واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای مقاومت
حضور 30 نفری در سلول 9 متری استخبارات بعث
بعد از بصره ما را به بغداد بردند، آنجا هم بدتر از بصره بود، چند نفر طول مدتی را که در بغداد بودیم، به شهادت رسیدند، سلولهای استخبارات کمتر از 9 متر مربع بود ولی در هر سلولی حدوداً 30 نفری حضور داشتند.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزمهای دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگهای غیرخودی است، ایثارگری و شهادتطلبی نقش بهسزایی در حفظ دین و ارزشهای آن و استقلال کشور ایفا میکند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن بهمنظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است. ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمانبر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریعکنندهای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشتهاند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و بهویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانوادههای شهدا نشسته و مشروح گفتههای آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاریها از نظرتان میگذرد. * یک ساعت برای کشتن شپش! برادر آزاده قنبر عربلاریمی میگوید: من اواخر جنگ به اسارت دشمن درآمدم، 4 تیر 1367 در منطقه طلائیه در لشکر 92 زرهی اهواز خدمت میکردم، تیپ 4 گردان 151، دسته 3 حدود ساعت 3 صبح آتش تهیه دشمن شروع و تا تیغ زدن آفتاب ادامه داشت. تا رفتیم بجنبیم در محاصره عراقیها قرار گرفتیم، هوا خیلی گرم بود، بهطوری که تشنگی نای ما را گرفت و گاز شیمیایی نفس کشیدن را برای ما سخت کرده بود. بعد از این که به اسارت دشمن در آمدیم ما را به مقری در نزدیکیهای شهر بصره بردند، رفتارشان غیرانسانی و وحشیانه بود، با اینکه تشنه بودیم، به ما آب نمیدادند، بهیاد تشنگی امام حسین (ع) و یارانش افتادم.
وقتی ما را برای تبلیغات به شهر بصره بردند تا به مردم بگویند ما ایرانیها را به اسارت گرفتیم، بهیاد حضرت زینب (س) افتادم، البته عدهای بودند که با دیدن ما، ناراحت بودند و حتی گریه میکردند. بعد از بصره ما را به بغداد بردند، آنجا هم بدتر از بصره بود، چند نفر طول مدتی را که در بغداد بودیم، به شهادت رسیدند، سلولهای استخبارات کمتر از 9 متر مربع بود ولی در هر سلولی حدوداً 30 نفری حضور داشتند. تشنگی طاقتفرسا بود و ما در طول شب حتی یک قطره آب هم نداشتیم تا لبمان را تر کنیم، عراقیها نیمههای شب ما را به بهانه سرشماری بیرون میبردند و با کابل و شیلنگ به جان ما میافتادند. حین سرشماری عددها را اشتباه میگفتند تا دوباره بشمارند و این دوبارهشماری یک چیزی را عایدشان میکرد و آن دوباره زدن بود. بعد از بغداد تعدادی از ما را به کمپ رمادیه 13 بردند که آنها را صلیب سرخ دید ولی ما را به تکریت، کمپ 12 بردند که جزو اسرای مفقودالاثر بودیم. طی 26 ماهی که در اسارت بودم، خانوادهام نمیدانستند که من زندهام، در کمپ 12، 9 آسایشگاه وجود داشت که در هر آسایشگاهی 152 نفر اسیر بودند ـ البته شاید یک یا دو نفر بیشتر و یا کمتر بوده باشند ـ قبل از ما هم تعدادی اسیر در آنجا بودند که حدوداً یک ماهی زودتر از ما در شلمچه به اسارت دشمن درآمده بودند. یکی از خاطرات بهیادماندنی کشتن شپش بعد از نماز صبح بود، همه اسرا یک ساعتی از وقتشان را برای کشتن شپش اختصاص داده بودند که تأثیر خوبی در بهداشت عمومی داشت. * حمل مجروح با قایق سوراخشده! برادر جانباز سیدحسن محمودیلاریمی میگوید: در عملیات والفجر 8، من در یگان دریایی لشکر ویژه 25 کربلا خدمت میکردم، فرمانده یگان دریایی فردی بهنام رحیم انصاری اهل اصفهان بود و جانشینش سرداران شهید مصطفی گلگون و اسحاقی بودند. شب عملیات من هشتمین قایقی بودم که از نهر بوفلفل وارد رود خروشان اروند شدم، حجم آتش دشمن آنقدر زیاد بود که تا نصف اروند را طی نکرده بودیم، از 9 نفری که در قایق من حضور داشتند، فقط یک نفر به غیر از من سالم مانده بود، بقیه یا شهید شده بودند و یا مجروح. چند سوراخ هم تن قایق ایجاد شده بود، با همان وضعیت تنها رزمنده سالم را به آن طرف آب رساندم و سریع برای انتقال مجروحها و شهدا بهسمت اسکله و نهر بوفلفل حرکت کردم.
میترسیدم آب از سوراخها وارد قایق شود ولی جان همرزمانم در خطر بود، به هر قیمتی بود میبایست آنها را به اسکله برسانم، قرار بود چراغهایی را در ابتدای نهرها نصب کنند تا ما با دیدن آنها نهرها را پیدا کنیم، دریغ از یک چراغ، به زحمت یک نهر را پیدا کردم و واردش شدم وقتی به پایان نهر رسیدم، دیدم به جز من 18 قایق دیگر از یگان دریایی لشکر ما در آنجا هستند. همه مسیر را گم کرده بودند، تا پایم به زمین خورد اول مجروحها و بعد شهدا را پیاده کردیم، یادم میآید آنها را سوار بر یک نیسان کردیم تا به بهداری ببرند، وقتی پیش قایق رفتم، دیدم پر از آب شده و نزدیک به غرق شدن است. صبح که به سمت نهر بوفلفل حرکت کردیم، 17 نهر را پشت سر گذاشتیم تا به نهر بوفلفل برسیم، قایق جدیدی تحویل گرفتم تا در ادامه عملیات حضور داشته باشم.
94/10/27 - 00:04
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6]