واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: تعطیلات نوروز سال 93، من در روز کشیک در دادسرا حاضر بودم. آن روز پروندههای کمی ارجاع شده بود و خوشحال بودم که روز کمدردسری را در تعطیلات پشت سر میگذارم. ساعت کاری رو به اتمام بود که مرد 35 سالهای هراسان با مامور کلانتری غرب تهران وارد اتاقم شد و از گم شدن دختر 16 سالهاش خبر داد. مرد جوان هراسان بود و پشت سر هم حرف میزد.
با آرام کردن پدر دختر از او خواستم ماجرا را یک بار دیگر از اول بگوید. مرد جوان که آرامش من را دید این بار شمردهتر گفت: دخترم تینا 16 ساله است. روز گذشته برای خرید از خانه خارج شده، اما غیبتش طولانی شد. همه جا را دنبالش گشتم، اما هیچ اثری پیدا نکردم. انگار دخترم آب شده و به زیر زمین رفته است. وقتی از گشتن ناامید شدم، به کلانتری رفته و شکایت کردم و حالا برای پیگیری پرونده و پیدا شدن دخترم از شما تقاضای کمک دارم. بعد از خواندن محتویات پرونده به ماموران پلیس آگاهی ماموریت دادم تا در محله دختر جوان در جنتآباد از اهالی و همسایهها تحقیق کنند. تعدادی از همسایهها با بیان اینکه تینا را ندیدهاند از موضوع اعلام بیاطلاعی کردند، اما صاحب سوپرمارکت محل مدعی شد آن روز تینا را سوار موتورسیکلت یکی از همسایهها بهنام مراد دیده که با هم میرفتند. با به دست آمدن این سرنخ مطمئن شدم مرد همسایه از دختر نوجوان خبر دارد و میداند او کجاست. با بررسی سوابق مرد 28 ساله فهمیدم او معتاد است و سابقه مواد مخدر دارد. سه روز از گم شدن تینا میگذشت که دستور دستگیری مراد را صادر کردم و از ماموران خواستم او را بازداشت و در مورد سرنوشت دختر نوجوان از او تحقیق کنند. ماموران پلیس با دستور من به خانه مراد در انتهای خیابان شماره 24 رفتند، اما مرد جوان که متوجه شده بود پلیس در تعقیب اوست، با تخلیه خانهاش به مکان نامعلومی فرار کرده بود. همسر و فرزند او را شناسایی و احضار کردم. زن جوان که از احضارش شوکه شده بود، گفت: چهار سال قبل با مراد در ساوه ازدواج و به تهران آمدم. او در خانهای در محله جنتآباد سرایدار یک برج شد. زندگی با همه سختی و کمبودها میگذشت تا اینکه دو سال قبل صاحب فرزند شدیم. در این مدت من هیچ بدی از همسرم ندیدم تا اینکه چند روز قبل هراسان به خانه آمد و از من درخواست کرد وسایلم را جمع کنم و به خانه پدریام در ساوه بروم و تا زمانی که او به دنبالم میآید، در آنجا بمانم. با اظهارات همسر مراد مطمئن شدم که او از دختر 16 ساله خبر دارد. هیچ سرنخی از او به دست نیاوردیم. انگار آب شده و به زیر زمین رفته بود. همه پاتوقها و خانههای اقوامش را زیر نظر داشتیم، اما مرد سرایدار یک قدم از ما جلوتر بود. با احضار برادر مرد جوان، تحقیقات را از او آغاز کردیم و با دستور قانونی او بازداشت شد، چراکه میدانستم او با برادرش در ارتباط است. بعد از چند روز بازداشت پسر جوان ادعا کرد حاضر است همکاری کند تا برادرش دستگیر شود. با قول همکاری مرد جوان، او آزاد و به محل زندگیاش در ساوه رفت. خانواده تینا هر روز به دادسرا میآمدند تا بدانند آیا دخترشان پیدا شده است. 20 روز از گم شدن دختر 16 ساله میگذشت و مطمئن بودم باید بلایی سر او آمده باشد. تمام تلاشمان را کردیم تا بلکه از مراد ردی به دست آوریم، اما هیچ ردی از او نبود. 28 روز پس از ناپدید شدن دختر، یک روز صبح برادر مراد با من تماس گرفت و ادعا کرد او به خانه پدریشان در ساوه آمده و از دیشب تا به حال خواب است. دوباره امید تازهای پیدا کردم که میتوانیم از سرنوشت تینا اطلاع پیدا کنیم. بیدرنگ با گرفتن نیابت، آن را تلفنی برای دادسرای ساوه فاکس کردیم و بدون انجام کارهای اداری به ماموران آنجا دستور دادم تا مرد جوان را دستگیر و پس از تفهیم اتهام به تهران منتقل کنند. دو ساعت بعد ماموران پلیس تماس گرفته و خبر دادند مراد را در خواب دستگیر کردهاند. صبح روز بعد متهم 28 ساله را برای بازجویی آوردند. مردی لاغراندام با صورتی آفتابسوخته ساکت در گوشه اتاق نشسته بود. از او خواستم در مورد سرنوشت تینا حرف بزند، اما مراد مدعی شد او را نمیشناسد و نمیداند دختر نوجوان کجاست. وقتی او لب به سخن گشود، فهمیدم با متهم سرسختی روبهرو هستم که نمیخواهد دستش به آسانی رو شود. او هر بار موضوع جدیدی را مطرح میکرد و مدعی میشد از سرنوشت دختر گمشده خبر ندارد. روز سوم وقتی او را برای بازپرسی آوردند، شواهد پرونده را برای او بازگو کردم و گفتم انکار بیفایده است؛ چون آخرین بار تینا با مرد جوان دیده شده و اگر او در گمشدنش بیتقصیر است، چرا فرار کرده است. مراد که دید دستش برای ما رو شده و دیگر هیچ راه فراری ندارد، سرانجام لب به اعتراف گشود. مرد جوان گفت: چندماهی بود که به خاطر اعتیادم و مصرف شیشه با همسرم مشکل داشتم. روزها در خیابان مینشستم و رفت و آمد اهالی را نگاه میکردم تا اینکه توجهم به دختر نوجوانی که هر روز به مدرسه میرفت، جلب شد. هر روز او را نگاه میکردم و او نیز متوجه نگاههای سنگین من شده بود. یک روز دل را به دریا زدم و اسم او را پرسیدم. تینا بسیار آرام و مهربان جوابم را داد. به او علاقهمند شده بودم تا اینکه او هم قبول کرد با من دوست شود. ابتدا دوستیمان بسیار خوب بود و من فکر کردم کسی هست که مرا درک کند. چندماهی از دوستی ما گذشت و رفتارهای دختر نوجوان عوض شد و مدام با تهدید قصد اخاذی از من را داشت. چندباری به حرفش گوش دادم و به او پول دادم، اما او دست از این کارش برنداشت تا اینکه برای حفظ زندگیام تصمیم گرفتم او را از سر راهم بردارم. روز حادثه شیشه کشیدم و حالم دست خودم نبود. با تینا قرار گذاشتم و او را به ارتفاعات شمال تهران بردم تا با هم صحبت کنیم، اما او قصد نداشت دست از اخاذیهایش بردارد و من هم عصبانی شدم و با سنگ چند ضربه به سرش زدم تا اینکه بیهوش شد و ساعتی بعد وقتی به خودم آمدم، متوجه شدم او مرده است؛ چون کوهستان خلوت بود، برای اینکه کسی متوجه ماجرا نشود، فرار کردم. با اعترافات قاتل شیشهای، تحقیقات را برای کشف جسد مقتول آغاز کردم تا اینکه متوجه شدم سه روز بعد از قتل یک گروه کوهنوردی هنگام عبور از آن محله جسد را پیدا کرده و به پلیس اطلاع داده است. پرونده کشف جسد نیز در شعبه دیگر دادسرا در حال رسیدگی است. وقتی آزمایش دی.ان.ای را انجام دادیم، مشخص شد جسد متعلق به تینا دختر 16 ساله است. قاتل پس از محاکمه در دادگاه کیفری به اعدام محکوم شد تا به سزای جنایتش برسد. ضمیمه تپش / علیاکبر عموزاد - بازپرس دادسرای ناحیه 34 تهران
پنج شنبه 10 دی 1394 ساعت 22:00
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]