واضح آرشیو وب فارسی:شلمچه نیوز: شلمچه نیوز- رضا شاعری؛ از ساختمان اداری زدم بیرون . نگاهی به نمای ساختمان انداختم. پنجره های مشبک انبوه شیشه ای سراسر نمای ساختمان را پوشانده بود. سری تکان دادم و دلخور از اینکه امروز هم با وجود دوندگی ها و پاس کاری های اداری، کاری از پیش نبردم، راه افتادم. از آن همه کارشکنی های بیهوده و غرق در فکر و خیالات بودم. برای گرفتن بطری آبی از دکه روزنامه فروشی ایستادم. تیتر مجله محبوبم را در بین مجله ها دیدم “انقلاب اسلامی و نسل سوم” یکی برداشتم پولش رابا بطری آب حساب کردم. آبی سر کشیدم و از پلی که زیرش نهر آب بلوار رد می شد عبور کردم. به نظرم آفتاب کمی بی جان شده بود ! اما باران نور از لابه لای شاخه های چنارها بلند بر زمین می بارید. خسته و بی حال در گرمای طاقت فرسای تابستان خودم را رساندم به آن سوی خیابان. چند ماشین رد شد. تاکسی زرد رنگی از سمت میدان می آمد. دست تکان دادم: «انقلاب» تاکسی زرد ایستاد. خالی بود. در جلو را باز کردم و در حال سوار شدنسلام دادم. راننده از خستگی کلافه بود انگار! آرام گفت: «علیک سلام» خود را روی صندلی جابه جا کرد و قبل از حرکت، زیر چشمی از زیر عینک کائوچی ای مشکی اش نگاهی به من انداخت. صفحات مجله را تندی ورق زدم . سرم را بالا آوردم . ناگاه پای ب راننده را دیدم و نگاهی به دنده اتوماتیک ماشین انداختم. مرد خسته خیره شده بود. به انتهای بلوار، جایی که حالا نور آفتاب جلوه بیشتری داشت. چراغ قرمز سبز شد و ماشین راه افتاد اولین چیزی که بعد از چراغ قرمز توجه ام را جلب کرد پلاکی بود که از آیینه جلو آویزان بود و مدام تکان می خورد . سعی کردم بفهمم رویش چی نوشته. اما از آونگان پلاک چیزی مشخص نبود! به چراغ قرمز بعدی که رسیدیم، راننده که فهمیده بود من کنجکاو شده ام کفت:یادگار جنگه! پرسیدم: «منطقه بودی؟» چراغ سبز شد و ماشین از جاکنده شد. راننده که به درستی حدس زده بود من بیشتر می خواهم بدانم آه سردی کشید و گفت: «یادش بخیر. مال اون سال هاست» سال ۶۴قلاویزان… پرسیدم: «قلاویزان؟ کدام واحد؟» زیر لب گفت: «هی… گردان حمزه بودم.» احساس کردم قلبم ریخت. گفتم:گردان حمزه؟ کفت:آره چطور مگه!! گفتم:هیچی. می خواستم ببینم « جواد شاعری» را می شناسید؟ با تعجب گفت:گردان حمزه با هم بودیم . ۲۵سالی هست ندیدمش. مگه می شناسیش؟ با هیجان گفتم: «آره» راننده که چشمانش گرد شده نگاهش را گرداند سمت من و پرسید: «خب کجاست؟» گفتم: برادرمه صدای شدید ترمز وبوق ممتد ماشین های پشت سر خیابان را فرا گرفت…
جمعه ، ۲بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شلمچه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]