واضح آرشیو وب فارسی:آزادگان ایران: در نجف دیگر کسی به طرف ما آب دهان نینداخت و سنگریزه نزد. حتی بعضاً، با تمام ترسی که از ماموران داشتند، چیزهایی هم از باب تبرک به ما می دادند؛ اینها نشان از شیعه دوستی و غریب نوازی مردم نجف داشت.پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : با چنان وضع و اوضاعی که در کربلا پیش آمد، عقل و منطق و همه چیز عراقیها، به حسب شناخت دقیقی که ما از آنها بدست آورده بودیم، حکم می کرد که دیگر برمان گردانند اردوگاه و بیشتر از آن برای خودشان رسوایی درست نکنند، ولی در کمال تعجب دیدیم اتوبوسها راهی نجف اشرف شدند. در قسمتی از راه نجف، وانتی جلو اتوبوس ما می رفت. راننده اتوبوس چند تا بوق گوشخراش زد و چراغ داد تا وانت راه را باز کند. راننده وانت که انگار هول کرده بود، باتوجه به موقعیت جاده، قدری طول کشید تا توانست راه بدهد. وقتی سبقت گرفتیم، راننده اتوبوس و دژبانها وانت را متوقف کردندو بچهها با تعجب از هم می پرسیدند: برای چی این بیچاره رو نگهش داشتن؟! راننده اتوبوس و دو، سه تا دژبان پیاده شدند. با نگاههایی دریده و خشمگین رفتند سراغ وانت، و رانندهاش را کشیدند پایین و آنقدر زدنش که دل ما به حالش سوخت! **** دو، سه ساعت به غروب، رسیدیم نجف اشرف. این تشرف شاید برای من لطف و صفای دیگری داشت، چرا که هم دوباره بوی عطر مولا علیه السلام و بوی عطر حرم آن حضرت به مشامم می رسید، و هم اینکه خاطرات کودکی برایم زنده می شد. حرم مطهر و اطراف آن تقریباً قدیمی و دست نخورده باقی مانده بود، با همان سرقت خشتهای طلا و خرابیهایی که برای حرم کربلا توصیف کردم. البته خود شهر هم چندان دست نخورده به نظر نمی رسید. و اینها از سیاست خصمانه رژیم بعثی نسبت به این شهرهای مقدس حکایت داشت. در نجف دیگر کسی به طرف ما آب دهان نینداخت و سنگریزه نزد. حتی بعضاً، با تمام ترسی که از ماموران داشتند، چیزهایی هم از باب تبرک به ما می دادند؛ اینها نشان از شیعه دوستی و غریب نوازی مردم نجف داشت. در جوار ملکوتی حضرت امیرالمومنین هم همان صحنههای صلوات وشعار و ضربات تازیانه و مشت و لگد دشمن، و علامت ضربدر کشیدن تکرار شد. این جا بعد از زیارت، مجالی بهمان ندادند و با ضرب و شتم و کتک بردندمان پای اتوبوسها و سوارمان کردند. چون در ایام بچگی که مشرف شده بودم نجف اشرف، به مکانهای مقدسی مثل وادی السلام و مسجد کوفه و مسجد سهله و جاهای دیگر رفته بودم، خیلی دوست داشتم توفیق زیارت آنها هم نصیب من و بقیه بشود، ولی فقط حسرت دیدارشان بر دلم ماند؛ هرچند که زیارت خود حضرت جبران همه چیز را می کرد. وقتی رسیدیم اردوگاه، ساعتی طول کشید تا فرمانده و دژبان ها به اوضاع و احوال مسلط شوند. بچههایی که پشت پیراهنشان علامت ضربدر خورده بود، از همین به هم ریختگی اوضاع استفاده کردند و سریع به آسایشگاه رفتند و لباس هایشان را عوض کردند. تلاش دشمن برای شناسایی ضربدریها به جایی نرسید، ولی از روز بعد، فشار و سختگیری بر کل اردوگاه شدت گرفت.
چهارشنبه ، ۹دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آزادگان ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10]