوانست از علاقه من به ورزش بکاهد چه من در جوار ورزش شکار، تیرانداز و چابک سوار ماهری نیز شده بودم.بعد از کرمان مدت کوتاهی با خانواده ام در سیرجان بودیم و سپس همراه آنها به تهران آمدیم و در دبستان «طهوری» (در خیابان آمل) نام نویسی کردم. والیبال جایگزین شکار شد بدیهی است همچنان که اکنون هم مرسوم می باشد ورزش در مدارس بیشتر محدود بود به رشته هایی که جا و محل کمی برای انجام آن مورد نیاز بود، لذا من شروع به والیبال کرم. زیرا در وضعی که آن روز داشتم در تهران کمتر امکان پرداختن به ورزش مورد علاقه ام یعنی شکار وجود داشت در حالی که از شکار خاطره جست و خیز و پرواز پرندگان در ضمیرم نقش می بست و گهگاه پرش از روی طنابی که دو سر آن را همکلاسی هایم می گرفتند روح مرا در لحظاتی که پرش به اوج خود می رسد نزد پرندگان می برد که در واقع شکار همراه پدرم دیده بودم. دست در دست دکتر برومند در این وقت که کلاس پنجم بودم و در مدرسه مقام اول را در پرش ارتفاع داشتم و در مسابقات دوومیدانی هم بی رقیب بودم به توصیه مادرم توسط برادرش آقای تقی بروند «پسرعمه دکتر مسعود برومند» که همواره مدیون او هستم در باشگاه شاهین آن زمان نام نویسی کردم.آن وقت ها «مسعود برومند» بازیکن روز فوتبال بود. نزدیکی و فامیل بودن با او باعث شد که مادرم دست مرا در دست او گذارد و از وی خواست که تمرینات فوتبال مرا زیر نظر داشته باشد. امیر عراقی اولین توصیه را به من کرد درست یادم است اولین روزی که برای نام نویسی و تمرین به باشگاه شاهین رفتم دکتر اکرامی – که به نظر من بیش از هرکس به فوتبال این مرز و بوم خدمت کرده است- به آمریکا رفته بود بتوانم کیفیت واقعی خود را در اولین تمرین خود نشان دهم همراه با برادرم و پسردائیم – که تمرین زیادی با آنها داشتم – رفته بودم. آن روز مدتی توپ زدیم و آماده بازگشت بودیم که شخصی – که بعدا متوجه شدم آقای امیر عراقی بوده و تمرینات ما را از کنار زمین زیر نظر داشته – راه را بر ما بست و گفت:«تمرین هد زدن را ادامه بده» این اولین بار بود که من وجود شخصی بنام مربی را در تمام وجود خود احساس کردم. اثرات پرش ارتفاع در فوتبال من با توجه به سابقه پرش ارتفاع که در دبستان داشتم آن روز روی توپ های هوایی تسلط خوبی نشان دادم و همین وجه تمایز من با دیگران قرار گرفت و باعث شد که در تمریناتم به ضرباتی که با سر میزدم توجه بیشتری کنم و آقای امیر عراقی – که روی توپ های هوایی حساسیت خاصی داشت – بعد از پایان تمرین مرا صدا کرد و گفت: «از فردا صبح شما برای تمرین به زمین دانشسرای مقدماتی (دانشسرای عالی امروز که در خیابان روزولت سابق واقع شده) بروم و خودم را به آقایان ابتهاج و اکبر کیا معرفی کنم و تمرین فوتبال را زیر نظر آنها ادامه دهم.» از ترسم ناهار نمی خوردم! بدین ترتیب من هر روز از ساعت 2بعدازظهر- در حالیکه از ترس ناراحتی و عوارض بعدی ناهار نمی خوردم یا بسیار کم می خوردم- در زمین دانشسرا شروع به تمرین کردم.به جز من چند تن دیگر در آنجا تمرین می کردند که از آنها آقایان اکبر کیا و ابتهاج را بیاد دارم و بعد از مدتی ما تیمی به نام «پرستوی شاهین» به وجود آوردیم.یک سال در این تیم توپ می زدم که «حسن حبیبی» هم در آن ثبت نام کرد و به دنبال او «حمید شیرزادگان» نیز به تیم ما پیوست. لینک کوتاه: cup.ir/u/99513


شنبه ، ۳بهمن۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کاپ]
[مشاهده در: www.cup.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن