تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سفره هايتان را با سبزى، زينت دهيد ؛ زيرا سبزى با بسم اللّه الرحمن الرحيم، شيطان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850201496




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سری داستان های کوتاه “پستچی” نوشته چیستا یثربی / قسمت دهم


واضح آرشیو وب فارسی:صبح امید: داستان پستچی قسمت دهم در بوسنی هنوز جنگی نبود. برایم مهم نبود بوسنی کجاست، هر جا که بود، قرار بود علی را از من بگیرد. حالا جنگ من با مادر علی یا مادر افسرده خودم نبود. جنگ من و بوسنی بود! و غنیمت، علی بود! رییسم گفته بود، صرب ها مسلمانان بوسنی را آزار می دهند. ماموریت مخفی علی، حتما درباره صرب ها بود. پس حالا جنگ من با صرب ها هم بود! مگر یک دختر هجده ساله با چند نفر می تواند همزمان بجنگد؟ اما این جنگ به خاطر علی ارزش داشت! پشت در پایگاه، زیر باران ایستادم. انقدر که حس کردم کم کم تبدیل به ماهی می شوم. آسمان، فریادهایش را سر من خالی می کرد، مثل بوسنی قبل از جنگ، آواره ایستاده بودم. پشت در پادگان ویژه ای که آدرسش را مادر علی داده بود و مثل بوسنی آماده دفاع بودم، این همه پنجره تاریک! هیچ کدامشان مرا نمی دیدند؟ گارد حفاظت دم در برای چندمین بار اخطار داد: خواهر از اینجا برو! بالاخره جواب دادم: یا حاج علی را صدا کنید یا به من شلیک کنید! سرباز فکر کرد دیوانه ام. تلفن زد. رییس کل با همان خمپاره نگاهش ظاهر شد: علی به خاطر کشورش و دینش ماموریت داره حاج خانم. احترام بذار! گفتم: به خاطر قلبش چی؟ ماموریتی نداره؟ بعدش نوبت کجاست؟ پلنگتونو می فرستین لبنان، سوریه، فلسطین، کجا؟ خوبه به شما بگن خانمت تا آخر عمر ماموریت داره، باید بره اونور دنیا؟ گفت: فقط یه خداحافظی کوتاه، باشه؟ چند لحظه بعد پیک الهی آمد. رنگ پریده با بوی عطر موهایش که روی باران می ریخت. مرا کناری کشید: نباید می اومدی! گفتم: نباید می رفتی. بی خبر! گفت: از همون شب کمیته دیگه اومدیم اینجا. به مادرم گفتم که بهت… علی! تا کی؟ دشمنا اون بیرون زیادن. می خوای بجنگی بجنگ! ولی قبلش به خاطر قولی که به محسن دادی، زندگی کن! کنار سیم های خاردار راه می رفتیم و نفهمیدیم کی از محوطه پادگان خارج شدیم. علی گفت: دیشب خوابتو دیدم. یه لباس سفید تنت بود. میخندیدی! گفتم: خیر باشه. حالا کی برمی گردی؟ گفت: باید دو نفرو که به اتهام جاسوسی، گیر صربا افتادن…ترس مرا دید.خب بفهم عزیز، جونشون در خطره! گفتم: تو هم بفهم عزیز! جون منم در خطره. علی گفت: می دونی دلم مخلصته. چیکار کنم باور کنی؟ گفتم: اون لباس سفید و که خواب دیدی تنم کن. پیش از رفتن عقدم کن! سکوت کرد. باران از یقه اش، داخل لباسش می ریخت. ترسیدم حتی باران، عشق طلایی مرا بشوید و با خودش ببرد. گفتم: می ترسی نه؟ به گورستانی رسیده بودیم. اسم نداشت. نمی دانم قبر چه کسانی بود. شیر آب را باز کرد. وضو گرفت. گفت: بیا وضو بگیر! ایستاده بودم. گفت: حالا تویی که می ترسی! سرحرفت وایسا. وضو بگیر. همین جا عقدت می کنم…الان! جلو رفتم. گورستان، عقد، باران… یاعلی! ادامه دارد…… هرشب ساعت صفر(۰۰:۰۰) قسمت جدید داستان پستچی منتشر می شود. ادامه دارد…… هرشب ساعت صفر(۰۰:۰۰) قسمت جدید داستان پستچی منتشر می شود.


شنبه ، ۵دی۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: صبح امید]
[مشاهده در: www.sobhomid.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن