تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834264160
خاطرات یک هموطن جانباز ارمنی از نجات همرزمانش
واضح آرشیو وب فارسی:هدانا: حدود 17 ساعت در آماده باش کامل قرار داشتیم. شهر بی سر وصدا و خالی از سکنه بود. هیچ نوع حرکتی از سوی دو طرف صورت نمی گرفت. دستور پیشروی رسید. عراقی ها با شلیک گلوله های توپ و تانک به دل کوه، کار را دشوار کردند. در این عملیات من زخمی شدم. به گزارش سرویس «فرهنگ حماسه» ایسنا، هشت سال دفاع مقدس بستری را فراهم کرد تا همه اقوام، اقشار و اقلیت های ادیان مذهبی دوشادوش یکدیگر به دفاع از میهن خود در برابر دشمن بپردازند و اجازه ندهند تا شرافت ملی و هویت انسانی شان لکه دار شود. در این راستا به مناسبت آغاز سال نو میلادی مروری داریم بر خاطرات یک هموطن جانباز ارمنی. «...اسمم «هانیک ملکونیان» است و درسال 1339 در تهران به دنیا آمدم. دوران تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مدارس ارامنه «آراکس» و «کوشش داوتیان» به پایان رساندم و با وجود از دست دادن پدر در سنین کودکی با توجه به مسئولیتم در قبال مادر و دو برادر کوچکتر از خود، مشکلات را به جان خریدم. در سال 1362 به خدمت سربازی رفتم. پس از پایان دوره آموزشی در پادگان «06»تهران، به باختران(کرمانشاه)، منتقل و در پادگان «05» در خط مرزی، به خدمت مشغول شدم. در عملیات های مختلف جنگی شرکت داشتم. به عنوان یک ایرانی و یک ارمنی خوشحالم که در لباس سربازی به کشورم خدمت کرده ام. با ذکر بخش کوچکی از خاطرات خود می خواهم تا فرزندان ما و آیندگان بدانند که افرادی بوده اند که زندگی خویش را در راه آزادی کشور هدیه کرده اند. بدانند که آن ها از خود گذشتد تا ما بتوانیم از زندگی لذت ببریم. خصوصا ما ارامنه که پای به پای هموطنان خویش، قرن ها در ایران زندگی کرده ایم و همراه آنان، روسفید گشته و موفق شده ایم تا به خواسته های خود در زندگی جامه عمل بپوشانیم. بیست و یک ماه در جبهه های جنگ تحمیلی حضور داشتم و در عملیا ت های مختلف شرکت مستقیم داشتم و به عنوان یک ارمنی توانسته ام خود را به همرزمانم معرفی کنم. به عنوان تنها فرد اقلیت در واحد، تصمیم گرفتم تا جایی که در توان دارم درست و پاک انجام وظیفه کنم. تصمیم داشتم حالا که به عنوان یک ارمنی بین برادران مسلمان قرار گرفته ام، خود را آن طور که در شأن یک ارمنی خوب است، به آن ها نشان دهم تا هر وقت در این گردان ارمنی دیگری وارد شد، به او بمثابه یک شخص مسیحی خوب نگاه کنند. سعی داشتم تا همه کسانی را که در تربیت من نقش مستقیم داشته اند، روسفید کرده و توان و آموخته های خود را به دوستان هم سنگرم ارائه بدهم. در خدمت سربازی هم ورزشکار بودم و هم سرباز و به بیشتر با ادوات جنگی آشنا بودم. لحظات و خاطرات جنگ هرگز نمی تواند از ذهن انسان فراموش شوند. جنگ می تواند در کلیه مقاطع زندگی برای انسان پیش آید. جنگ هرگز دوست داشتنی نیست زیرا با خود بدبختی به همراه دارد. جامعه ارمنی توانست هم شهید، هم جانباز، هم آزاده و هم مفقودالاثر به کشور، تقدیم کند. پس از اعزام به «لشکر 30 گرگان» خود را به واحد مربوطه در منطقه «قصرشیرین» رساندم. واحد درست در دل دشمن، دفاع از خط مرزی را به عهده گرفته بود. فرمانده دسته ما جناب سروان «عباس علی راز» بود که در حین تمام دوران خدمتم، احترام خاصی نسبت به او داشته و دارم. زمستان سختی در راه بود. هوا بسیار سرد شده و با دوستان هم سنگری مان مانند «جمشید رحیمی»، «منصور علیزاده مقدم» (اهل گیلان) که فوق العاده خوب بود و صمیمی ترین آن ها «ناصر اسعدی» (اهل ارومیه) که از بچه های خوب این سرزمین است و هنوز هم رابطه صمیمانه دارم، به خدمت مشغول بودم. زمستان 62 در منطقه «چناره» سنندج برف سنگینی نشسته بود. حدود 70 روز در آنجا ماندیم. هیچ نوع کمکی نمی توانست به ما برسد. من به عنوان فرمانده دسته هدایت آتش را بر عهده داشتم. به مخابرات نیز کمک می کردم. تصمیم گرفته شد که چند نفر به پایین رفته تا برایمان آذوقه آورده و راه را بگشایند. «ناصر اسعدی» و دو نفر دیگر اعزام شدند. سه روز گذشت. صبح زود با دلشوره از خواب بیدار شدم. احساس کردم دوستانم در خطر قرار دارند. موضوع را به فرمانده گفتم و وی نیز مرا تسکین داده و آرام کرد. صدای شیک گلوله شنیده شد. به فرمانده گفتم که آن ها در برف گرفتار شده اند. اجازه دهید به کمک آنان برویم. ایشان نپذیرفتند. مدتی گذشت. صدای یک تک تیر دیگر نیز شنیده شد. دیگر طاقت نیاورده و به فرمانده گفتم و به همراه دو سرباز داوطلب دیگر، در میان برف سنگین به پیش رفته و با زحمت فراوان، آن ها را به همراه افسری از کرمان به نام «سعید ارکیان»، خیس و سرمازده، پیدا کردیم. اوضاع بسیار بدی بود. پاسی از شب گذشته بود که به کمک همدیگر به واحد رسیدیم.شکر خدا، همگی زنده ماندند. تابستان 63 عملیات آغاز شده و در عین حال میان کُردهای ایران و عراق نیز جنگ سختی در گرفته بود. طی بمباران دشمن، دوستان زیادی را از دست دادیم. زمستان همان سال عملیات دیگری نیز در منطقه «سید صادق» شروع شد. برف سنگینی باریده و سرما، بسیار شدید بود. این بار واحد ما مستقیما در عملیات شرکت داشت. از ارتفاعات بالا رفته و به شهر «مندلی» نزدیک شدیم. عملیات بسیار سختی بود. با آرامش کامل، ولی به سختی به بالای کوه رسیدیم. بچه ها خسته و گرسنه بوده و سرمای زیادی را تحمل می کردند. حدود 17 ساعت در آماده باش کامل قرار داشتیم. شهر بی سروصدا و خالی از سکنه بود. هیچ نوع حرکتی از سوی دو طرف صورت نمی گرفت. دستور پیشروی رسید. عراقی ها با شلیک گلوله های توپ و تانک به دل کوه، کار را دشوار کردند. در این عملیات من زخمی شدم. در حین خدمت به خوبی از امکانات ورزشی استفاده کرده ام. برای انجام مسابقات ورزشی در قالب تیم های هندبال، بسکتبال و دو و میدانی به شهرهای مختلف اعزام شده ام. در سال 64 به علت همکاری خوب با فرماندهان به درجه گروهبان سومی نائل گشتم. این امر برایم افتخاری محسوب می شد. البته هدف، خدمت بود و همه باید از خود مایه می گذاشتند. یکی از دوست داشتنی ترین خاطراتم مربوط به یکی از همرزمان و دوست عزیزم شهید «سیروس قدیمی» است. وی اهل آمل و تحصیل کرده بود. دیوان حافظ را از حفظ بود. همه سخنانش همراه با منطق بود. او در بیست و یکمین ماه خدمت خود به شهادت رسید. هنوز هم باور نمی کنم که او در میان ما نیست. یکی دیگر از دوستانم هم که نگهبان لوله یدکی بود و در یکی از عملیات به شهادت رسید اما قادر به بازگرداندن پیکر پاک او به خاک خود نشدیم. ما در جبهه سعی داشتیم تا به یکدیگر کمک کنیم، هم از لحاظ خوراک و هم از لحاظ زندگی. ما از همه چیز راضی بودیم. جا دارد از دوستم «جمشید غریبی» یاد کنم. او بچه اردبیل و راننده آمبولانس بود. یک روز حدود ساعت پنج بعدازظهر، من و او بیرون محوطه ایستاده و در حال گفت وگو بودیم. افسری «آملی» داشتیم به نام «احمدزاده». پس از خواندن نماز از نمازخانه بیرون آمد و به شوخی گفت: خدای من، یک خمپاره نصیب ما کن تا از دست این ملکونیان راحت شویم! همگی خندیدیم. دوستم «اسدی» نیز در کنارم ایستاده بود. ناگهان صدای شلیک خمپاره ای را شنیدم. گفتم: ناصر خمپاره 120 «کُره ای» زدند. گفت: نه، فکر نکنم. گفتم: چرا، با 120 ما را زدند. در همان لحظه زنگ تلفن به صدا درآمد و ما به طرف دستگاه تلفنگرامی که در سنگر بود، رفتیم. دست «ناصر» را گرفته و گفتم: برویم به تلفن جواب دهیم. همین که به دم در سنگر رسیدیم، خمپاره درست به جایی که ما ایستاده بودیم، اصابت کرد. از موج انفجار، ما به داخل سنگر پرت شدیم. مثل اینکه موج انفجار ما را به داخل سنگر «هول» داد! بعد از چند لحظه که به خود آمدیم، گفتم: ناصر، جمشید؟. «جمشید» آنجا ایستاده بود. وقتی به بالای سر آن ها رسیدیم، دیدیم که یک ترکش خمپاره به چشم سمت راستش و شش ترکش دیگر نیز به بدن او اصابت کرده است. یک ترکش هم از شکم «احمدزاده»، وارد و از کمر او بیرون آمده بود. هر دوی آن ها را داخل آمبولانس گذاشتیم و از «بانه» به مریوان منتقل کردیم. از پزشکان خیلی خواهش کردم که به همرزمانم خوب رسیدگی کنند. بعد از چهار پنج روز به دیدن آن ها در بیمارستان رفتم. متأسفانه یک سمت بدن «جمشید» و قسمت کمر به پایین بدن «احمدزاده»، فلج شده بود. بعد از چند سال برای دریافت کارت خدمتم به ستاد لشکر در شهرستان گرگان رفته و سراغ «احمدزاده» را گرفتم. گفتند که او در همین جا، کار دفتری می کند. رفتم و او را دیدم. وقتی مرا شناخت، گفت: من نسبت به تو بدی کردم! و این هم تاوانی است که پس می دهم! گفتم: تو اشتباه می کنی. این حادثه می تواند برای همه اتفاق بیفتد. ما ارمنی ها نیز همراه با شما در این کشور خدمت کردیم و «خون می دهیم». در درگاه خداوند هر دوی ما هیچ فرقی با یکدیگر نداریم. «جمشید» را نیز بعد از چند سال نزدیک درب دانشگاه تهران روی صندلی «ویلچر» دیدم و به خانه دعوت کردم. بعد از آن دیگر آن دو دوست عزیزم را ملاقات نکردم. هر کجا هستند، خداوند نگهدار آن ها و خانواده هایشان باشد. بعد از عملیاتی که طی آن خیلی از همرزمانم به شهادت رسیدند، به پادگان برگشته و به منظور بردن غذا برای سربازان، به وسیله خودرو به محل آشپزخانه رفتیم. آشپزخانه نزدیک ادوات تانک های ما بود و عراقی ها مرتبا آن قسمت را بمباران می کردند، جایی که توپ ها و کامیون ها نیز در آنجا قرار داشتند. در اثنای بمباران، دست و پای راستم زخمی شد و مرا به بیمارستان انتقال دادند. از دوستم «اسدی» خواهش کردم تا به خانواده ام خبر ندهد، زیرا دو برادر کوچکتر از خود در خانه داشتم. می ترسیدم که مادرم نگران شود. هر چند خونریزی شدیدی داشتم اما می دانستم اگر کمی تحمل کنم، به زودی مداوا می شوم. حدود 47 روز در بیمارستان بستری بودم، اما به خانواده ام خبر ندادم. در آن مدت، همیشه برای مادرم بهانه می آوردم که خوب هستم، اما نمی توانم مرخصی بگیرم.
جمعه ، ۱۱دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هدانا]
[مشاهده در: www.hodana.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]
صفحات پیشنهادی
رئیس سازمان امداد و نجات خبر داد امدادرسانی به بیش از ۱۰۰۰ هموطن در برف مانده در ۸ استان کشور
رئیس سازمان امداد و نجات خبر دادامدادرسانی به بیش از ۱۰۰۰ هموطن در برف مانده در ۸ استان کشوررئیس سازمان امداد و نجات هلال احمر از امدادرسانی به حدود ۱۰۰۰ هموطنی که در برف و کولاک اسیر شده بودند خبر داد ناصر چرخساز در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری فارس آغاز بارخاطرات شهدا و جانبازان به رمان تبدیل شود
یکشنبه ۶ دی ۱۳۹۴ - ۱۵ ۲۸ مدیرکل تبلیغات اسلامی لرستان با بیان اینکه میطلبد خاطرات شهدا و جانبازان به رمان تبدیل شود گفت ما باید کاری انجام دهیم که فرهنگ ایثار و شهادت وارد زندگی مردم شود چراکه فرهنگ شدن به این معناست که در زندگی ما جاری شود به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویاسخنان تکان دهنده زن نجات یافته از دست داعش
سخنان تکان دهنده زن نجات یافته از دست داعش یکی از زنان عراقی که از چنگال تروریستهای داعش نجات یافته است پرده از جنایت هولناک تروریستها در حق دختر و همسرش برداشت به گزارش نامه نیوز به نقل از سومریه نیوز این زن که از ترس تروریست های داعش و مشکلاتی که ممکن است از این پس برای اواظهارات تکان دهنده زن نجات یافته از دست داعش
یکی از زنان اهل استان صلاح الدین عراق که به صورت عجیبی از چنگال تروریست های داعش نجات یافته پرده از جنایت هولناک تروریست ها در حق دختر و همسرش برداشت به گزارش سوک این زنکهاز ترس تروریست های داعش و مشکلاتی که ممکن است از این پس برای او ایجاد شود با نام مستعار " نورهان محمدفداکاری باورنکردنی خرگوش برای نجات فرزندانش از چنگ مار+ویدیو
سهامداران خوشحال و ناراحت بورس را بشناسید Reviewed by رادیو سهام on Dec 25 Rating 5 0 سهامداران خوشحال و ناراحت بورس را بشناسید سهامداران خوشحال و ناراحت بورس را بشناسید فداکاری باورنکردنی خرگوش برای نجات فرزندانش از چنگ مار خبر انتخاب شده برای شما سهامداران خوشحال و ناراحت بورسحضور جانباز مدافع حرم محمد پندش در تشییع پیکر شهید فرامرز رضازاده /عکس
پیکر شهید مدافع حرم حضرت زینب س فرامرز رضازاده روز شنبه با حضور مردم مومن و شهیدپرور باغملک در استان خوزستان تشییع و به خاک سپرده شد در زیر تصویر جانباز مدافع حرم محمد پندش را می بینید که در تشییع همرزم خود حضور پیدا کرده است متن خبر نداردشنبه ۵دی۱۳۹۴نجات بابانوئل از مرگ در شب کریسمس/لیوان هایی برای کاهش وزن!/شیر دادن به نوزاد جان مادری را نجات داد +تصاویر
این حیوان صاحبش را هیچ کجا رها نمی کند تصاویر چند نفر از شما همیشه دوست داشتید که یک اردک را به عنوان حیوان خانگی خود نگه دارید هدیه ویژه کریسمس برای برادران بدون پا تصاویر دو برادر انگلیسی که از بدو تولد بدون پا متولد شده بودند امسال هدایای کریسمس ویژه ای دریافت کردند چاقمادر و 2 دختر عراقی از چنگ پدر داعشی نجات یافتند
به گزارش جبهه جهانی مستضعفین به نقل از العالم "جبار المعموری" یکی از فرماندهان بسیج مردمی عراق روز شنبه در مصاحبه با سومریه نیوز گفت یکی از اعضای داعش می خواست زن و ۲ دخترش را به سرکردگان این گروه تروریستی هدیه بدهد که بسیج مردمی این زن و دخترانش را نجات داد المعمورنجات کاراکال از مرگ حتمی درلرستان
مدیر کل حفاظت محیط زیست لرستان گفت یک قلاده کارکال بالغ هنگام عبور از جاده در شهرستان دورود با یک دستگاه ماشین تصادف و به شدت مصدوم شد به گزارش ذاکرنیوزاز لرستان فتحی بیرانوند افزود در این راستا کارشناسان محیط زیست بلافاصله جهت نجات کارکال به محل تصادف اعزام و در همان ساعاتنجات بابانوئل از مرگ در شب کریسمس/لیوانهایی که به کاهش وزن کمک میکنند!/شیر دادن به نوزاد جان مادری را نجات د
نجات بابانوئل از مرگ در شب کریسمس لیوانهایی که به کاهش وزن کمک میکنند شیر دادن به نوزاد جان مادری را نجات داد تصاویر به گزارش خبرنگار باشگاه شبانه باشگاه خبرنگاران جوان اخبار باشگاه شبانه امشب در این بسته خبری گردآوری شده است این حیوان صاحبش را هیچ کجا رها نمیکند تصاو-
گوناگون
پربازدیدترینها