تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص): اى مردم! جز اين نيست كه خداست و شيطان، حق است و باطل، هدايت است و ضلالت، رشد ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831188671




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

همسایه ها از دختر سنگین وزنی که مادر70ساله اش را کشته، می ترسند


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: همسایه ها از دختر سنگین وزنی که مادر70ساله اش را کشته، می ترسند
مریم، دختر ٣٥ساله «سنگین وزنی» است که با پیکان قدیمی سفیدرنگش در شهر مسافرکشی می‌کرد. او به تازگی با پسری جوان آشنا شده بود و می‌خواست به هر قیمت شده خانه پدری‌اش را بفروشد و همراه او به خارج از کشور برود.
به گزارش نامه نیوز ، اما آن شب درگيري او و مادرش داستان را جور ديگري تمام كرد. پيرزن را در طبقه دوم يك آپارتمان ١٠ طبقه در يكي از خيابان‌هاي سجودي پيدا كرده‌اند. چشم‌هاي ترسيده و رفت و آمد‌هاي بي‌حرف و بي‌صداي ساكنان كوچه، ناگفته حقيقت ترسناكي را كه روز گذشته در خانه همسايه اتفاق افتاده  تعريف مي‌كند.
صداي فريادهاي دختري كه مي‌خواست فرار كند
پيرزني كه از آپارتمان بيرون مي‌آيد دست‌هاي لرزان و ترسيده‌اش را از كيف دستي‌اش بيرون مي‌آورد تا كليد خانه را جابه‌جا كند. از چشم در چشم شدن هم واهمه دارد. در ذهنش مدام تصاوير شب و روز حادثه را مرور مي‌كند و با خودش راه‌هايي را كه مي‌توانسته دوستش را از مرگ نجات دهد هزار بار مرور مي‌كند.
ساكن طبقه بالاي آپارتمان دوشنبه شب صداي داد و فريادهاي درگير شدن پيرزن را با مريم (دختر مقتول) شنيده و با دست‌هاي لرزيده چشم‌هايش را روي هم گذاشته و زير لب صلوات فرستاده تا دوباره سروصداها تمام شود و لرزش دست‌هايش آرام بگيرد. حالا او نمي‌تواند باور كند همين زني كه تا ديروز به خانه‌اش مي‌رفته و در فنجان‌هاي خانه‌اش چاي مي‌خورده و از زمين و زمان مي‌گفته كشته شده باشد. خانه‌هاي كوچك و آپارتمان‌هاي پوست پيازي مجالي براي بي‌خبري نمي‌گذارد.
تمام اهالي محل مريم، دختر ٣5 ساله سنگين وزن پيرزن كشته شده را مي‌شناسند. صداي فريادها و درگيري او با مادرش را حتي همسايه‌هاي انتهاي كوچه هم بارها شنيده‌اند. مي‌دانند كه مريم وزن زياد و چهره خشنش را دوست ندارد. شب‌ها كه مي‌خواهد سرش را روي بالش بگذارد آنقدر قرص مصرف مي‌كند تا همه‌چيز را فراموش كند و خواب به چشمش بيايد. يكي از همسايه‌هاي ساكن كوچه مي‌گويد: «مريم يك پيكان سفيد‌رنگ داشت كه چند سال با آن مسافركشي مي‌كرد. صداي مردانه و هيكل درشتش كه هميشه با غيظ و غضب آدم‌ها را نگاه مي‌كرد اجازه نمي‌داد با كسي ارتباط دوستانه داشته باشد. دل همسايه‌ها براي مادرش كه مجبور بود او را تحمل كند مي‌سوخت. همسايه‌ها بارها شنيده بودند كه جيغ و داد كرده و براي پول مادرش را تهديد به قتل كرده است. به ظاهر زندگي‌شان نمي‌خورد كه مال و اموال زيادي داشته باشند. مريم با اينكه ناراحتي اعصاب داشت صبح تا شب روي پيكاني كه مادرش سال‌ها پيش برايش خريده بود كار مي‌كرد.»
همه محل صداي فريادهاي مريم را شنيده بودند
محسن پسر ١٩ ساله‌اي است كه همه‌چيز را مي‌داند. از خانه كه بيرون مي‌آيد مدام اطراف را مي‌پايد تا كسي او را نبيند و براي مادرش خبر نبرد كه به خبرنگارها چه گفته و چه شنيده: «همه مردها و پسرهاي محل از مريم حساب مي‌برند. چه برسد به زن‌ها. كسي جرات ندارد پشت سرش حرف بزند. طبيعي است كه كسي نمي‌خواهد براي خودش دردسر درست كند.» اينها را مي‌گويد و دوباره در خانه را نگاه مي‌كند.

مردمك لرزان چشم‌ها و دست‌هاي كبود و خيس‌شده‌اش از عرق روايت ترسي است كه از آن روز دارد شايد هم دلهره رسيدن مادرش را دارد: «مريم تازگي‌ها با پسري دوست شده بود كه از خودش كوچك‌تر بود. اسمش ميثم بود. خيلي دوستش داشت. با هم مي‌رفتند و مي‌آمدند و معاشرت مي‌كردند. مادر مريم، ميثم را دوست نداشت. پيرزن ٧٠ساله نمي‌توانست ببيند دخترش پسر غريبه را توي محلي كه سال‌ها براي خودش آبرو داشت ببرد و بياورد.

يك روز مريم آمد و گفت: من مي‌خوام برم خارج. مادرش را تهديد كرد كه خانه را بفروشد و طلاهايش را بدهد تا او و ميثم با پولش بروند خارج. براي پاسپورتش هم اقدام كرده بود. پاسپورتش همين ديروز آمد در خانه. يك روز بعد از اينكه مادرش را كشت. آن شب صداي مريم در راهرو مي‌آمد. مثل هميشه داشت مادرش را تهديد مي‌كرد كه اگر خانه را نفروشد چنين و‌چنان مي‌كند. آن شب ميثم هم آنجا بود. صداي دعوا بالا گرفت و ناگهان همه‌چيز ساكت شد. مريم و ميثم در خانه را بستند و رفتند.

اين اتفاق از نظر همسايه‌ها چيز عجيبي نبود. اما از آنجايي كه يكي از پيرزن‌هاي ساختمان دوست و همدم مادر مريم بود وقتي ديده بود تا ظهر هيچ صدايي از خانه‌شان نمي‌آيد رفته بود در خانه‌ را زده بود تا ببيند پيرزن خواب است يا بيدار. اينكه آن روز صداي داد و بيداد مريم و روشن كردن ماشينش از پاركينگ نيامده بود، عجيب بود. رفته بود در خانه‌شان را زده بود و وقتي كسي جواب نداده بود پليس را خبر كردند. يك ساعت بعد از آگاهي آمدند و در را شكستند، ديدند زن با صورت سياه و كبود وسط خانه افتاده. چند تا رد چاقوي كم‌عمق هم روي گردنش انداخته بودند. پول‌ها و طلاهاي پيرزن هم هيچ كدام سر جايش نبود.»

محسن ميان حرف‌هايش وقتي از مريم مي‌گويد صورتش مچاله مي‌شود. انگار كه حي و حاضر روبه‌رويش ايستاده و قصد جانش را دارد. حرف‌هاي‌مان كه به اينجا مي‌رسد مادر محسن در كوچه را باز مي‌كند و شروع مي‌كند به فرياد زدن « فردا ميان مي‌برن مي‌كشنت...» خودش را لعنت مي‌كند و به صورتش خنج مي‌اندازد. محسن جواب مادرش را با صداي بلند مي‌دهد و دست‌هاي عرق كرده‌اش را به لباس‌هايش مي‌كشد. همراه مادرش به داخل خانه مي‌رود و همين كه مي‌خواهد در را ببندد ما را تماشا مي‌كند و مي‌گويد: «اگه مريم اينارو بخونه مياد منو مي‌كشه.» در را مي‌بندد و پله‌ها را دوتا يكي بالا مي‌رود. دوباره صداي فريادهاي مادر مي‌آيد.
دختر پيرزن را مجبور كرد خانه‌اش را بفروشد
در بنگاه معاملات ملكي سر خيابان آيت‌الله سجودي همه از پيرزني ٧٠ ساله صحبت مي‌كنند كه روز گذشته ماشين آگاهي آمد و جسدش را با خودش برد؛ «خدابيامرز وضعش بد نبود. خونه مال خودش بود، اين آخريا دخترش مجبورش كرده بود خونه رو بفروشه تا با پولش بره خارج. پيرزن زير بار نمي‌رفت اما دختره عاصي‌اش كرده بود، دو ماه پيش اومد، گفت مي‌خواد خونه رو بفروشه. ما هم براش مشتري مي‌برديم. دخترش ناراحتي اعصاب داشت.»

مردها شروع مي‌كنند به بحث و جدل كردن و داستان را براي چندمين‌بار تعريف كردن. صاحب سوپرماركت سرخيابان از مريم همان روايت بقيه را دارد. مي‌گويد: وقتي ماشينش را پارك مي‌كرد كسي جرات نداشت كنارش پارك كند. فرياد مي‌زد و همه را به جان هم مي‌انداخت.




منبع: روزنامه اعتماد


۰۳ دی ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن