واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: كليد، گنجشك و بشارتهاي دلاري و نفتي دولت!
نویسنده : اولاد آدم
اولاد آدم به شما ميخواهد بشارت بدهد كه دست نگه داريد و هيچ كاري نكنيد كه قرار است اوضاع اقتصادي از اين رو به آن رو بشود! البته شايد هم از آن رو به اين رو! يا اصلاً رودررو! شايد هم نيم رو! يا تمام رو! يا پشت و رو! يا... آخر، هر بار اولاد آدم آمد و گفتند كه خبري در راه است، ديد دريغ از پارسال! حالا نگوييد كه نفوس بد نزن و بشارتت را بده تا يك بشارت دهنده ديگر نيامده و جايت را نگرفته! اما مگر به همين آساني است؟ يعني اولاد آدم به همين راحتي بشارتهايش را بهدست نياورده كه راحت تحويل شما بدهد و برود پي كارش! اولاد آدم كلي تحقيق، تحليل، ترجمه و نظريه خوانده و كلي رياضت كشيده است و كلي از شنيدههاي اهالي دولت تدبير را كنار هم گذاشته است تا شما خواننده عزيز (البته اگر به قول ربيعي كارت ملي داشته باشيد) اين ماه هم يارانه خود را بگيريد و از ماه ديگر هم نااميد نباشيد و تا آن وقت خدا بزرگ است و...
ميدانم كه ميدانيد كه بشارتم در مورد يارانه نيست. يعني ديگر، يارانه بايد برود جلو و بوق بزند. ديگر خرمان از پل گذشته و بايد برويم و جشن بگيريم. يعني اولاد آدم فقط مانده است كه حالا لباس چه بايد بپوشد؟ يعني اين بشارتهايي كه اولاد آدم ميشنود اگر نصفش كه هيچ، اگر يك كلمهاش هم درست باشد؛ اولاد آدم بايد كلاه نداشتهاش را بيندازد هوا، تا آن را هم باد ببرد! كلاه باد برده را هم بالاخره يكي پيدا ميكند و ميگذارد سرش. يعني مهم اين نيست كه سر اولاد آدم كلاه داشته باشد، مهم اين است كه كلاه، بيسر نماند!
حالا لابد دوست داريد بدانيد كه كدام بشارت بوده كه بشارت دان اولاد آدم را پر كرده و اولاد آدم زده است به كوه و دشت و دارد ابوعطا ميخواند؟ عارضم به حضورتان كه فقط يك بشارت نبوده و دو تا بوده!
1- بشارت اول اينكه مشاور رئيس كل بانك مركزي گفته:«گول بالا رفتن قيمت ارز را نخوريد، چراكه با اجرايي شدن برجام و آزاد شدن ذخاير ارزي و افزايش عرضه، نرخ ارز شكسته ميشود.» بشكند اين گردن دلار كه هر بار ميآيد تا نرخش شكسته شود، يكراست ميبرندش شكستهبندي و دوباره قلمبه شده و باند پيچي شده برميگردد و روز از نو و روزياش از نو!
2- بشارت دوم اينكه وزير نفت گفته:«با لغو تحريمها، هزينه پروژهها كه در سالهاي تحريم چند برابر شده بود، نصف ميشود.» البته او نگفته كه پورسانتها و ضمايم قراردادها چه ميشوند؟ اما به هرصورت فكرش را بكنيد كه آن نصف پولي را كه ديگر در صنعت نفت خرج نميكنند، بايد بيايند و در كجا خرج بكنند؟
حالا تصور كنيد كه اين دو تا بشارت را اولاد آدم بگذارد كنار هم و جمع و تفريق بكند. فكرش را بكنيد كه پول گاز مصرفيتان در خانه نصف بشود. فكرش را بكنيد كه دلار بكشد پايين. فكرش را بكنيد كه ارزاني بشود. فكرش را بكنيد كه پولدار شدهايد! آن وقت چه ميكنيد؟ پولهايتان را خرج ميكنيد يا ميبريد و ميگذاريد در بانك؟ اولاد آدم به اين كارها كاري ندارد. مگر اولاد آدم وكيل و وصي شماست؟ مگر اولاد آدم عضو كميسيون تحقيق و تفحص است؟ مگر اولاد آدم...
اولاد آدم ديد كه اين بشارتها او را خوشحال كرده است، گفت بيايد و شما را خوشحال كند. حالا اگر تدبيريها توانستند از اين موقعيتهايي كه بشارتش را ميدهند بهرهبرداري كنند، ناز شستمان! و اگر نتوانستند هم اشكالي ندارد. مگر تا بهحال كه از هر موقعيتي كه داشتهاند، بهره نبردهاند، مشكلي پيش آمده؟ پس به بشارتها گوش بدهيد، هر چند عملي نباشد يا عمل نكنندشان! ياد قصه گنجشك بشارت دهنده افتادم! نگوييد كه نشنيدهايد!
حكايت كردهاند كه مردى گنجشكى شكار كرد. در راه خانه، گنجشك به سخن آمد و مرد را گفت: در من فايدهاى، براى تو نيست. اگر مرا آزاد كنى، تو را سه بشارت مى دهم كه هر يك، همچون گنجى است و اگر هر سه را به كار بگيري خوشبخت شوي. دو بشارت را وقتى در دست تو اسيرم مىگويم و بشارت سوم را وقتى آزادم كردى و بر شاخ آن درخت نشستم، مىگويم. مرد با خود انديشيد كه سه بشارت از پرندهاى كه همه جا را ديده و همه را از بالا نگريسته است، به خوردن گوشت او مىارزد. پذيرفت و به گنجشك گفت كه بشارتهايت را بده!گنجشك گفت: بشارت اول آن است كه آنچه دلار و نفت، از دستت رفت بر آن افسوس مخور؛ زيرا اگر آن نعمت، حقيقتاً و دائماً از آن تو بود، هيچ گاه زايل نمىشد. حالا با لغو تحريمها دوباره آنها را كاسب ميشوي. بشارت دوم آنكه اگر سخن محال را باور نميكني و از آن درميگذري، پس چرا دنبال بشارت در اين دولت ميگردي؟ نگرد! كسي با تو كاري نخواهد داشت!
مرد، چون اين دو بشارت را از گنجشك شنيد طبق وعده، گنجشك را آزاد كرد. پرنده كوچك پركشيد و بر درختى نشست. چون خود را آزاد و رها ديد، خندهاى كرد. مرد گفت: بشارت سوم را بگو! گنجشك گفت: اى مرد نادان، زيان كردى! در شكم من يك كليد گرانبهاست كه هر دري را باز ميكند. تو را فريفتم تا از دستت رها شوم. اگر مىدانستى كه چه گوهري نزد من است، به هيچ قيمت، مرا رها نمىكردى. مرد، از افسوس و حسرت، نمىدانست كه چه كند. دست بر دست مىماليد و خود را ناسزا مىگفت. به گنجشك گفت اگر پيش من برگردي تو را عزيز ميدارم و دانه و آب فراوان به تو ميدهم. گنجشك گفت: من رفتم، منتظر بشارت سوم مباش! مرد رو به گنجشك كرد و گفت: تو وعده دادي و حالا آخرين بشارتت را بده! گنجشك گفت: تو دو بشارت قبلي مرا فراموش كردي! مرد ابله! با تو گفتم كه اگر نعمتى را از كف دادى، غم مخور اما اينك تو غمگينى كه چرا مرا از دست دادهاى. نيز گفتم كه اگر سخن محال و ناممكن را نميپذيري دنبال بشارت نباش اما تو هم اينك پذيرفتى كه در شكم من كليد گرانبهايي است كه تمام درها را باز ميكند. آخر من خودم چقدر جثه دارم كه در شكمم يك كليد باشد؟ پس تو لايق آن دو بشارت قبل نبودى و بشارت سوم را نيز با تو نمىگويم كه قدر آن نخواهى دانست. اين را گفت و در هوا ناپديد شد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 61]