واضح آرشیو وب فارسی:عصر فارس: طاقت نیاورد و گریه کرد،صدایش می لرزید و می گفت:عارف به خاطر حضرت زینب(س) رفت، به خاطر شیعه،به خاطر کشور ایران.عارف می گفت از امنیتی که ایران برای ما تامین کرده باید مراقبت کرد.به گزارش عصر فارس ،پرچم سرخ یا حسین(ع) پیشاپیش جمعیت در کنار پرچم های زرد رنگ دیده میشد و نوای نوحه خوان با دم یا حسین دل و جان را نوازش می داد.هرچه جمعیت نزدیک تر می شد نوشته روی پرچم های زرد رنگ مشخص تر. نام گردان فاطمیون روی پرچم ها نقش بسته بود و روی دست جوان تر ها به چپ و راست تاب می خورد.فکر می کردم سه شهید مدافع حرم که امروز خاکسپاری می شوند از شهدای ایرانی هستند اما هرسه اهل افغانستان بودند و مدافعان حرم حضرت زینب(س) از لشکر غیور فاطمیون، سربازان ابوحامد که حالا بی جان به آغوش خانواده هایشان بازگشته و شهر معطر به حضورشان شده بود. از کوچک تا بزرگ، زن و مرد همه از اهالی افغانستان بودند و بعضی های دیگر ایرانی، همه شان آمده بودند که شریک غم خواهران و برادران خود باشند، چه فرقی می کند اهل کجا باشد، شهید است و عزیز و محترم برای همه. تابوت شهیدان؛نظام محسنی، محمد زمان عطایی و جمشید احمدی روی دست ها و درمیان گریه ها و حسرت جوان تر ها به سمت گلزار شهدا هدایت می شد.ومن در مسیر حرکت تا محل تدفین شهدا،میان خانم های افغانستانی مدام سرم را می چرخاندم و به حرفهایشان گوش می دادم تا بفهمم کدام یکی خواهر شهید یا همسر و مادر شهید است. دلم می خواست حتما حرفهایشان را بشنوم و مکتوب کنم، لابه لای جمعیت با یک همسر شهید و یک خواهر رزمنده مدافع حرم آشنا شدم که برادر 20 ساله اش به سوریه رفته بود و یک ماهی می شد که خبری از او نداشت،یکهو میان حرفهایش بغض کرد و چشمش پر از اشک شد، دلش برای برادرش تنگ شده بود و می گفت: نمی تونم به این فکر کنم که یک روز برادر من هم شهید بشه. دیدن اشک های جاری و شنیدن هق هق خانواده شهدا سخت بود و از آن سخت تر چهره معصوم دو کودک شهید نظام محسنی که بالای سر تابوت پدرشان بی خبر از همه جا فقط نگاه می کردند. بعد ازخاکسپاری شهدا باز چشم چرخاندم تا آن همسر شهید را پیدا کنم.با مهربانی قبول کرد تا باهم همکلام شویم.میان قبور شهدا راه می رفتیم تا به مزار همسرش رسیدیم.بعد از چند ماه هنوز هم، سنگ قبر همسرش را گم می کرد. می گفت: باورم نمی شه عارف شهید شده. خواستم که شوهرش را معرفی کند و از خودش بگوید.برایم گفت؛عارف کاظمی متولد سال 1356 اهل افغانستان و جز گردان فاطمیون بود و حدود یک سالی در سوریه با تکفیری ها مبارزه کرد تا اینکه اسفند 93 شهید شد.پدر عارف، محمد حسن کاظمی در جنگ عراق علیه ایران به خاطر امام مبارزه کرد و شیمیایی شد، جانباز بود و سختی می کشید تا اینکه شهید شد. از زندگی عاشقانه اش با عارف گفت،اینکه از بچگی عاشق هم بودند، 7 سال بیشتر نداشته که با عارف نامزد می شود و 4 سال بعد باهم ازدواج می کنند.ثمره 17 سال زندگی با عارف در کنار تمام خوشی هایش علیرضا و هانیه است، هانیه 3 ساله ای که منتظر است بابایش بکسنی(بستنی) بخرد و برگردد. 17 سال زنِ خانه عارف بوده و همیشه دوستت دارم شنیده، از لباس صورتی اش می گفت که به عشق عارف می پوشیده و چشم هایی که سرمه می کشید و چشم انتظار عارف می ماند تا از سرکار برگردد. طاقت نیاورد و گریه کرد،صدایش می لرزید و می گفت:عارف به خاطر حضرت زینب(س) رفت، به خاطر شیعه،به خاطر کشور ایران.عارف می گفت از امنیتی که ایران برای ما تامین کرده باید مراقبت کرد. دلتنگ و بی قرار شوهرش بود ولی به عارف افتخار می کرد،از تنها شدنش می گفت ولی از رفتن عارف پشیمان نبود. کنار قبر عارف دو شهید مدافع حرم دیگر هم بودند، یکی از خانم ها که برای قرائت فاتحه آمده بود از همسر و پسر جوانش می گفت که به سوریه رفتند،دلنگرانشان بود ولی خانم کاظمی را دلداری می داد. من ایرانی بودم و آنها افغانستانی،باهم احساس غریبی نمی کردیم خیلی راحت باهم حرف می زدیم و درد دلهایشان را می شنیدم،صبرشان برایم ستودنی بود. جوانان غیور افغانستانی، همان ها که وارث سپاه محمد(صلی الله علیه وآله) که در زمان مبارزه با طالبان در خط مقدم بودند و تیپ ابوذر که در زمان دفاع مقدس در کنار رزمندگان ایرانی به دفاع از اسلام پرداختند و چندین هزار شهید و جانباز را تقدیم کردند، چند سالیست کنار برادران ایرانی خود در کنار دیگر رزمندگان درجبهه های مقاومت مبارزه می کنند ودشمن را از مرزهایمان دور می کنند. جوانانی که باعث افتخارند و هر از چند مدتی با تابوت هایشان میهمان شهرها می شوند. گزارش از سمیرا مردانی
پنجشنبه ، ۱۷دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]