واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه شهروند: حسام حیدری طنزنویس [email protected] سرش را از روی تبلتش بلند کرد و گفت: «خب، دیگه گوشم با شماست... چی می فرمودید؟» چاقویم را محکم تر گرفتم و گفتم: «من یه قاتلم و امشب اومدم که جونت رو بگیرم... اگه حرف یا وصیتی داری بگو چون این آخرین فرصتته» خودکارش را به پیشانی اش مالید و پرسید: «خب آخه چرا؟» گفتم: «من به این چیزاش کار ندارم... یکی آدرس و مشخصات شما رو داده و پولش رو هم جلوجلو پرداخت کرده» ــ واقعا؟ حالا چقدری پرداخت کرده؟ ــ یعنی چی؟ حالا هر چقدر ــ نه بگو، می خوام بدونم ــ حالا یه رقمی داده دیگه... چیکار داری به این کاراش؟ ــ اُکی... فقط این رو بدون که با بسته نگه داشتن ذهنت و ارتباط نداشتن با بقیه نمی تونی به موفقیت برسی... یکی از اصول اولیه موفقیت ایجاد نت ورکه... تو ارتباطه که ذهن ها با هم مَچ می شن، ایده ها شکل می گیرن و پیروزی از راه می رسه.» بعد انگشت اشاره و شستش را شبیه به یک L گرفت روی پیشانی اش و گفت: «تو که نمی خوای یه لوزر باشی؟ میخوای؟» ــ چی باشم؟ ــ یه شکست خورده... آدمی که تو زندگیش هیچی نشده... یه صفر گنده... می خوای باشی؟ چشم هایم را درشت کردم و سرم را به نشانه «نه» تکان تکان دادم. ــ خب... پس گوش کن قدم اول... همیشه دنبال مشکل باش... مشکلات هستند که ایده های جدید رو ایجاد می کنن... مشکلات بیزینس خودت رو پیدا کن و براش راه حل های خلاقانه پیدا کن. با نوک چاقو دماغم را خاراندم و گفتم: «مثلا چه مشکلی؟» از جایش بلند شد و چند قدم راه رفت. گفت: «اینو تو باید بگی... یه سوال، تو در طول یک هفته چند نفر رو می کشی؟» ــ خب... بستگی داره... یکی، دو تا... اگه بازار خوب باشه شاید سه تا. ــ اونوقت مشتری هات رو چطوری پیدا می کنی؟ منظورم اوناییه که سفارش قتل می دن. ــ یه سری هاشون مشتری های قدیم اند... اون جدیدها هم معمولا دهن به دهن از بقیه شنیدن که فلانی قاتله و این حرفا... ولی در کل اونقدری که شما فکر می کنی مشتری ندارم. رفت پای تخته وایت بردی که گوشه اتاق بود و گفت: «اشتباهت همین جاست... اتفاقا به نظرم بازار قتل یه بازار دست نخورده و کم رقیبه که اگه یه کم خلاقیت داشته باشی و خوب سرمایه گذاری کنی، می تونی یه سود درست و حسابی ببری» ــ یعنی مثلا چطوری؟ ماژیک را برداشت و همین طور که یک چیزهایی روی تخته رسم می کرد؛ گفت: «فرض کن یه اپلیکیشن موبایلی باشه که کاربر هر وقت هوس کرد یکی رو بکشه بازش کنه و روی دکمه new murder تب کنه... اونوقت سیستم، عکس، مشخصات و آدرس قربانی رو ازش بگیره و براساس محدوده جغرافیایی برای تو دسته بندی کنه... این طوری تو هر روز قبل از این که کارت رو شروع کنی یه نگاهی به پنل خودت می ندازی و می بینی تو کدوم مناطق چند تا سفارش داری... نه وقت تو توی ترافیک هدر می ره نه مشتری از دیر انجام شدن سفارشش شاکی می شه... نتیجه کارت رو می تونی با یه عکس از مقتول... حتی مثلا سلفی... برای مشتری ارسال کنی... هان؟ نظرت چیه؟» ــ واقعا؟ یعنی این کارو می شه انجام داد؟ ــ چرا نشه... به این میگن موبایل مارکتینگ. ــ آقا دم شما گرم... من واقعا حال کردم... یعنی اصلا فکرشو نمی کردم یه همچین کارهایی هم بشه انجام داد... حالا به نظرتون کی می شه این کاری که گفتید رو شروع کرد؟ ــ هر وقت که شروع کنی دیره... بازار تکنولوژی با سرعتی عجیب و غریب داره حرکت میکنه که هرچقدر هم سریع باشی باز عقبی. چاقو را از روی میز برداشتم و به او که از ترس، عقب عقب می رفت، گفتم: «حق با شماست... فقط مسأله ای که هست اینه که من دوربین موبایلم خیلی قوی نیست... گوشی شما باید خوب باشه؟ نه؟»
یکشنبه ، ۲۰دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روزنامه شهروند]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]