واضح آرشیو وب فارسی:قدس: به انگيزه پخش «بيست هزار فرسنگ زير دريا» از برنامه 100 فيلم؛ آبي آرمانشهر خيالي
* علي باقرلي * درباره كارگردان: «ريچارد فلاشير» متولد 1916 در نيويورك آمريكاست. در كودكي به موسيقي علاقمند مي شود و تا سالها اين هنر را تجربه مي كند، اما از سنين نوجواني تصميم مي گيرد به آموزش هنرهاي نمايشي بپردازد و بدين ترتيب در يك گروه نمايشي سيار در آمريكا به كار نمايشي مي پردازد. در سال 1940 و در 24 سالگي، كار هنري خود را در سينما آغاز مي كند و به مدت سه سال فيلمهاي كوتاه خبري براي كمپاني «R.K.O» در هاليوود مي سازد. از سال 1946 با فيلم «بچه هاي طلاق» وارد عرصه فيلم بلند مي شود. او البته گهگاه در ايتاليا و انگلستان هم فعاليت فيلمسازي كرده است و در سال 1947 براي فيلم بلند «طراحي براي مرگ» برنده جايزه اسكار بهترين فيلم مستند سال شد. با نگاهي گذرا به كارنامه كاري اش در سه دهه، فيلمهاي متنوعي با ژانرهاي متفاوت مي بينيم كه معروفترين آنها عبارتند از «بانديدو» (1956)، «دسته اسپايكز» (1974)، «20 هزار فرسنگ زير دريا»(1954)، «سفر شگفت انگيز» (1966)، «وايكينگ ها» (1958)، «چه» (1969)، «تورا تورا تورا» (1970) ،«باراباس» (1962)، «شاهزاده وگدا» (1977)، «دن مرده است» (1973)، «آقاي ماژستيك» (1974)، و... بي شك بهترين فيلم او در ميان آثارش، فيلم «جاني بوستون» (1968) است كه داستان يك قاتل رواني است كه در ساختار سينمايي اش نوآوريهاي خلاقانه اي دارد، منجمله استفاده بسيار هوشمندانه از پرده چند قسمتي. او در دوره كاري اش با هنرپيشه هاي طراز اول هاليوود زياد كار كرد. بازيگراني چون: «رابرت ميچام»، «لي ماروين»، «كرك داگلاس»، «آنتوني كوئين»، «چارلتون هستون»، «چارلز برانسون»، «استيفن بويد»، و بعضي از فيلمهايش هم مثل «وايكينگ ها» و «باراباس» بسيار پرفروش بوده اند. در كل مي توان گفت فيلمهاي او بيشتر از لحاظ تكنيكي و فرم قابل توجه اند و هيچ وقت نتوانسته اند آثاري عميق و تأثيرگذار باشند و غناي ساختاري آثار فيلمسازاني چون «فورد» يا «هاوكس» را در فيلمهايش نمي يابيم. او بيشتر يك كارگردان درجه 2 محسوب مي شد كه از آزموده هاي موفق كارگردانان قبلي بهره مي گرفت و به غير از مواردي معدود، كمتر خلاقيتي در آثارش ديده مي شد. * درباره فيلم:فيلم «بيست هزار فرسنگ زير دريا» محصول سال 1954 كمپاني «فوكس قرن بيستم» است كه بر اساس رماني نوشته «ژول ورن» ساخته شده. رمانهاي ژول ورن به دليل غناي نوشتاري و تخيل برانگيزنده موقعيتهاي اكشن بالقوه اي كه در درونمايه شان نهفته است، هميشه خوراك مناسبي براي كارگردانان جهت برگردان بي دردسر به مديوم سينما است و در طول تاريخ سينما، فيلمها و يا حتي انيميشن هاي زيادي بر اساس نوشته هاي او ساخته شده كه «بيست هزار فرسنگ زير دريا» و «سفر به اعماق زمين» (هنري لوين/1959)بهترين و معروفترين اين آثار است. اين فيلم با وجود وفاداري كامل به رمان چه از جهت شخصيتها و آدمهاي اصلي و چه از لحاظ فضاسازي دروني اش، تغييراتي كوچك هم دارد كه اتفاقاً «ريچارد فلاشير» هوشمندانه آنها را اعمال كرده است. چون رمان بسيار طولاني است، بعضي از اتفاقهاي داخل فيلم نسبت به رمان خلاصه تر و بعضي جاها اتفاقهاي غيرمنتظره جديدي هم به فضاي فيلم تزريق شده است كه اينها به ضرباهنگ بهتر فيلم كمك كرده است و فلاشير با اتكا به شناخت خوبش از مديوم سينما و با استفاده از يكسري راهكارها، موفق شده ريتم قابل قبولي به اين فيلم ببخشد: تنش حاصل از ديالوگها، وجود شخصيت «كرك داگلاس» (كه دائم در فكر فرار و مبارزه با «كاپيتان نيمو» است) اتفاقهاي غيرمترقبه اي همچون حمله اختاپوس بعضي از اين جمله تمهيدات مي باشد. از فاكتورهاي خوب ساختاري فيلم مي توان به استفاده از نوركم و پس زمينه رنگ آبي در كل فيلم اشاره كرد كه اينها به فضاسازي فيلم و نماياندن اتمسفر جوي آن كمك بسياري كرده است. فيلم در زمينه جلوه هاي ويژه (خصوصاً صحنه هاي فيلمبرداري در زير آب) با توجه به كمبود امكانات فني و نبود تروكاژها و جلوه هاي رايانه اي در آن زمان، بسيار موفق عمل كرده است به طوري كه در آن سال برنده جايزه اسكار جلوه هاي ويژه مي شود. فيلم در سطح وسيعي از فرمول قديمي رويارويي 2 قطب خير و شر و تنشهاي حاصل از آن استفاده كرده كه در اين بين، شخصيت «كاپيتان نيمو» با بازي خوب و تأثيرگذار «جيمز ميسون» به عنوان قطب شر ماجرا قابل اشاره است كه به خوبي در مرز بين «عقل» و «جنون» در نوسان است و كاراكترش پيچيدگي و عمق لازم را داراست. همچنين، از بازيهاي خوب «كرك داگلاس» و «پيترلوره» هم در فيلم بايد يادي كرد كه بازي بيروني، پرانرژي وطناز داگلاس جوان درآن سالها كه البته از فيزيك بدني چست و چالاكش هم بهره برده و به فضاي خشك زيردريائي طراوتي ويژه بخشيده است. فيلم در زمينه طراحي صحنه و انتخاب لباس بسيار موفق عمل كرده، به طوري كه رنگ لباس سفيد و قرمز راه راه داگلاس نسبت به رنگهاي آبي و يا تيره بقيه شخصيتها نمودار متفاوت بودن روحيه سرزنده وي نسبت به روحيه افسرده ديگران است. در كل بايد گفت كه فيلم فقط از لحاظ ساختاري و تكنيكي قابل اشاره است و نمي تواند زياد به جهان بيني و ايدئولوژي خاص «ژول ورن» در ارتباط با نفوذ به درون آدمهاي مختلف و روحياتشان نزديك شود. تأثير بعضي از جلوه هاي ويژه فيلم بخصوص در فضاسازي زيردريايي و همچنين خود شخصيت «كاپيتان نيمو» سالها بعد در دومين فيلم جيمزباند با نام «دكترنو» به چشم مي آيد.
پنجشنبه 16 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1341]