واضح آرشیو وب فارسی:داهی: رژیم پهلوی در تبلیغات خود، سیاست خارجی اش را «سیاست مستقل ملی» می نامید و خرسند از این بود که موفق شده تا با کشورهایی که آنها را متمدن می نامید؛ رابطه برقرار کند ...داهی: زمامداران ایران در دوره پهلوی به سیاست خارجی ایران نام«سیاست مستقل ملی»داده بودند اما واقعاً نه مستقل بود و نه ملی، اساساً سلب اختیار و حاکمیت از ملت شده بود استبداد حاکم اجازه نمی داد صاحبان اصلی حق، اعمال نظر نمی دادند. نتیجه ی این عدم اتکا به ملت تسلیم آنها در مقابل قدرتهای خارج بود و طبعاً سیاست اتخاذی غیر ملی و غیر مستقل بود. همواره وجود حمایت مردمی سبب اتخاذ سیاست خارجی مستقل می شود و آنجا که حاکمان از حمایت داخلی برخودار نبوده یا حمایت ضعیفی داشته باشند؛ لاجرم به دامان بیگانگان فروغلتیده و راه وابستگی را بر می گزینند. رژیم سلطنت برای بقای خویش به دنبال نقطه اتکاء بود و وقتی این نقطه اتکا را پیدا می کرد به آن تسلیم می شد تا حفاظت و حمایت شود اما برای این که اعتراض قدرتهای دیگر رقیب پیش نیاید و قربانی تصمیمات مشترک ابرقدرتها نگردد مجبور بود به آنها هم امتیازاتی بدهد، تعهداتی را بپذیرد تا هدف اصلی که بقای رژیم با وضع استبدادی است حفظ شود. رژیم به این سیاست آرام سازی و سلطه پذیری نام «ارتباط با جهان» داده بود و با هزینه بسیار در رسانه های گروهی آن را عنوان می ساخت و تبلیغ می نمود و در نطق های تشریفاتی مربوط به ضیافت میهمانان خارجی تکرار و مبادله می شد و یا در مجامع بین المللی در عبارات بی اعتباری بازگو می گردید. بی شک انگلیس مهم ترین کشور سلطه گر در دوران پهلوی اول بود. این دولت با افول رقیب سنتی خود در ایران یعنی روسیه ی تزاری، که اینک به شوروی تغییر نام داده بود؛ توانست یکه تاز عرصه ی چپاول ایران شود. جنگ جهانی دوم اما فرصتی ایده آل برای ظهور یک قدرت نوپدید و تکیه گاهی جدید برای شاه ایران شد. رژیم پهلوی با قرارداد کنسرسیوم نفت در سال 33 و تعهدات متعاقب آن عملاً تحت سلطه امریکا قرار گرفت و با ورود به پیمان بغداد در سال 34 متحد نظامی غرب شد و با قرارداد دو جانبه سال 38 از امریکا تضمین کمک نظامی گرفت. طبعاً چنین سیاستی نمی توانست از دید دیگر قدرت های جهان پنهان بماند. به همین منظور پهلوی مجبور شد برای راضی نگاه داشتن بلوک شرق دست به ایجاد روابط سیاسی و دریافت کمک های فنی از شوروی و سایر کشورهای بلوک شرق گرفت؛ روابطی که البته چندان برای آن ها راضی کننده نبود. فقدان مشروعیت، فقر، نداشتن پایگاه مردمی، خفقان سیاسی و... ایران را به یک کشور وابسته به کشورهای سرمایه داری خصوصاً آمریکا تبدیل کرده بود. این وابستگی تا جایی بود که می توان گفت مهم ترین ویژگی حکومت پهلوی، به ویژه در بُعد خارجی، وابستگی آن به بیگانگان بود. نقطه ی عطف این وابستگی با به قدرت رساندن محمدرضاشاه آغاز می شود و با کودتای 28 مرداد به اوج خود می رسد و در سال های بعد نیز ادامه می یابد. بنابراین شاه قدرت و بقای سلطنتش را کاملاً وامدار پشتیبانی و دخالت مستقیم کشورهایی چون آمریکا بود و همین امر در عجین شدن اهداف کشور با سیاست های آمریکا بی تأثیر نبود. شاه البته سعی می کرد این وابستگی را در پوشش های جذاب و تحت عناوینی همچون «پیوستن به تمدن جهانی» و «ایجاد ارتباط با دنیا» برای مردم جذاب نشان دهد. همان طور که خود شاه نیز شخصاً و باصراحت اعلام می کند: "هدف های اساسی ما و ملل دموکراسی غرب، یکسان و این تساوی آرمان ها، مایه ی افتخار ما و ملل مغرب زمین است." محمد رضا شاه روزبه روز به آمریکا نزدیک تر و وابسته تر می شد و مجری اول سیاست های امپریالیستی این کشور در منطقه ی غرب آسیا، یعنی خاورمیانه، شده بود. این موضوع در برهه های زمانی مختلف دارای تغییرات و فراز و نشیب هایی می شد، چرا که هرکدام از رؤسای جمهور آمریکا برای خود دکترین مشخصی در عرصه ی بین الملل داشتند و متناسب با آن حکام وابسته به خود را در سراسر جهان به انجام اقداماتی در آن چارچوب تشویق می نمودند. در دوران ریاست جمهوری ریچارد نیکسون، که در ژانویه ی 1969 قدرت را در آمریکا به دست گرفت، بر اساس استراتژی هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی کاخ سفید، که بعدها وزیر امور خارجه ی دولت نیکسون شد، سیاست خارجی ایالات متحده ی آمریکا بر اساس افزایش کمک های نظامی و تسلیحاتی به متحدان آن کشور شکل گرفت . به موجب این دکترین آمریکا، بدون اینکه از تعهدات خود برای پشتیبانی از کشورهای دوست و متحد در برابر تهدید شوروی سرباز زند، قسمت عمده ی مسئولیت دفاع از خود در بحران های منطقه ای را بر دوش این کشورها می گذاشت و نقش آمریکا محدود به کمک های تسلیحاتی و اقتصادی بود. اما این کشور می بایست کشوری باشد که از لحاظ اقتصادی قادر به پرداخت مخارج گزاف تسلیحاتی باشد . از عواملی که سیاست مداران آمریکایی را به اتخاذ این روش سوق داد، علاوه بر تغییر دولت آمریکا و اصرار خود شاه در به عهده گرفتن مسئولیت های بیشتر، باید به اهمیت استراتژیک ایران و کشورهای خلیج فارس به علت برخورداری از معادن نفت و گاز و اتکای کشورهای صنعتی به منابع انرژی این منطقه، خروج نیروهای انگلیسی از منطقه ی شرق سوئز (خلیج فارس) و سلب مسئولیت آنان در تأمین امنیت خلیج فارس و سرانجام درگیر شدن آمریکا در جنگ پرهزینه ی خلیج فارس اشاره کرد. آمریکا برای این هدف دو کشور وابسته به خود در خلیج فارس یعنی ایران و عربستان را انتخاب کرد. حکام عرب از دیرباز روابط دوستانه ای با ایران نداشتند. برای حل این مشکل، سیاست معروف به «دو ستون» ابداع شد و مقامات سیاسی آمریکا در اظهار نظرهای رسمی خود چنین عنوان کردند که ایران و عربستان سعودی دو ستون دفاع از امنیت خلیج فارس هستند. به این ترتیب ایران تبدیل به نگهبان منافع آمریکا در غرب آسیا شد، نقشی که آمریکاییان از آن با عنوان توهین آمیز «ژاندارم منطقه» یاد می کردند. آنچه مسلم است اینکه محمدرضا پهلوی با پذیرش این نقش، با هزینه کردن سرمایه های ملت ایران تبدیل به یکی از بزرگترین خریداران سلاح های آمریکا شد آن هم نه برای دفاع از استقلال مردم این کشور بلکه به منظور تامین منافع غرب. به این ترتیب شاه ایران موفق شد صنایع اسلحه سازی آمریکا را که بعد از پایان جنگ ویتنام دچار رکود شده بودند، بار دیگر احیا کند. شاه پهلوی تصور می کرد که با وابستگی هرچه بیشتر بیگانه، خواهد توانست بقای قدرت در خاندان خود را تضمین کند. غافل از آنکه عزت و استقلال دو ارزشی است که ملت ایران حاضر به معاوضه ی آن با هیچ مشوقی نیست. به این ترتیب اگرچه ظاهر وابستگی پهلوی به آمریکا، به دنبال خود نوسازی به همراه می آورد اما مردم حاضر به پذیرش این وابستگی تحقیرآمیز نبودند. مطالعات جامعه شناسانه نشان داده است که یکی از عمده ترین دلایل مردم ایران برای قیام علیه پهلوی و فروپاشاندن آن، همین حقارت بوده است؛ عاملی که سیاستمداران کوته اندیش خاندان سلطنت قادر به درک آن نبودند. دانشجو
یکشنبه ، ۱۳دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: داهی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]